نوروزشدگی ملت ایران

از نوروزشدگی هویت ملی تا همگرایی نوروزی در جغرافیای اسلام

نادر صدیقی| نویسنده و پژوهشگر


" این دعایی که در تحویل (سال) وارد شده است، تحقق پیدا کرد در ملت ما:
یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الابْصارِ، یا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهار، یا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الاحْوالِ، حَوِّلْ حالَنا الی‌ احسَنِ الْحالِ.
. این تحقق پیدا کرد؛ یعنی، متحول شد حال ما از آن خوف به یک قدرت، از آن ضعف به یک قدرت بزرگ، از آن خوفها به یک شجاعت. تمام گرفتاریها را همه از یادشان رفت. تمام خودبینیها، همه از بین رفت. یکدفعه یک ملت سی و چند میلیونی از یک حالی که در طول مدت شاهنشاهی اینها داشتند و در این آخر تقویت شده بود، روح یأس و روح بدبینی و روح ترس و اینها که جرأت نمی‌کرد یک آدم در داخل منزل خودش راجع به ساواک - فرضاً - راجع به اعلیحضرت همایونی! باشد، تو داخل منزلش، پیش اولادش جرأت نمی‌کرد یک کلمه بگوید؛ پسر از پدر می‌ترسید؛ پدر از پسر، برادر از برادر. این چی بود؟ این کی بود که ما را اینطور شجاع کرد؟ ما بعد از آن همه ترس وخوفی که همه‌مان داشتیم، چه شد که یکدفعه متحول شدیم به یک روحهای شجاع؟ "(امام خمینی )
-نوروز ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی 
"نوروز یک جشن پرپیشینه و پارسی است.این جشن با اعراب و زبان عربی هیچ گونه ارتباطی ندارد.لذا شایسته نیست که ایرانیان پارسی زبان این رسم ملی را با "ادعیه عربی"آغاز کنند."
"شب عیده مادر جون اصلا می خوام براتون دعای سال تحویل بخونم:یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل والنهار!صبر کن ببینم!چرا این دعا عربیه؟مگر نه اینکه این عید نوروز مال جمشید شاه صدهاسال پیش به زمان زرتشت برمی گرده؟چرا عربیه؟
من فارسیشو می گم براتون!ای نگهدارنده همین وهمان!از ما که دیگه گذشت،ما که دیگه چیزی لازم نداریم به داد جوانهای ما برس!..کاری بکن که دوباره عشق،دوستی مابین مردم ایران مثل سابق رایج بشه!.."
( "من و تو"،هوتن شو نوروز 91 )
بازتوصیف نوروزی از هستی ملی وتعریف" بی- جا-سازنده " وقلمروزدایی شده از هویت ملی در دو متن مذکور، در قالب  دو رویکرد کاملا متفاوت به نوروز خود را به نمایش نهاده :ملت در تعریف خمینی وار این واژه با توسل به اصل تعیین مقدرات وخود متحول سازی وخود مدیری معنایِ محصل خود را می یابد.ملت یعنی نوروز شدگی  مستمر هستی ملی ،یعنی رابطه ای که ملت با خود برقرار می کند به منظور تحول ونوآفرینی خود.یعنی خودسازی ملی .ملت در ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی ازخلال شبکه ای از قلمرو زدایی ها وبی –جا-سازی ها تعریف می شود:بی جا شدن از واقعیت جامعه شناختی،بی جا شدن  از واقعیت اسلامی ،اقوامی،اقشاری (اقشار مدرن وسنتی ) وچند زبانی وچند فرهنگی ایران :عربی زدایی ،اسلام زدایی ،قلمروزدایی از مشترکات فرهنگی با همسایگان، بی جغرافیا سازی وتجرید ایران از جهان نزدیک ومسلمان به توهم اتصال مستقیم وبی واسطه با غرب.
تعریف خمینی از ملت نوروزی است وهرروزی.یعنی ناظر بر تغییر وتحولی است که ملت باید به طور هرروزه ومستمر در خود ایجاد خود تا تبدیل به یک ملت دگر شود.ملت در تعریف ناسیونالیسم بی جاسازی ایرانی امری است دیروزی وناظر است بر آن "دیروز ما" که به عنوان یک هستی ضد عرب ویا ضد ترک وضد مشترکات همسایگانی مکشوف شرق شناسی شده است .امری که برنارد لوئیس به شکل فشرده آن را "استثنای ایران " می نامد وناسیونال فاشیسم ایران-شاهی-ایرانشهری آن را به شکل مستثنی باوریِ وتمایز ماهوی وجوهری ازجغرافیای مسلمان وترک وعرب درونی کرده است.
ملت در تعریف ایران-شاهی ودر بازتوصیف ناسیونال فاشیستی از تاریخ ایران-شاهی،هویتی است که ریشه در یک ناخودآگاه راز آلود دارد وجز توسط راز دان ها،یعنی حاملین نظریه وعلم ایران نمی تواند فراچنگ آید.ملت در تعریف خمینی وار از هویت ملی با یک خودآگاهی هرروزه پیوند می یابد.یعنی همان "معنویت سیاسی " که فوکو در انقلاب اسلامی دیده بود و آن را دگرگونی در طریقه بودن ملت ودر نهایت  تبدیل شدن ملت به چیزی غیر از خود می دانست.خود سازی ملت از خلال تهور در سخنگویی وتحول از طریق همین سخنگویی به نمایندگی از خود.
از این لحاظ انقلاب اسلامی لحظه نوروزی ملت ایران بود.لحظه گذار از مفهوم انتزاعی ملت وهویت ملی به ملت شدگی ملت در پرتو کردارهای گفتمانی ودیدمانیِ تعیین مقدرات ملت.ایران به مثابه یک کشور وبه مثابه یک تمدن موجودیتی هزاره ای دارد اما هستی مستقلی به نام ملت ایران در تمام قرون ایران-شاهی هیچگاه به عرصه تخیل درنیامد.در زیباترین تعریف نظامی گنجوی نیز آن گاه که شاعر ایران را "دل زمین " می نامد نمی تواند دلی جز شاه برای آن زمین وزمان ایرانی به عرصه تخیل درآورد:
دل تویی وین مثل حکایت توست
که دل مملکت ولایت تست
تاریخ ایران به این اعتبار هم قدمتِ تاریخ ملت نیست،تاریخ ایران –شاهی است ودر دوران معاصر، کشف مجددِ تاریخ ایران-شاهی توسط شرق شناسی است.کشف سوژه ای به نام ملت از دل تامل در تاریخ باستان وپیشا اسلامی برآمد نکرد،تنها در بازتعریف تاریخ اسلام است که در فضای اندیشگی روشنفکران مسلمان در مصر وعثمانی  وسپس در نجف وتبریز وتهران وباکو سوژه ای تازه به نام ملت در تقابل با استبداد قرون خلافت وسلطنت سربرمی آورد.
مردم به مثابه ملت در آن تاریخ  ایران- شاهی وجود ندارد،فقط درلحظه مقلب القلوبی ملت یعنی لحظه نوروزی ونوآفرینی ملت توسط خود است که پدیده نوینی به نام ملت در قلب مفهوم ایران جای می گیرد.این لحظه تبدیل زوج "ایران-شاه" به "ایران-ملت " است وتولد ملت ایران در مفهوم مستقل،انضمامی ومحصل آن.فقط در انقلاب اسلامی است که ملت در تمامیت خود ،خودش را از جانب خودش نشان می دهد وبه همان شیوه ای که خودش را نشان می دهد ،دیده می شود.آن لحظه پدیداری ملت بود وملت شدن یعنی پدیدار شدن ملت در قالب گفتمان مستقل ودیدمان مستقل خود.ملت به این اعتبار هستی خود را توسط دو گزاره سلبی وایجابی ابراز واحراز می کند:گزاره "پدران ما چه حقی داشتند که مقدرات ما را تعیین کنند" وگزاره "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت" .خارج از آن دوگزاره وبیرون از کنش های معطوف به  نمایش آن دو گزاره نمی توان از هستی مستقلی به نام ملت سخن گفت.ملت یعنی هستی "خود نشان دهنده" ،خود گوینده وخود مدیر که از خلال تعیین دموکراتیک مقدرات خود "هست" می شود وبه این ترتیب از هستی فرضی (فرض شده توسط شاه ویا فرض شده توسط نخبگانی که خود را حامل "علم ایران " می دانند) خارج می شود.
آن چه که شاهان پهلوی در لحظه گذار از مشروطه وقانون اساسی مشروطه تعبیر به "ملت " می کردند  خود ملت در مفهوم واقعا موجود آن نبود،مفهومی انتزاعی ومتخذ از ناسیونال فاشیسم بود که امروزه نیز اشکالِ نوین آن در دل ماتریس جنگ های امریکایی وبه مثابه سویه ی گفتمانی جنگ وتفرقه افکنی در داخل ودرسطح همسایگان بازتولید شده است.توصیف ملت در مفهوم پدیدار شناختی و وجود شناخی خود،یعنی بازتوصیف مفهوم ملت از روی جلوه ملتِ واقعا موجود از آن خمینی است.پیش از او در همه تاریخ ایران وبه خصوص تاریخ معاصر سوژه تازه ای به نام ملت به شکل یک-جا ودر رویت یک تابلوی جمعی وایرانشمول اساسا به منصه ظهور نرسیده بود تا کسی  بتواند ملت را با توجه به تابلوی رویت پذیر ملت تعریف کند.به بیان دیگر هویت پردازان ملی در عصر کودتا آن چه را که در واقعیت جامعه شناختی آن روز می دیدند،یعنی مردم واقعا موجود را، ملت نمی دانستند،برعکس،ملت به مثابه یک تعریف انتزاعی  چیزی بود که مردم واقعا موجود اگر می خواستند شایسته عنوان ملت باشد باید به قالب آن امر پیش ساخته ومستقل از ملت درآیند.سوژه جدیدی به نام ملت آنگاه بر صحنه تاریخ ظاهرمی شود که شروع به سخن گفتن در باره خود ومطالبات خود می کند.انقلاب اسلامی لحظه ملت شدن ملت ایران است از آن رو که پدیده ای به نام ملت  در فرایند همان انقلاب به منصه ظهور پدیدار شناختی می رسد وبرای نخستین بار سخن خود را می گوید.ملت ایران در مفهوم انتزاعی وپیشا-خمینی به شکل مردمی بازنمایی می شود که توسط ملت پردازان ویا جاعلین هویت ملی باید "نمایندگی شوند" .یعنی در تعریف انتزاعی از ملت ،ملت نمی تواند خود را توسط خود نمایندگی کند وبه همین دلیل در نقطه صفر خود ملت محسوب نمی شود.هویت ملی در مرحله پیشا خمینی از دید هویت پردازان انتزاعی وجود مستقل ندارد،گفته وبرساخته هویت پردازان است در باره ملت.بنابراین هر آنچه هویت پردازان ملی در مفهوم پیشا-خمینی گفته اند سخنی است  "درباره" ملت ونه سخن گفتن ملت در باره خودش.با انقلاب اسلامی است که ملت ایران  در کلیت ایرانشمول خود به دیدمان در می آید ،خود را می گوید و خود را به گفتمان در می آورد.پیش از خمینی ،ملت پردازان ومتخصصین امور جعل هویت(ادب شناسان عصر کودتا،مورخین مقلد شرق شناسی ..)،نه واژگان توصیف ملت را داشتند ونه تابلوی ملت چنان به دیدمان در آمده بود که بتوان نسبتی  معنا دارمیان واژگان ملی وتابلوی ملت  برقرار کرد.مردم پس از آن عکس خمینی را در ماه دیدند که پیشتر خمینی عکس خود مردم را در رویت تابلوی خیابان ها دیده بود وآن را به گفتمان "ملت بالفعل " درآورده بود.خمینی ابداع گر توصیف دموکراتیک از ملت بود از آن رو که ملت خود را در قالب اراده معطوف به عزل شاه وتعیین سرنوشت خود به نمایش درآورده بود.فقط خمینی بود که می توانست بگوید "لکن ملت این است،ملت این است" زیرا ملت درلحظه بیان آن گزاره تبدیل به "این-ملت" شده بود هم در قالب مکان مند آن در مکان های انقلابی ومکان های سخنگویی وهم در قابل زمان مند آن یعنی در تجلی "این نسل حاضر".پیش از خمینی ودر فراسوی تعریف خمینی وار از ملت هیچ یک از عناصر بصری ودیداری ملت وجود نداشت وندارد.هرچه هست انتزاع است یا از پیکره سیاسی شاه ویا به شکل زائده تعریفِ جاعلین هویت ملی از "علم ایران".در عصر ایران-شاهی ،ملت آن چیزی بود که تنها در پیکره سیاسی شاه می توانست نمایان شود.
خمینی در تعریف بدیع خود از هویت ملی به واژگان فلسفی ومنطقی "تصور " وتصدیق" متوسل شد ودر نفی تعریف ایران-شاهی وانتزاعی از ملت گفت هر عاقلی اگر بتواند اصل تعیین مقدرات  ملت توسط این نسل حاضر را بکند به بطلان عقلانی سلطنت خواهد رسید.این بازتوصیف دموکراتیک از هستی ملت آنگاه ممکن شد که ملت در هیئت واقعا موجود خود به  حوزه ی  یک تصور" واضح در آمد.استدلال عقلانی خمینی بر لزوم "تعیین مقدرات ملت توسط ملت" پس از آن ممکن شد که خودِ ملت در شکل دیدارپذیر خود به عرصه تصور درآمد.بنابراین تصور پذیر شدن ملت تسهیل گرِ آن تصدیق تاریخی در باره حق تعیین مقدرات بود.مشکل اصلی در امر تعیین مقدرات ملت توسط ملت آنچنان که خمینی می گفت مشکل تصوری بود،نه تصدیقی.بندیکت اندرسن می گفت ملت یک "جماعت تصوری " است خمینی  سویه قصدی وارادی آن جماعت وآن هویت جمعی را نشان داد :ما یک ملت هستیم از آن رو که هستی جمعی خود را به شکل سوژه تعیین مقدرات تصور وتصدیق می کنیم.ملت دراین بازتوصیف دموکراتیک از هویت ملی یعنی معطوف بودگی  مستمر به سوی تعیین مقدرات خود،یعنی خود سازی مستمر.
عکس این قاعده نیز صحیح است.یعنی آنجا که کسانی نمی توانند ملت را  در کلیت وتمامیت ایرانشمول خود با همه رنگ وزبان ها وفرهنگ ها  وقومیت ها  به عرصه تصوردر آورند وبنابراین به تعاریف انتزاعی وماخوذ از الگوهای فاشیستی وایران-شاهی متوسل می شوند، وآنجا که حق تعیین دموکراتیک مقدرات در قالب نهاد های دموکراتیک تصدیق نمی شود کمی شاه وجود دارد.آن شاه را  جز به تیغ انقلاب نمی شد از مملکت بیرون کرد اما این شاه که خود را در قالب بی باوری به ملت وبه حقوق ملت نشان می دهد چیزی است که همه ما به نوعی در سر خود داریم و به تحلیل بدیع فوکو از قدرت ،جز به تیغ انتقاد ونقادی ژرف وچند سویه نمی توان سرآن را قطع کرد.ازاین لحاظ ملت شدن به معنای بازگشت به آن خاستگاه رازآلودی نیست که گویا به زعم شرق شناسی ونظریه پردازان فاشیست مشرب هویت ملی در شکل یک هویت حفاظت شده در عصر ساسان وباستان وجود داشته،به معنای پدیداری ملت است با همه وجوه چندگانه فرهنگی ورنگهای اقوامی واقشاری خود در صحنه های خودمدیری وصحنه های تعیین سرنوشت در لحظه انتخابات وپس از انتخابات.فهم پدیدار شناختی از ملت در مفهوم ساده خود یعنی مجال دادن به ملت که خودش را آنچنان که هست وآن چنان که خود می گوید نشان دهد،یعنی همان بازگشت تعریف وتوصیف ملت به سوی خود ملت که سرشت نمای ملت باوری خمینی بود.مستوری ملت نیز با ارجاع به همان پدیدارشناسی ملی روشن خواهد شد وما مستوری بخشی از ملت را در قضیه انتخابات اخیر دیدیم که ریشه ای استصوابی داشت.به قرن نوین وآشکارگی نوروزی ایرانیان سلام کنیم که برون شوی ملت است از مستوری عارضی ورهایی جمهوریت است از مهجوری.

سال پایان خاتمی؟

سده چهاردهم با مرگ آخرین جنبش سیاسی قرن و خداحافظی رهبر آن از سیاست به آخر رسید

محمدجواد روح| منتشرشده در سرمقاله شماره ۱۰۰ دوره جدید هفته‌نامه صدا| شنبه چهاردهم اسفند ۱۴۰۰

بر آخرین سال سده چهاردهم را می‌توان نام‌های مختلفی نهاد. اما از منظر رسانه‌های اجتماعی، این سال با شبکه جدیدی گره خورد: "کلاب‌هاوس". شبکه‌ای که مخصوصا در سه ماه بهاری نخست سال که فضای عمومی درگیر بحث‌ها و اخبار انتخاباتی بود، پرجوش و خروش بود. بعد از انتخابات و با تعطیل و تعلیق نسبی سیاست، آن شور و شوق شب‌های کلاب‌هاوسی فروکاست. شب‌هایی که ظرفیت اتاق‌های اصلی سریع پر می‌شد و اتاق‌های فرعی و موازی هم، سریع شکل می‌گرفت و آنها هم پر می‌شد. مخصوصا اتاق‌هایی که مهمان آنها چهره‌های درجه اول و خبرساز سه ماهه اول سال بودند: محمدجواد ظریف، علی لاریجانی، اسحاق جهانگیری، سیدمصطفی تاج‌زاده، علی مطهری و بالاخره، عبدالناصر همتی.

بعد از انتخابات اما، آن شور و شوق فروکاست. آنها که مدعی "اصلاحات جامعه‌محور" و منتقد "سیاست انتخاباتی" بودند، در این چندماه هیچ‌گاه نتوانستند دیگر چنان بحث و گفت‌وگوهای داغ و پرمخاطبی را شکل دهند. گویی، هنوز هم حتی مخالفان اصلاحات مبتنی بر صندوق رای، برای دیده شدن و شنیده شدن و گفت‌وگو کردن نیازمند فضا و بستری هستند که در سایه انتخابات و صندوق رای ساخته می‌شود. گویی، آن "سیاست دیگر" که مدافعانش تحت‌عنوان "جامعه‌محور" از آن نام می‌برند، همچنان ناپیداست. سیاستی که مدافعانش از اوایل دهه ۸۰ وعده ظهور و بروز آن را داده‌اند. (درست از همان انتخابات دوره دوم شوراها در ۹ اسفندماه ۱۳۸۱ که مردم و جمعی از روشنفکران صندوق‌های آزادترین انتخابات پس از سال ۱۳۶۰ را رها کردند و با شعار "عبور از خاتمی"، وعده تاسیس "جبهه دموکراسی‌خواهی" را دادند). بااین‌حال، آن سیاست "اصلاحات مبتنی بر صندوق و انتخابات" هم گویا به نقطه پایان رسیده است. آخرین انتخابات سده چهاردهم، نقطه پایانی بر این نوع اصلاح‌طلبی هم بود. حتی مدافعان آن (همان‌ها که در ۱۴۰۰ هم تا آخر بر راهبرد خویش ماندند و با وجود حذف نامزدها، تا آخرین امکان هم ایستادند)، دیگر شور و شوق و حتی امید چندانی به تداوم آن ندارند. دلیل آن‌هم، بیش از انسداد حکومت، استمرار نداشتن جامعه در مشارکت است. (بحثی که در چندین سرمقاله "صدا" در سالی که گذشت، به آن پرداختم و تکرار آن، ملال‌آور است) (۱).

برگردیم به بحث کلاب‌هاوس. علیرغم آنکه پس از انتخابات، شور و شوق قبلی در اتاق‌های این شبکه اجتماعی جدید نبود؛ اما همچنان بستری بود برای گردهم آمدن سیاستمداران و روزنامه‌نگارانی که ظاهرا هر دو بازنشسته شده‌اند. نه اغلب سیاستمداران، جز گپ‌های شبانه کنش سیاسی دیگری دارند و نه عموم روزنامه‌نگاران، بیش از ردوبدل کردن گمانه‌ها و خبرهای سطحی و مجری‌گری این اتاق‌های مجازی، کار روزنامه‌نگارانه جدی‌ای ارائه می‌دهند. به‌نوعی، کلاب‌هاوس به همان فضای  "سیاست‌ورزی در تاکسی" (یا حداکثر گپ زدن در کافه) فروکاست؛ اتفاقی که پارسال همین روزها یک بار در پستی تلگرامی آن را پیش‌بینی کرده بودم.

بااین‌حال، در چنین فضایی هم، گاه خبرها و نکته‌ها و گفته‌های بحث‌انگیزی شکل می‌گیرد. یکی از بحث‌انگیزترین حرف‌های هفته‌های اخیر، این سخن سیدمحمدرضا خاتمی که در کلاب "کافه‌خبر" از پایان دوران سیاست‌ورزی برادرش، سیدمحمد خاتمی، خبر داد: "آقای خاتمی به مقامات کشور و دوستانشان گفته‌اند که دیگر وارد صحنه عملیاتی سیاست نخواهند شد" (۲).

آنچه سیدمحمدرضا خاتمی در شب پیروزی انقلاب از تصمیم رهبر اصلاحات گفت، طی حدود یک ماه اخیر، به‌معنای استعفا و کنار کشیدن خاتمی از صحنه سیاست تعبیر شده است. تعبیری که چندان هم نابجا نیست و می‌توان آن را سومین استعفا و انصراف مهم خاتمی در سه دهه اخیر دانست.

استعفای نخست: سوم‌خرداد ۱۳۷۱

از موسیقی شروع می‌کنند...

نخستین استعفای خاتمی مربوط به کناره‌گیری او از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. ادعای بی‌ربطی نیست اگر گفته شود پس از رفتن خاتمی، دیگر هیچ‌گاه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی آن جایگاه پیشین را نیافت. حتی پس از دوم‌خرداد و با حضور چهره‌هایی در حد عطاءالله مهاجرانی و احمد بورقانی، بازهم آن نگاه مجری‌انگارانه به وزارت فرهنگ تغییر نکرد و صرفا اصلاح‌طلبان حاضر در این وزارتخانه، توانستند با ایستادگی بر شعارهای دوم‌خرداد، تداوم رویه "سرهنگی‌گری در فرهنگ" را مدتی دچار توقف کنند. اما تا اوایل دهه ۷۰، زمانی که خاتمی دیگر امکانی برای حضور ندید، این وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود که سیاستگذاری و مدیریت اصلی بخش فرهنگ را در دست داشت. حتی نهادهای حکومتی چون صداوسیما و حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی هم، با آنکه خارج از نفوذ و اختیار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی قرار داشتند، اما هنوز به سطح ستیز ساختاری و تعارض منافع که بعدها شکل گرفت، نرسیده بودند. کافی است به یاد آوریم فیلم‌هایی چون "آدم‌برفی" که بعد از دوران وزارت خاتمی توقیف شدند، ساخته حوزه هنری بودند و هنرمندان جریان‌سازی چون محسن مخملباف، رسول ملاقلی‌پور، فریدون عموزاده خلیلی، قیصر امین‌پور و... در سطوح مختلف فرهنگی، هنری و رسانه‌ای با آن همکاری داشتند. حتی صداوسیما هم تا اوایل دهه هفتاد، هنوز آن وجهه تک‌صدایی و دیگرستیز خود را بروز نداده بود. به‌ویژه آنکه هنوز محمد هاشمی ریاست آن را برعهده داشت و به همین دلیل، بیش از آنکه در تقابل با سیاست‌ها و رویکردهای دولت قدرتمند اول هاشمی باشد، در مقام مدافع و همراه آن عمل می‌کرد. چنان که هاشمی هم در خاطرات سال ۱۳۷۱ خود، چندین بار اشاره می‌کند انتقادات مقام‌رهبری، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و دیگر نیروهای محافظه‌کار به سیاست‌های فرهنگی، هم متوجه وزارت فرهنگ و هم صداوسیما بوده است(۳).

بااین‌حال، خاتمی از سال ۱۳۷۰ زمینه تداوم فعالیت را فراهم نمی‌دید و چندین‌بار استعفای خود را تقدیم هاشمی‌رفسنجانی، رئیس‌جمهوری وقت، کرد تا در نهایت، اواخر تیرماه استعفای وی پذیرفته شد و علی لاریجانی بر کرسی وزارت او نشست. متن استعفانامه خاتمی نکات مهمی در خود دارد. گرچه، اصل کناره‌گیری خاتمی به مواجهه او با شعارها و تبلیغاتی برمی‌گشت که تحت‌عنوان "مبارزه با تهاجم فرهنگی" از سوی جریان‌های سنتی و رادیکال جناح راست پایه‌گذاری شده بود؛ اما جمله کلیدی استعفانامه او آنجا بود که چشم‌اندازی سیاسی از تحرکات جریان راست علیه کلیت "جمهوری اسلامی" (بعنوان مهمترین میراث امام‌خمینی) تصویر می‌کرد. خاتمی در این بخش کلیدی استعفانامه‌اش نوشت: "اگر خدای ناخواسته در این هنگامه مرز اصول و معیارهای بنیادین انقلاب و مصالح حتمی جامعه درهم شکسته شود و اگر قرار باشد در این آشفته بازار با مبانی پذیرفته شده نظام، از جمله آرا و فتاوی حضرت امام نیز تلویحاً و حتی تصریحا مقابله و معارضه شود هر چند که این نفی و شبهه‌انگیزی از بعضی سیاست‌های هنری شروع شود که پایه آن نظر و موضع محکم و مصرح امام است، مطمئن باشیم که در این صورت شاهد آغاز روند خطرناکی هستیم که امواج آن بسیاری از اصول و پایه‌های دیگر را نیز خواهد لرزاند". و این هشدار تاریخی: "من پیش‌تر گفته‌ام که مخالفت با نظرات امام (چه با حسن‌نیت، چه سوءنیت) از موسیقی آغاز می‌شود؛ ولی به همین‌جا ختم نخواهد شد و خدا آن روز را نیاورد"(۴).

اولین استعفای خاتمی، از منظر آرایش نیروهای سیاسی، نقطه پایانی بر حضور نیروهای جناح چپ در ساخت قدرت و دولت پس از درگذشت امام‌خمینی در سال ۱۳۶۸ بود. اتفاقی که در پی فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و سقوط بلوک شرق رخ داد. گویی مجموعه شرایط درونی و بیرونی همه فراهم شده بود تا "پایان چپ اسلامی" رقم بخورد. استعفای خاتمی، از این منظر ارزش نمادین داشت و همچون قطره آخری بود بر ظرفی که دیگر جای پر شدن نداشت. زمان سرریز کردن رسیده بود. سرریز کردن از ظرف جهان‌بینی و چارچوب‌های کهنه چپ اسلامی که نه دیگر در حکومت جایی داشت، نه نسبتی با نسل جدید و جامعه پس از جنگ می‌توانست برقرار کند و نه از الگوهای آن در سطح جهانی، جز شکست و فروپاشی چیزی مانده بود. استعفای خاتمی، زنگ خودآگاهی و تجدیدنظرطلبی بلوک چپ قدرت را به صدا درآورد؛ گرچه برای از خواب بیدار شدن کل چپ، ناقوسی چون دوم‌خرداد ۱۳۷۶ نیاز بود.

 

استعفای دوم: ۲۶ اسفندماه ۱۳۸۷

یا من یا مهندس موسوی...

۲۶ اسفندماه ۱۳۸۷ دومین استعفای خاتمی رقم خورد. اگر استعفای نخست او در بهار ۱۳۷۱ به‌معنی خروج از قدرت بود؛ استعفای او در زمستان ۱۳۸۷ با هدف کسب قدرت صورت گرفت. چهار سال پس از شکست غیرقابل‌تصور اصلاح‌طلبان (با نامزدی مصطفی معین و مهدی کروبی) و کارگزاران (با نامزدی اکبر هاشمی‌رفسنجانی) در برابر محمود احمدی‌نژاد، پایان دولت او تبدیل به یک خواست و مطالبه جدی نزد طبقه متوسط و نخبگان سیاسی مورد حمایت آن شده بود. خاتمی هم از این قاعده، مستثنی نبود. چنین بود که پس از ماه‌ها فعالیت کمپین‌ها و پویش‌های "دعوت از خاتمی"، در نهایت او نامزدی مجدد ریاست‌جمهوری را پذیرفت و به صحنه آمد. و در ادامه، وقتی میرحسین موسوی برخلاف سال‌های ۱۳۷۶ و ۱۳۸۴ ضروری دانست این‌بار به صحنه بیاید، خاتمی برخلاف نظر طیفی از حامیانش، بیانیه داد و به نفع موسوی کنار کشید. رویکرد "شرکت در انتخابات با هدف پیروزی"، در چند بند بیانیه خاتمی آمده بود؛ از جمله آنجایی که نوشت: "حضور در انتخابات برای پیروزی است، نه یک تفنن پرهزینه و بر این باورم که ایشان (موسوی) زمینه کسب آراء و انتخاب از سوی مردم را دارند، البته در صورتی که همه ما هوشیارانه و واقع‌بینانه عمل کنیم"(۵).

خاتمی البته می‌دانست که موسوی برخلاف او و نیروهای اصلاح‌طلب، در بسیاری عرصه‌ها به‌ویژه اقتصاد و سیاست‌خارجی، هنوز در گرایش‌های چپگرایانه خود تجدیدنظر نکرده است و هنوز فاصله‌ای بعید با اردوگاه لیبرالیسم دارد. چنان که در بیانیه خود، اذعان داشت "هرچند ممکن است تفاوت‌ها و تمایزهایی" میان او و موسوی، "در نظر و عمل وجود داشته باشد". بااین‌حال، خاتمی بر نقاط مشترک انگشت می‌گذاشت و از حامیان خود هم می‌خواست چنین نگاهی به موسوی و ظرفیت‌های او داشته باشند: "مهم آن است که این عزیز (موسوی) نیز به آرمان‌های انقلاب و ملت پایبندند و از حقوق و آزادی‌های بنیادین و حاکمیت مردم بر سرنوشت و مصالح ملی و حیثیت بین‌المللی کشور به‌جد دفاع کرده و می‌کنند". در واقع، شکاف میان وضع موجود (دولت احمدی‌نژاد و حامیان او) با حداقل خواست‌ها و رویکردهای اصلاح‌طلبان چنان زیاد بود که دفاع از گزینه‌های معتدل جناح راست هم در برابر او قابل‌توجیه بود؛ چه رسد به میرحسین موسوی که ژنرال جریان چپ و در دوران ریاست‌جمهوری، مشاورعالی خاتمی بود.

بدین‌ترتیب، استعفای دوم خاتمی هم رقم خورد. استعفایی که بنابر بیانیه خاتمی، هدف آن، شکل دادن جبهه‌ای واحد و گسترده از "نیروهای تغییرخواه" بود و طنز روزگار آنکه نامزد این جبهه تغییرخواه، کسی بود که کمترین تغییر را نسبت به گذشته خود بروز داده بود. اما بهار ۱۳۸۸ و در ادامه، تابستان و پاییز و زمستان آن، همچون توفانی بود که در آن، هرچه سخت بود، دود می‌شد و به هوا می‌رفت. گفتمان موسوی چپگرای اسلامی زمستان ۱۳۸۷ هم طی چندماه آشکارا تغییر کرد و بسیار به اصلاح‌طلبان و حتی اپوزیسیون قانونی نزدیک شد. اما ویژگی مهم رفتاری موسوی تغییر نکرد؛ ایستادگی و استواری‌اش...

 

استعفای سوم: ۱۴۰۰

پایان نسل یا مشی؟

حال در زمستان ۱۴۰۰، خبر سومین استعفای خاتمی منتشر شده است. برخلاف دو استعفای پیشین، این‌بار متنی هم در کار نیست. تنها با تک‌جمله‌ای مواجه هستیم که آن‌هم نه بر زبان خاتمی که برادرش جاری شده است. این گفته سیدمحمدرضا خاتمی که: "آقای خاتمی به مقامات کشور و دوستانشان گفتند که دیگر وارد صحنه عملیاتی سیاست نخواهند شد"؛ بیش از آنکه رنگ‌وبوی یک تغییر استراتژی با خود داشته باشد، نشانه‌های خستگی و پایان یک نسل از اصلاح‌طلبان را با خود دارد. چنان که سیدمحمدرضا خاتمی هم در بخشی دیگر از همین گفتار مجازی، چنین می‌گوید: "اصلاح‌طلبان این اعتقاد را دارند که جز از طریق انتخابات نمی‌توان به قدرت رسید و هرگز به دنبال لابی با اصحاب قدرت برای دستیابی به قدرت نیستند و بر اساس برنامه و تیم خودشان در یک انتخابات آزاد شرکت خواهند کرد. چاره اصلی کار در اصلاحات است و بین انقلابی‌گری و براندازی و اصلاحات، تنها راه موجود اصلاحات است... وقتی اصلاحات چاره اصلی است؛ حتما اصلاح‌طلبان در آینده نقش خواهند داشت. اما اینکه همین اصلاح‌طلبان فعلی باشند، نه. من رصد می‌کنم که نسل اصلاحات در حال پوست‌اندازی گسترده‌ای است و گفتمان اصلی کشور پس از ۴سال و ۸سال مجددا اصلاحات خواهد بود".

این گفتار سیدمحمدرضا خاتمی، تاییدکننده همین خط تحلیلی است که پایان "خاتمی" (در مقام یک سیاستمدار و شخصیت حقیقی)، به‌معنای پایان "خاتمیسم" (در مقام یک راهبرد سیاسی یا همان اصلاحات متکی بر انتخابات) نیست. چنان‌که برادر خاتمی حتی خوشبینانه پیش‌بینی می‌کند که اصلاح‌طلبان (گرچه پس از پوست‌اندازی نسلی) چهار یا هشت سال دیگر، دوباره از طریق انتخابات به قدرت هم بازخواهند گشت. بااین‌حال، به نظر می‌رسد "پایان خاتمی" را باید فراتر از یک شخص دید.

تحولات شتابنده و خودتخریب‌کننده ساختار سیاسی که وجوه مختلف بوروکراسی، اقتصادسیاسی و قانونگذاری را در بر گرفته است؛ در کنار رویکرد سیاست‌گریز نسل‌های تازه‌ای که همان حداقل ارتباط و تعامل جوانات نسل‌های ۱۳۷۶، ۱۳۸۸، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۶ را با نیروهای اصلاح‌طلب و حتی راهبرد اصلاح‌طلبی ندارند؛ بازگشت اصلاحات را به امری بعید و دورازذهن تبدیل کرده است. گویی، با پایان سده چهاردهم باید پایان جنبش چهارم این سده را هم اعلام کرد. سده‌ای که ابتدای آن، با کودتای سیاه علیه مرده‌ریگ نیمه‌جان نظام مشروطه سلطنتی آغاز شد، در دهه سوم نهضت ناسیونالیستی ملی شدن صنعت نفت را آزمود، در دهه ششم انقلاب اسلامی را رقم زد و از دهه هشتم تا دهم فرازونشیب‌های جنبش اصلاحات دوم‌خرداد و خرده‌جنبش‌های دنباله‌روی آن (جنبش سبز ۱۳۸۸ و حرکت اعتدالی ۱۳۹۲) را از سر گذراند. گرچه این جنبش آخر به نسبت جنبش‌های پیشین، بلندمدت‌تر بود و توانست از آماج تیرهای بلای داخلی و خارجی جان به در برد؛ اما چنان زخمی است و میدان حرکت آن ناهموار شده، که سخن گفتن از پایان آن، منطقی‌تر می‌نماید تا امید به احیای دوباره و برخاستن آن. هیزم‌ها اگر سوختن فراموش کنند، بال‌وپر زدن ققنوس هم آتش به پا نمی‌کند...

 

پی‌نوشت‌ها:

۱. دراین‌باره می‌توانید به مقالات "جامعه بی‌سر" در شماره ۶۸ (مورخ ۲۲خردادماه ۱۴۰۰) و "از ۲۸ مرداد تا ۲۸ خرداد" در شماره ۷۲ (مورخ ۱۹تیرماه ۱۴۰۰) صدا مراجعه کنید.

۲. سایت جماران، ۲۱ بهمن‌ماه ۱۴۰۰.

۳. دراین‌باره نگاه کنید به: "ماجرای استعفای رئیس دولت اصلاحات به روایت رئیس دولت سازندگی" (سایت روز نو، ۵ خردادماه ۱۳۹۴، کدخبر: ۱۳۶۶۸۴).

۴. برای خواندن متن کامل استعفای خاتمی از وزارت ارشاد و حواشی و رخدادهای آن ایام، نگاه کنید به: "استعفای خاتمی از ارشاد؛ تجلیل لاریجانی از روحانی فرزانه" (امید ایرانمهر، سایت تاریخ ایرانی، ۳۱ تیر ۱۳۹۳، کد خبر: ۴۵۲۷).

۵. متن کامل بیانیه خاتمی در این آدرس ببینید: "خاامی بالاخره به نفع موسوی انصراف داد" (سایت خبرآنلاین، ۲۶اسفند ۱۳۸۷، کدخبر: ۵۴۲۱).

نظم جهانی جایگزین

تحلیل اصلی شماره جدید اکونومیست| ۱۹ مارس ۲۰۲۲| ترجمه اختصاصی برای کانال و وبلاگ راهبرد: فاطمه لطفی

هر روز که آتش توپخانه روسیه چون تندری در سراسر شهرها و شهرک‌های اوکراین طنین‌انداز می‌شود وحشتی جدید در اوکراین آفریده می‌شود. خطوط دفاعی کلانشهر کی‌یف زیر دو هفته بمباران نابوده شده است. ماریوپل هم تخریب شده است. 
هنوز زود است که بدانیم آیا برنده‌ای از این جنگ سر برخواهد آورد یا نه. اما در دیگر سوی این کره خاکی، ابرقدرت نوظهور دنیا، درحال سنجیدن گزینه‌های خود است. برخی بر این باورند که چینی بر پایه دوستی پیشاجنگ با روسیه بنا خواهد شد که «هیچ محدودیتی» برای ایجاد محور اتوکراسی نمی‌شناسد. برخی هم می‌گویند آمریکا می‌تواند چین را وادارد تا از روسیه جدا شود و ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور این کشور را منزوی کند. اما گزارش‌های ما نشان می‌دهد که هیچ کدام از این سناریوها به نتیجه نخواهد رسید. همانطور که چین از جنگ در اوکراین برای تسریع آنچه که این کشور آن را نقصان اجتناب‌ناپذیر آمریکا می‌داند بهره‌برداری می‌کند، تعمیق روابط با روسیه هم با آگاهی از منفعت شخصی پیش خواهد رفت. رویای [چین] ایجاد یک جایگزینی است برای نظم جهانی غربی لیبرال. 
هم شی پی‌جینگ و هم پوتین هر دو می‌خواهند دنیا به محدوده‌های زیر نفوذ چند کشور بزرگ تقسیم شود. چین شرق آسیا را در اختیار خواهد داشت، روسیه حق وتویی بر امنیت کل اروپا داشته باشد و آمریکا هم می‌تواند به خانه خود بازگردد. این نظم جایگزین نمایانگر ارزش‌های جهانی یا حقوق بشری نخواهد بود که پوتین و شی به عنوان حیله‌ای برای توجیه غرب ببینند. این ارزش‌ها به عنوان ایده‌هایی درنظر آورده می‌شوند که به زودی به صورت کتاب مقدس یک سیستم لیبرال درخواهند آمد که نژادپرست و بی‌ثبات است و جایگزین سلسله‌مراتبی خواهد شد که در آن هر کشور جایگاه خود را در تعادل قدرت می‌داند.
از این رو شی دوست دارد تهاجم روسیه به اوکراین را به عنوان ضعف غرب نشان دهد. اگر تحریم‌ها بر سیستم مالی و صنایع فناوری روسیه شکست بخورد، چین کمترین نگرانی را بابت چنین سلاح‌هایی دارد. اگر پوتین به دلیل اشتباهات محاسباتی در اوکراین قدرت را از دست بدهد، می‌تواند چین را بترساند. این وضعیت باعث برآشفته شدن شی خواهد شد که با اتحاد با پوتین خود را در همان وضعیت اشتباهات محاسباتی ببیند، آن هم در زمانی که به دنبال سومین دوره رهبری حزب کمونیست چین است.
البته با وجود همه اینها، حمایت‌های چین هم محدودیت‌های خود را دارد. بازار روسیه کوچک است. بانک‌ها و شرکت‌های چینی اصلا دوست ندارند با تحریم‌ شدن به بهای بازار روسیه، بازارهای با ارزش دیگر را از دست بدهند. روسیه‌ی ضعیف مطلوب چین است چون در این صورت [روسیه] گزینه‌های کمتری برای انتخاب خواهد داشت. احتمالا روسیه به چین اجازه خواهد داد که به بنادر شمالی این کشور دسترسی داشته باشد، این امر با منافع رو به رشد چین به بیانی در آسیای مرکزی سازگار است، و روسیه نفت و گاز ارزانی را در اختیار چین خواهد گذاشت، و همین‌طور تکنولوژی‌های حساس نظامی احتمالا شامل طراحی‌ سلاح‌های هسته‌ای پیشرفته.
علاوه بر آن شی بر این باور است که لازم نیست برای اینکه چین پیشرفت کند حتما پوتین به یک پیروزی خیلی پر سر و صدا دست یابد: صرفا بقا هم یابد کافی است. مقامات چینی با اطمینان به دیپلمات‌های خارجی گفته‌اند که اتحاد غرب علیه روسیه با ادامه جنگ ویران کننده خواهد بود و هزینه آن برای رای‌دهندگان غربی هم بیشتر خواهد شد. چین همیشه به دنبال جدایی افکندن بین آمریکا و اروپاست و مدعی است که ایالات متحده در حال بیشتر کردن قدرت خود است در حالی که اروپایی‌ها مجبور هستند هزینه بیشتری برای انرژی و نیروی نظامی بپردازند و وظیفه میزبانی از بیش از سه میلیون اوکراینی پناهنده را هم قبول کنند. 
نزدیکی چین به جنگ روسیه-اوکراین زاییده این اعتقاد شی است که ستیز بزرگ قرن بیست و یکم بین چین و آمریکا خواهد بود؛ جنگی که شی بر این باور است که چین در آن برنده است. برای چین در این رقابت، آنچه که در شهرهای ویران شده اوکراین می‌گذرد یک جنگ جزئی است. چنین بر می‌آید که موفقیت غرب در مقابله با پوتین کمک خواهد کرد که نگاه چین به دنیا چگونه باشد و اینکه بعدها غرب با چین چه خواهد کرد.
اولین مورد وظیفه ناتو است تا به مقابله با پیش‌بینی‌های چین بپردازد. اما این هفته‌های جنگ اگر به ماه‌های جنگ ختم شود این وظیفه سخت‌تر خواهد بود. به این فکر کنید که جنگ کنونی تبدیل شود به یک نوع جنگ شهری با الگویی شوم، جنگی که هیچ برنده واضحی هم در آن دیده نشود. فرض بگیرید زمستان طول بکشد و قیمت انرژی همچنان بالا بماند. در ابتدای جنگ اوکراین حمایت‌هایی از اوکراینی‌ها سراسر اروپا را فراگرفت. شاید زمان آن که رهبران سیاسی جهان مجبور شوند راه‌حلی بین خود بیابند برسد.
اصلاحات عزم راسخ می‌خواهد. کشورهای غربی در جهت دفاع از دموکراسی باید آن را قوی کنند. آلمان تصمیم گرفته است برای مقابله با روسیه با این کشور روبه‌رو شود نه اینکه با روسیه تجارت کند. اتحادیه اروپا هواداران روسیه از جمله ایتالیا و مجارستان را تحت نظر دارد. نیروی امنیتی مشترک سرکوبگر (Joint Expeditionary Force) به رهبری بریتانیا، که یک گروهی از کشورهای شمال اروپا هستند، در حال تبدیل شدن به اولین واکنش‌گر‌ها در برابر تهاجم روسیه هستند. آمریکا هم در آسیا می‌تواند با متحدین خود روابطی برقرار کند تا استحکامات و طرح‌ها برای رویدادهای احتمالی را قوت ببخشد که احتمال حضور چین هم در این رویدادها وجود دارد. اقدامات مشترکی که روسیه را به هراس انداخته است احتمالا در زمانی که چین به تایوان حمله کند باعث هراسش نخواهد شد. 
و غرب باید تفاوت بزرگی بین چین و روسیه قائل شود. سه دهه پیش این دو اقتصاد تقریبا هم‌اندازه بودند؛ حالا اقتصاد چین 10 برابر بزرگ‌تر از اقتصاد روسیه است. با وجود تمامی ناکامی‌های شی، چین در نظم امروزی دنیا کامیاب بوده، در مقابل روسیه تنها توانسته است این نظم را خراب کند. واضح است شی دوست دارد قواعد بازی را به نفع خود تغییر دهند اما او مثل پوتین عمل نمی‌کند که هیچ راهی به جز اعمال زور و تهدید و استفاده از نیروی نظامی برای نشان دادن تاثیر روسیه ندارد. روسیه تحت حکومت پوتین کشوری منفور است. اما چین با اتصال اقتصاد خود به آمریکا و اروپا موقعیت خود را باثبات‌تر کرده است. 
آمریکا و متحدینش به جای اینکه به گفته ریچارد نیکسون که چند سال قبل از سفر مشهور خود به پکن در 5 دهه گذشته نوشت چین را هول بدهند به سمت «خروج از دایره کشورهای فامیلی، تا بتواند خیال‌پردازی‌های خود را توسعه دهد، کینه‌ها و تهدیدهای خودش را نسبت به همسایگانش بیشتر کند» باید نشان دهند که ظهور این ابرقدرت را به چشم دیگری می‌بینند. هدف باید این باشد که شی را ترغیب کنند که چین و غرب می‌توانند هر جا که امکانش باشد باهم به توافق برسند. این هدف نیازمند آن است که بر سر تعهدات و تهدیدات امنیت ملی به راه‌حلی برسند. 
شاید چین بخواهد با کمک به پایان دادن سریع جنگ در اوکراین به این هدف برسد. و نیز به استثنای اینکه روسیه بخواهد از سلاح شیمیایی یا هسته‌ای استفاده کند، که بعید است، برای چین روسیه شریکی است برای از بین بردن نظم جهانی لیبرال. خواست دیپلماتیک نیز کمتر از تصمیم غرب برای مجبور کردن پوتین به پرداخت هزینه‌های جنایات خود بر محاسبات چین تاثیر خواهد داشت.

در فهم رویکرد واقع‌گرایی

عباس عبدی، نویسنده و تحلیلگر سیاسی| منتشرشده در روزنامه اعتماد ۲۴ اسفند ۱۴۰۰
 
🔘استیون والت استاد روابط بین‌الملل دانشگاه هاروارد در معتبرترین نشریه سیاست بین‌المللی؛ فارن پالیسی مقاله‌ای نوشته و با اشاره به جنگ اوکراین می‌کوشد که نشان دهد، میان دو نظریه واقع‌گرایی و لیبرالیسم در روابط بین‌الملل، نظریه اول قدرت تبیین‌کنندگی بیش‌تری دارد. گرچه بشر بی‌نیاز از توجه به نظریه دوم نیست. خواندن این مقاله برای فهم رویدادهای بین‌المللی حائز اهمیت است. بنده نیز که تا کنون بدون ورود به جزییات این رویداد، چند یادداشت در این باره نوشته‌ام مبتنی بر همین رویکرده بود.

🔘اگر چه نظریه واقع‌گرایی برخلاف نظریه لیبرالیستیِ روابطِ بین‌الملل، خالی از گزاره‌های اخلاقی رایج است، ولی به گمانم این رویکرد تحلیلی، در مجموع بهتر می‌تواند مانع جنگ شود زیرا قدرت پیش‌بینی‌کنندگی و راهنمایی بیش‌تری دارد.

🔘نظریه لیبرالیستی متکی بر اصالت مفاهیمی چون هنجارها، حقوق و نهادهای بین‌المللی، وابستگی متقابل، جهانی شدن، ارزش‌های مشترک، حقوق بشر، محیط زیست و گفتگوهای دیپلماتیک و... است. شاید این رویکرد در تحلیل روابط میان کشورهای بلوک غرب تا حدی پذیرفتنی و کارآمد باشد. البته تا حدی، زیرا در دوره ترامپ شاهد رفتاری خلاف این رویکرد نیز بودیم. نمونه‌اش نحوه برخورد او با کنفرانس پاریس در باره تغییر اقلیم بود. این رویکرد، رفتارهای کشورها را مبتنی بر نوعی عقلانیت و خردورزی و بلوغ سیاسی و ارزش‌های جهانی فرض می‌کند که لزوماً در عمل و در بسیاری از موارد چنین رفتار و عقلانیتی شکل نمی‌گیرد.

🔘در مقابل رویکرد واقع‌گرا است که طرفداران جدی‌تری دارد و روابط بین‌الملل را در چارچوب دیگری می‌بیند. برای فهم موضوع مقایسه‌ای می‌کنم. فرق یک رفتار در سطح کشوری و یک رفتار بین‌المللی چیست؟ در سطح کشوری دو رکن مهم وجود دارد که در سطح بین‌المللی نیست.

🔘اول پلیس، دوم دستگاه قضایی که باید مستقل باشد. اگر می‌گوییم کسی حق ندارد دزدی کند این گزاره معنادار و جهت دهنده رفتار است، زیرا پلیس دزد را بازداشت و دادگاه مستقل و بیطرف نیز مطابق قانون او را محکوم و مجازات می‌کند. تعریف و ابعاد دزدی نیز در قانون تعریف و برای عموم شناخته شده است.

🔘ولی در نظام بین‌الملل هیچ یک از این دو نهاد وجود ندارند، یا حداقل برای داوری نسبت به رفتار قدرت‌های اصلی وجود ندارد. شاید بگوییم که این شرایط علیه صدام حسین و پس از حمله به کویت بود و او محکوم شد و پلیس بین‌الملل یعنی نیروی نظامی کشورها، بر اساس حکم شورای امنیت(مثلا در نقش دادگاه) او را به جای خود نشاندند و حتی عراق را محکوم به پرداخت غرامت کردند.

🔘این نهاد بین‌المللی لزوماً بی‌طرف نیست. بلکه طرفدار هم هستند. حق اعتراض هم وجود ندارد. در حالی‌که فرض است که در داخل کشور، دادگاه بی‌طرف است و حق اعتراض و رسیدگی عادلانه وجود دارد. این شرایط در سطح جهانی فقط در برخی حوادث و بطور محدود صادق است. ولی اگر یکی از ۵ قدرت اصلی چنین تصمیماتی را وتو کنند، کلاً حق و قانون و عدالت به حاشیه می‌رود.

🔘پس نظام بین‌الملل حداقل برای این ۵ قدرت و منافع آنان فاقد قانون و ضمانت اجرای معتبر است. تنها ضمانت اجرا، زور و قدرت نظامی است. نظام بین‌الملل مثل مشروعیت دادن به دزدی در زمان اضطرار است که مرجع تشخیص اضطرار، و قاضی نیز خود دزد است که پیشاپیش برای خودش حکم برائت می‌دهد.

🔘بنابراین در رویکرد واقع‌گرای بین‌المللی، هیچ نهاد یا اداره‌ای وجود ندارد که بتواند حق را تعیین و اجرای آن را به صورت منصفانه تضمین و دولت‌ها را در برابر رفتار متجاوزانه محافظت کند. در چنین ساختاری هر گامی که یک دولت برای امنیت بیش‌تر خود برمی‌دارد، اگر چه حق آن است، ولی ممکن است هم‌زمان یک گام علیه امنیت کشور دیگری تلقی شود.

🔘در این رویکرد به نظام بین‌الملل، احتمالاً بازی سیاست خارجی بیش‌تر مشابه بازی با جمع جبری صفر یا حتی منفی است، در حالی که در رویکرد لیبرالیستی، فرض بر وجود بازی با جمع جبری مثبت است.

🔘اگر با این رویکرد به مسأله اوکراین نگاه شود، یا نگاه می‌شد، احتمالاً رویدادهای آن قابل پیش‌بینی‌تر بود، همچنان که طرفداران این رویکرد آن را پیش‌بینی کرده بودند و راه‌های منصفانه‌ای را برای جلوگیری از وقوع آن پیشنهاد می‌کردند. پیشتر هم روسیه در مورد مشابه به گرجستان حمله کرده بود. در حالی که رویکرد لیبرالیستی یا آن را پیش‌بینی نمی‌کند، یا پیشاپیش آن را محکوم می‌کند، و هیچ گزاره‌ای را برای جلوگیری از آن پیشنهاد نمی‌کند.

🔘نکته مهم این است، رویکردی که مبتنی بر صلح‌خواهی است در عمل ممکن است جاده صاف‌کن جنگ شود. جنگی که محکوم کردن آغازگر آن هیچ مشکلی را نه از این جنگ و نه از جنگ‌های بعدی حل نخواهد کرد. همچنان که صرف بسنده کردن به محکومیت جنگ‌های پیشین مانع از بروز جنگ‌های جدید نشده است.

تکنوپالیسی غرب در مهار روسیه

علی ترابی، کارشناس ارشد مطالعات آمریکای شمالی
در واکنش به یورش روسیه بر اوکراین که از یک سو برخاسته از سرشت در عذاب و تقلای بازیگر معترض به وضع موجود (این جا روسیه) و در نتیجه افتادن در تله ی منطق سده هجدهمی حمله و خشونت علیه کشور همسایه است و از سوی دیگر، برخاسته از خوی و سرشت بازیگران غربی (این جا آمریکا، اتحادیه ی اروپا، انگلستان و ژاپن) است که ویژگی اصلی این دومی نادیده انگاشتن و در چنبره افکندن رقیب می باشد. باید گفت دستگاه عصبی این دومی به دلیل بهره مندی از قدرت دست بالا مستعد دچار شدن به تومور قدرت می باش که در نتیجه ی این عارضه، مشاعر بازیگران سیستم هژمونیک حاکم بر نظام بین الملل (این جا همان آمریکا و متحدین) دچار بهم ریزی می گردد و در مرحله ای حاد و وخیم موجب ناپدید شدن بخش واقع بینی دستگاه عصبی-ارادی آن بلوک می گردد. این فروپاشی بخش واقع بینی در نظام پردازشگر یک سیستم می تواند منجر به از دست رفتن حس همنوایی و درک گردد. اگر چه واقع بینانه آن است که بگوییم نباید به آسانی انتظار گام برداری و در دستور کار قرار دادن مشکله ی سوتفاهم تاریخی میان این دو بلوک را داشت. در این جا عواملی همانند منافع گروه های ذینفع و آنارشیک بودن نظام بین الملل، خطر فروریزی بنیادهای هویتی، بحرانی شدن هویت خودی (هم از سوی غرب و هم از سوی روسیه) مهم هستند. در این میان هیچ برنامه ای برای بیرون کشیدن روسیه از حس تاریخی حقارت درجه ی دو حساب شدن از سوی اروپاییان کلید نخورده است و باید متذکر شد که حل مساله با دیگری چه برای روسیه و چه برای غرب پیامدها و دلالت های فراوان فرهنگی- اقتصادی- سیاسی- ژئوپلتیکی و احتمال فروپاشی هویتی را در پی خواهد داشت. 
در این جنگ، غرب به معنای آمریکا- اتحادیه اروپا، انگلستان و ژاپن... از بعد نوینی از بازی با کارت بازی قدرت در سیاست بین الملل پرده برداری نموده است؛ آن چه که می توان آن را بازی با کارت تکنوپالتیک و تکنو-استراتژیک غرب در برابر هماوردان سرکش -در این جا روسیه ی پوتینی- نامید. به طور ساده نویسنده ی این سطور برای توضیح و تبیین فرایند مهار و سترون سازی رقیب (این جا روسیه) اصطلاح خود ساخته ی تکنوپالتیک و تکنو استراتژی را به کار برده است. تکنوپالیسی یعنی بهره مندی از کارت برتری تکنولوژیکی در کیش و مات کردن و سترون ساختن بازیگر رقیب. بی گمان این ابزار نوین به عنوان یکی از ابزارهای بازیگردان (Game changer) در جعبه ابزار بازیگران آتلانتیکی و همفکرانشان در نظام بین الملل می باشد که باید مورد توجه بازیگران ناهمسو و غیرلیبرالی چون ایران و چین نیز قرار گیرد تا بتوانند در بازیگری در محیط بین المللی و منطقه ای ارزیابی درست تر و دقیق تری از رقیب- رفیقان (Frenemies) شطرنج قدرت داشته باشند تا در فرایند بیشینه سازی قدرت بتوانند به بهترین نحو ممکن به مدیریت دشواری ها و تنگناهای میدان بازی بپردازند. 
آن چه که در ادامه در این نوشته ی کوتاه مورد پرتو افکنی قرار می گیرد بحث بر سر مختصات و مشخصات و کاوش سرشت این ابزار سده ی بیست و یکمی است که در جنگ-بازی قدرت به کار بسته شده و خواهد شد. بنا بر اشاره ی تامس فریدمن، ستون نویس نیویورک تایمز و کارشناس سیاسی آمریکایی، این سلاح سده ی بیست و یکمی دارای توان تخریبی برابر با بمب اتمی هسته ای در عرصه ی اقتصادی است و کشور مورد هدف (در این جا روسیه) با شمار زیادی از بازیگران دولتی و غیردولتی رو در رو است که این پیچیدگی و گستردگی هم نشان از دشواری و هزارتو بودن محیط عملیاتی سده ی بیست و یکمی نظام بین الملل دارد و هم نشان از واقعیت زمین گیر شدن در هزار توی سیاه چاله ی بازی قدرت. در این بین بازیگر مورد هدف در حالت آچمز و درگیر در پروژه مرگبار سترونیزه شدن خود، دچار فروپاشی عصبی می شود و در خطر به تسخیر ذهنی و عصبی (نوروپارازیت) درآمدن توسط سیستم هزمونیک در می آید و به نقطه ی خودنابودگری و خودکشی به نفع رقیب هل داده می شود. 
بنابر مطالعه ی موسسه ی کستلوم که نهاد مطالعه ی تحریم است- غرب در واکنش به حمله ی روسیه بر اوکراین- با "هزار پنجه ی تحریم" و به کارگیری فرمول تضعیف تدریجی در قالب به کارگیری ابزار تکنوپالتیک خود، تنها در ده روز ۲۷۷۸ تحریم بر روسیه بست و شمار تحریم های آن کشور را بالاتر و بیشتر از ایران و کره شمالی رساند که نقطه ی عطفی در تاریخچه روابط بین الملل به حساب می آید. اکنون شمار تحریم های آن کشور به عدد ۵۵۳۲ تحریم رسیده است و دومینوی تحریمی همچنان در حال افزایش است. 
تمامی صنایع حیاتی، زیرساخت ها، ارتباطات بین المللی، دسترسی به نهادها و شیکه های بین المللی و....در روسیه مورد تحریم و فشار قرار گرفته اند. بوئینگ و ایرباس روسیه را در واردات قطعات هواپیمایی مورد تحریم قرار داده اند و شرکت ایرلندی AerCap که بزرگترین شرکت لیزینگ و اجاره ای هواپیمایی جهان است دست به تحریم ایرلاین های روسی زده است. شرکت های مالی پی پل، ویزا و مسترکارت تراکنشهای مالی روسیه را مورد هدف قرار دادند. شرکت Cogent Communications دارنده ی بیست و پنج درصد ترافیک اینترنت جهان با روسیه قطع ارتباط کرده است.  راشا تودی و اسپوتنیک مورد تحریم اتحادیه ی اروپا قرار گرفته اند. توئیتر حساب حامیان پوتین را در دستور کار تحریم خود قرار داده و مایکروسافت فروش ویندوز و ایکس باکس و سرویس های اژور در روسیه را متوقف کرده است. سامسونگ پس از تحریم روسیه توسط اپل، اینتل و آی. ام. دی و سیسکو از توقف ارسال گوشی و تراشه به روسیه خبر داد. شرکت اسپانیایی ایندیتکس فعال عرصه ی مد که دارنده ی محصولات خود با مارک زارا است پانصد فروشگاه روسی را بست. گوگل مپ با از کار انداختن نقشه ی ترافیک راه ها به کمک اوکراین آمده است. گوگل پلی دانلود برنامه های غیرپولی خود در روسیه را به تعلیق درآورده است و شرکت تایوانی TSMC بزرگترین سازنده ی چیپ در جهان از توقف صادرات چیپ به روسیه خبر داده‌ و رسانه های روسیه از درآمدهای یوتیوب محروم شده اند. مک دونالد با بستن شعبات خود باعث بیکار شدن ۶۲ هزار نفر روسی شده و کی. اف. سی و پیتزا هات هم اعلام نموده اند که دیگر سرمایه گذاری در روسیه نخواهند داشت. جنبش جهانی تحریم کسپرسکی، شرکت روسی سازنده ی آنتی ویروس در فضای مجازی به راه افتاده و مقامات اوکراینی در حال لابی با کاخ سفید برای مسدود کردن patch های امنیتی و جلوگیری از آپدیت های برنامه های کاربران روسی هستند تا پروژه ی هک و سرقت اطلاعات دامن گیر کاربران و شرکت های روسی به نقطه ی بحرانی تر هل داده شود. موج حمله های هکری به روسیه از سوی گروه های گوناگون از جمله گروه انانیموس (Anonymous) در دستور کارقرار گرفته است. شرکت شل مالک بیست و هفت و نیم درصد تاسیسات ال. ان. جی ساخالین- ۲ در روسیه، شرکت بریتیش پترولیوم، بزرگ‌ترین سرمایه‌گذار خارجی روسیه و دارنده ی سهام ۱۹.۷۵ درصدی در شرکت روسنفت، شرکت انرژی اکینور متعلق به دولت نروژ که بیشتر سهام آن متعلق به دولت نروژ است و شرکت هایی چون اکسون موبیل و توتال همگی دست به تحریم روسیه زده اند. دولت های امریکا و انگلیس نیز واردات حامل های انرژی شامل نفت و گاز از روسیه را ممنوع اعلام کرده اند و ژاپن نیز صادرات تجهیزات پالایشگاهی به روسیه را ممنوع نموده است و به دنبال عملیات نظامی روسیه در اوکراین دستور توقف دارایی های 32 مقام روسی و بلاروسی دیگر و الیگارش های روس  صادر شده است. ایرباس اعلام کرده است که خدمات پشتیبانی و تامین قطعات یدکی برای صنعت هوانوردی روسیه را متوقف کرده و شرکت بوئینگ، بزرگترین شرکت هواپیماسازی جهان، هم اعلام کرد که فعالیت‌های خود را در روسیه به حالت تعلیق در می‌آورد. سهام بزرگترین شرکت‌های نفتی و بانکی روسیه در اروپا بین ۷۰ تا ۸۰ درصد سقوط کرده است و ارتباط هوایی آن ‌کشور عملا با جهان قطع شده و کارتهای اعتباری بین‌المللی مردم در روسیه از کار افتاده است. روبل روسیه به شدت سقوط کرده و بانک های روسیه تحریم شده اند. دارایی های خارجی روسیه هم در نظام بانکی جهانی فریز شده است. 
در قالب مهار و سترون سازی روسیه با کارت تکنوپالتیک، غرب با هزار پنجه ی تکنوپالتیک خود، تحریم روسیه توسط شرکت های تویوتا، اپل،لنوو، اریکسون، آدیداس، زوم، ال جی، هواوی و زیراکس، آی.بی.ام و کنون (Canon) پانوسونیک و امرسون و زد. تی. ای، سونی و ای. پم، و تی سیستم، ایچ پی (HP) و نیکون، نک و فوجیتسو و توشیبا، اوتو دسک و نت اسکوت و جنسیس. زیمنس و نوکیا و اوراکل و آتوس، آوایا و ای.ام.سی و اینرام و اسپتیفای است آن کشور را به گوشه ی رینگ برده و می رود تا غرب همانند یک جوجیتسو کار حرفه ای بتواند روسیه، این حریف سنگین وزن را پرتاب نماید. از سویی روسیه سومین صادر کننده ی نفت و اولین دارنده ی گاز جهان است و آمریکا و اروپا محدودیت هایی در به انزوا کشاندن این خرس سنگین وزن دارند. در پایان باید دید آیا روسیه در بازی دلهره آور جوجه (بزدل) (Chicken Game) با غرب همچنان بر جاده ی یک طرفه ی رقابت می تازد و ریسک نابودی بیشتر را به جان می خرد یا سیاه چاله ی هزارتوی تحریم در سال های آینده به روسیه می آموزاند که راه موازنه سازی در برابر غرب نه از راه چنگ و دندان نشان دادن که از راه توسعه ی چینی (ساختن بنیان های صنعتی اقتصادی و قدرتمند شدن مالی) می گذرد. غرب راه سترون سازی و مهار روسیه را نه در جنگ رو در رو که در تحریم و زدن زخم های عمیق انزوا یافته است.

گر تو بهتر می‌زنی؛ بستان، بزن!

محمدجواد روح، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی

پس از انتخابات داخلی اخیر در جبهه اصلاحات که به تداوم ریاست بهزاد نبوی و انتخاب چهره‌هایی دیگر چون سیدحسین مرعشی، علی شکوری‌راد و... در مناصب اصلی این جبهه انجامید؛ موجی از انتقادها، طعنه‌ها و کنایه‌ها در رسانه‌ها و محافل سیاسی شکل گرفت.

💥بخشی از طعنه‌ها متوجه سن بالا و اصطلاحا "چسبندگی به صندلی" این بزرگان، بویژه بهزاد نبوی بود. بگذریم که همین منتقدان، وقتی جایی دیگر حرف می‌زنند از تاثیرات منفی فقدان هاشمی‌رفسنجانی بر شکست اصلاح‌طلبان و حتی فقدان ابراهیم یزدی بر افول نهضت آزادی سخن می‌گویند و استدلال می‌آورند. اما نوبت به "بهزاد نبوی زنده" که می‌رسد، زبان به طعن و تمسخر می‌گشایند. ظاهرا برای اینان، "پیرمرد مرده را عشق است!".

💥اما فارغ از این مساله، بحثی جدی‌تر را می‌توان طرح کرد.

💥مجموعه این بزرگواران منتقد جبهه اصلاحات، کسانی هستند که اصلاحات مبتنی بر صندوق رای را راهبردی پایان‌یافته می‌دانند.

💥از طرفی اصلاح‌طلبان موجود (مخصوصا پیشکسوتان و نسل‌اولی‌ها) را انحصارطلب، فسیل، پوسیده و حتی بی‌سواد و بی‌مطالعه می‌دانند.

💥ساختار جبهه اصلاحات را هم غیردموکراتیک، ناکارکرد و بی‌حاصل می‌دانند.

💥 فرض کنیم که همه این حرف‌ها درست. اما یک سوال:

💥به این جمع فسیل با راهبردهای غلط و جبهه ازهم‌گسیخته که قطعا نه به دردی می‌خورد و نه به جایی می‌رسد، چه کار دارید؟ بگذارید مثل هزار فرقه دیگر، با گذشت زمان نابود شوند.

💥شما راهبرد، سازمان و نیروهای کارآمد و نتیجه‌بخش و جایگزین‌تان چیست؟ اگر دارید که اینها را رها کنید و دنبال همان بروید. اگر هم ندارید، چرا مدام در کار کوبیدن و تمسخر همین فسیل‌های کارنابلد موجود هستید؟

💥به قول خودتان، این چاه آب ندارد؛ پس کلنگ‌تان را جایی دیگر بر زمین بکوبید!

 

جنگ اوکراین آغازگر "عصر جدید" برای آمریکا

میشل کراولی و ادوارد یانگ، تحلیلگران "نیویورک تایمز"

12 مارس 2022
ترجمه  اختصاصی برای کانال و وبلاگ "راهبرد": حسین سحرخیزان

روز جمعه، ایالات‌متحده و متحدان اروپایی‌اش توافق کردند که مذاکرات با ایران را متوقف کنند، مذاکراتی که چند روز قبل به نظر می‌رسید در آستانه بازگشت به توافق 2015 بود که برنامه هسته‌ای ایران را محدود می‌کرد. کشورهای غربی درخواست مسکو را که یکی از طرف‌های توافق دوران اوباما است و ترامپ از آن خارج شد، برای تضمین معافیت معاملات آتی این کشور با ایران از تحریم‌های اعمال‌شده علیه روسیه در هفته‌های اخیر، رد می‌کنند.

جو بایدن در حال تجدیدنظر در روابط با متحدان و همچنین رقبای خود - ازجمله چین، ایران و ونزوئلا - برای مقابله با ولادیمیر  پوتین، رئیس‌جمهور روسیه، است.
جنگ در اوکراین باعث بزرگ‌ترین بازنگری در سیاست خارجی آمریکا از زمان حملات 11 سپتامبر 2001 شده است، که ایالات‌متحده را بااحساس جدیدی از مأموریت القا کرده و محاسبات استراتژیک خود را با متحدان و دشمنان تغییر داده است.
تهاجم روسیه بیش از هر زمان دیگری از زمان جنگ سرد، آمریکا را با اروپا پیوند داد و روابط ایالات‌متحده را با متحدان آسیایی تعمیق بخشید، درحالی‌که رقبایی مانند چین، ایران و ونزوئلا را وادار به ارزیابی مجدد کرد.
و تنها چند ماه پس از خروج پر هرج‌ومرج ایالات‌متحده از افغانستان که به 20 سال منازعه پایان داد، نقش رهبری واشنگتن در جهان دموکراتیک را دوباره تقویت کرد.
اما تمرکز جدید بر روسیه با انتخاب‌های سخت و تضادهای داخلی همراه خواهد بود، مشابه آن‌هایی که دیپلماسی ایالات‌متحده را در دوران جنگ سرد تعریف کردند، زمانی که آمریکا گاهی اوقات نقض حقوق بشر را نادیده می‌گرفت و دیکتاتورها را به نام مبارزه با کمونیسم حمایت می‌کرد.
بنجامین رودز، معاون سابق مشاور امنیت ملی در کاخ سفید اوباما گفت: «به نظر می‌رسد که ما قطعاً در دوره جدیدی هستیم. «جنگ پس از 11 سپتامبر علیه تروریسم، دوران غرور و افول آمریکا، اکنون پشت سر ماست. و ما مطمئن نیستیم که در ادامه چه خواهد شد."
کارشناسان و مقامات گفتند که حمله ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه به همسایه خود به منشوری تبدیل‌شده است که تقریباً تمام تصمیمات سیاست خارجی آمریکا برای آینده قابل پیش‌بینی از طریق آن گرفته می‌شود.
در هفته‌های اخیر، مقامات غربی با عباراتی صحبت کرده‌اند که اغلب بیانیه‌های بزرگی را که پس از حملات تروریستی سال 2001 منعکس می‌کند، بیان کرده‌اند. روز جمعه، بایدن گفت که "جهان آزاد در حال گرد هم آمدن است" تا در مقابل پوتین بایستد - عبارتی یادآور صحبت‌های جورج دبلیو بوش در مورد اینکه چگونه "کل جهان آزاد" در حال جنگ علیه تروریسم است.
در کوتاه‌مدت، تجاوز روسیه مطمئناً جنگ بایدن برای دموکراسی را علیه حکومت‌هایی مانند مسکو تقویت می‌کند و تهدیدات را برای دموکراسی‌های نوپایی مانند اوکراین آشکار می‌کند. بااین‌حال، سه کشور ناتو که به‌طور فزاینده‌ای اقتدارگرا هستند - لهستان، مجارستان و ترکیه - نقش‌های کلیدی در ائتلاف کمک به کیف دارند. 
این جنگ به دستور کار بایدن برای تغییرات آب و هوایی فوریت می‌بخشد و نیاز به اتکای بیشتر به انرژی پاک تجدید پذیر نسبت به سوخت‌های فسیلی که خزانه روسیه را پر می‌کند، تقویت می‌کند. بااین‌حال، فشار جدیدی برای افزایش عرضه کوتاه‌مدت نفت از سوی امثال دیکتاتوری منزوی ونزوئلا و سلطنت استبدادی عربستان سعودی ایجاد کرده است.
و این‌یک انگیزه جدید قدرتمند برای ایالات‌متحده ایجاد می‌کند تا راه‌هایی را بیابد تا شی جین پینگ، رئیس‌جمهور چین را از پوتین دور کند. اما برخی از مقامات دولت چین را به‌عنوان یک هدف گمشده می‌دانند و ترجیح می‌دهند با چین و روسیه به‌عنوان شرکای متعهد رفتار کنند، به این امید که ممکن است سیاست‌ها در میان متحدان آسیایی و اروپایی برای مهار هردوی آن‌ها تقویت شود.
درحالی‌که برخی کارشناسان هشدار می‌دهند که تمرکز مجدد بر اروپا به‌طور اجتناب‌ناپذیری توجه را از آسیا منحرف می‌کند، چندین مقام ارشد کاخ سفید می‌گویند که ایالات‌متحده می‌تواند از این‌که چگونه جنگ برخی از دولت‌های آسیایی را متقاعد کرده است که برای تقویت بیشتر با غرب همکاری کنند، سرمایه‌گذاری کند. یک جبهه ایدئولوژیک جهانی برای دفاع از دموکراسی.
کرت کمپبل، مقام ارشد کاخ سفید در مورد سیاست آسیایی، در یک گفتگو گفت: "آنچه اکنون شاهد آن هستیم، سطح بی‌سابقه‌ای از علاقه و تمرکز آسیایی است."
او اضافه کرد: «و من معتقدم یکی از نتایج این تراژدی نوعی تفکر جدید در مورد چگونگی تحکیم ارتباطات سازمانی فراتر ازآنچه قبلاً بین اروپا و اقیانوس آرام دیده‌ایم خواهد بود.»

با پایان یافتن جنگ‌های ایالات‌متحده در افغانستان و عراق، و گفتگوها بر سرگروه‌های بنیادگرای اسلامی دیگر در صدر نبود، رویکرد آمریکا به جهان در حال تغییر عمده‌ای بود. بسیاری از آمریکایی‌های خسته از جنگ از درخواست‌ها برای کاهش ردپای نظامی در خارج از کشور توسط  دونالد ترامپ، که ارتباط ناتو را زیر سؤال می‌برد و حتی از خروج از ائتلاف سخن می‌گفت، استقبال کردند.
بایدن به دنبال بازسازی اتحادهای آمریکایی بود، اما این کار را عمدتاً به نام مقابله با چین انجام داد. تهاجم روسیه مأموریت او را به‌طور چشمگیری و فوری گسترش داده است و زمینه را برای یک تغییر ژئوپلیتیکی لرزه‌ای فراهم کرده است که در صورت تشکیل یک بلوک ریشه‌دار ضد غربی، ایالات‌متحده و متحدانش را بلافاصله در برابر چین و روسیه قرار می‌دهد.
رودز گفت، اما این امر همچنین به واشنگتن یک هدف جدید و اصیل‌تر می‌دهد. او همچنین گفت: «ما مدت‌هاست که در تلاش بوده‌ایم به دوره جدیدی برسیم. و اکنون فکر می‌کنم تهاجم پوتین بازگشت آمریکایی‌ها به شرایط اخلاقی را ضروری کرده است.»
نشانه‌های اولیه از اینکه چگونه اولویت‌های جدید آمریکا در حال ایجاد لرزه‌های دیپلماتیک هستند، ظاهرشده است.
شعبده‌بازی باانرژی 
روز جمعه، ایالات‌متحده و متحدان اروپایی‌اش توافق کردند که مذاکرات با ایران را متوقف کنند، مذاکراتی که چند روز قبل به نظر می‌رسید در آستانه بازگشت به توافق 2015 بود که برنامه هسته‌ای ایران را محدود می‌کرد. کشورهای غربی درخواست مسکو را که یکی از طرف‌های توافق دوران اوباما است و ترامپ از آن خارج شد، برای تضمین معافیت معاملات آتی این کشور با ایران از تحریم‌های اعمال‌شده علیه روسیه در هفته‌های اخیر، رد می‌کنند.

دالیا داسا کایه، کارشناس ایران در شرکت (RAND) روز جمعه گفت: «از آخر هفته گذشته واضح بود که مذاکرات برای احیای توافق ایران نمی‌تواند از جنگ اوکراین جدا شود».

سال گذشته، آقای بایدن یک توافق جدید را هدف اصلی سیاست خارجی خود قرارداد. مشخص نیست که آیا بدون روسیه که یکی از اعضای کمیسیونی است که هم بر پایبندی به توافق نظارت دارد و هم کنترل اورانیوم مازاد غنی‌شده ایران را در دست می‌گیرد، می‌توان ضربه زد.

ایالات‌متحده نیز از زاویه جدیدی به ونزوئلا نگاه می‌کند. مقامات ارشد دولت بایدن دو هفته پس از تهاجم روسیه به ونزوئلا سفر کردند و اولین سفری بودند که پس از سال‌ها از این کشور دیدن کردند. ونزوئلا، شریک روسیه، تحت تحریم‌های شدید آمریکا قرار دارد که سال‌ها پیش برای تضعیف دولت نیکلاس مادورو، رئیس‌جمهور آمریکا اعمال شد. در سال 2019، دولت ترامپ تحریم‌های بیشتری را علیه شرکت نفت دولتی، بانک مرکزی و مقامات ارشد وضع کرد تا بر آقای مادورو برای کناره‌گیری فشار بیاورند.

اکنون، با توجه به اینکه آقای بایدن به دنبال افزایش عرضه جهانی نفت برای کاهش قیمت است، مقامات آمریکایی در حال گفتگو با دولت آقای مادورو در مورد خرید مجدد نفت او هستند. بااین‌حال، این ایده انتقاد شدیدی را در کنگره برانگیخت، جایی که سناتور باب منندز، دموکرات نیوجرسی و رئیس کمیته روابط خارجی سنا، اظهار داشت که «تلاش‌ها برای متحد کردن کل جهان علیه یک ستمگر و قاتل در مسکو نباید کمرنگ شود. با حمایت از دیکتاتوری که به دلیل جنایت علیه بشریت در کاراکاس تحت بازجویی قرارگرفته است.»

همین ضرورت در مورد نفت، تغییر شکل دیپلماسی ایالات‌متحده با عربستان سعودی و امارات متحده عربی است، دو کشور خلیج‌فارس که برخی از مقامات دولت بایدن به دلیل سیستم‌های خودکامه و نقش‌های رهبری در جنگ یمن با سوءظن یا خصومت به آن‌ها نگاه می‌کنند. برت مک گورک و آموس هوچستاین، دو مقام ارشد دولت، چند روز قبل از تهاجم روسیه به خلیج‌فارس سفر کردند تا در مورد مسائل امنیتی و انرژی گفتگو کنند.

بااین‌حال، عربستان سعودی تاکنون از افزایش تولید نفت خودداری کرده است، درحالی‌که امارات متحده عربی تا روز چهارشنبه منتظر بود تا از کشورهای اوپک این کار را بخواهد. مقامات آمریکایی نیز از امارات خشمگین بودند. به دلیل امتناع از رای دادن به قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد برای محکومیت روسیه، هرچند که از قطعنامه مشابهی بعداً در مجمع عمومی سازمان ملل حمایت کرد.
غیرقابل‌اعتماد بودن دو کشور و جایگاه روسیه در اقتصاد نفتی، شتاب را در دولت بایدن برای اعمال سیاست‌هایی افزایش داده است که به ایالات‌متحده کمک می‌کند تا سریع‌تر خود را از سوخت‌های فسیلی دور کند و با بحران آب‌وهوا مقابله کند. این امر می‌تواند باعث شود دولت‌های آینده منابع دیپلماتیک و نظامی کمتری را در درازمدت به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس اختصاص دهند، حتی اگر مقامات ایالات‌متحده از آن‌ها بخواهند اکنون درزمینهٔ نفت کمک کنند.
اسرائیل، نزدیک‌ترین متحد ایالات‌متحده در خاورمیانه، نیز موضعی بی‌طرف در مورد جنگ اوکراین اتخاذ کرده است که عمدتاً به دلیل حضور روسیه در منطقه است. اما مقامات آمریکایی درحالی‌که نفتالی بنت نخست وزیر اسراییل دیپلماسی شاتل را انجام می‌دهد، موضع اسرائیل را بیشتر بخشیدند. او در روز 5 مارس به مدت سه ساعت در مسکو با پوتین دیدار کرد و سپس قبل از بازگشت به خانه با ولودیمیر زلنسکی، رئیس‌جمهور اوکراین تلفنی گفت‌وگو کرد. مقامات ایالات‌متحده می‌گویند که نفتالی بنت در مورد مذاکرات با آن‌ها مشورت کرده است و آنتونی بلینکن وزیر امور خارجه هفته گذشته گفت که  "از تلاش‌ها در این زمینه قدردانی می‌کنند."
آقای زلنسکی روز شنبه به خبرنگاران گفت که بیت المقدس می‌تواند مکانی برای گفتگوهای صلح بین رهبران اوکراین و روسیه باشد.
شعبه بازی متحدان در اروپا و آسیا
در اروپا، تهاجم روسیه بر تلاش‌های دولت بدیدن برای بازگرداندن روحیه اتحادیه ناتو که ترامپ آن را تضعیف کرد، افزوده است.
اما این اتحاد شامل سه کشور لهستان، مجارستان و ترکیه است که مواضع  آن‌ها در خصوص ارزش‌های دموکراتیک دولت بایدن را با مشکل مواجه کرده است. مجارستان و ترکیه آشکارا از اجلاس جهانی دموکراسی آقای بایدن در دسامبر کنار گذاشته شدند و اتحادیه اروپا میلیاردها یورو بودجه به لهستان و مجارستان را به دلیل آنچه آن را تضعیف اصول حقوقی و دموکراتیک می‌داند قطع کرده است. اکنون هر سه کشور در ائتلاف علیه روسیه شرکت می‌کنند.
آندریا کندال تیلور، کارشناس ارشد مرکز امنیت جدید آمریکا، گفت: «در مواقع بحران، گاهی تنش بین ارزش‌ها و منافع ما وجود دارد. در کوتاه‌مدت، ما باید به عقب راندن روسیه در اولویت قرار دهیم، با این خطر که پای خود را از دموکراسی و نگرانی‌های حقوق بشری که در خط مقدم و مرکز دستور کار دولت بایدن بود، برداریم. ”
در منطقه آسیا و اقیانوسیه، چندین شریک و متحد مهم ایالات‌متحده در حال همکاری با واشنگتن بر روی تحریم‌ها و کنترل صادرات فناوری علیه روسیه هستند. این کشورها عبارت‌اند از ژاپن، کره جنوبی، تایوان، سنگاپور و استرالیا. برخی از کشورهای آسیایی با مبادله بلندمدت گاز با اروپا موافقت کرده‌اند تا به کاهش احتمال توقف صادرات انرژی روسیه کمک کنند و استرالیا متعهد شده است 50 میلیون دلار برای ارسال تسلیحات ازجمله موشک و مهمات به اوکراین هزینه کند.
بااین‌حال، هند - پرجمعیت‌ترین شریک ایالات‌متحده در به‌ اصطلاح ائتلاف چهارگانه دموکراسی در آسیا - به دلیل روابط امنیتی چندین دهه با مسکو از محکوم کردن تهاجم روسیه خودداری کرده است. این موضع، اصرار آقای بایدن را برای متحدشدن کشورهای دموکراتیک علیه خودکامگی‌ها تضعیف می‌کند.
اما این دیگر غول آسیایی، چین است که بزرگ‌ترین چالش دیپلماتیک را برای ایالات‌متحده ایجاد می‌کند. چین قدرتمندترین شریک روسیه است و پیوند آن‌ها در سال‌های اخیر تقویت‌شده است.
حتی در شرایطی که ارتش روسیه شهرهای اوکراین را تخریب کرده و صدها یا هزاران غیرنظامی را به قتل رسانده است، چین نشان داده است که با مخالفت با آمریکا در کنار مسکو ایستاده است. اعلامیه‌ها و تقویت تبلیغات و تئوری‌های توطئه کرملین.
حمایت مداوم آقای شی از آقای پوتین، که با او در تلاش برای تضعیف قدرت آمریکا است، مقامات دولت را متعجب کرده است که آیا راهی برای جدا کردن آن‌ها در اوکراین وجود دارد یا خیر.

روز پنجشنبه، ویلیام برنز، مدیر C.I.A. ، به سناتورهای آمریکایی گفت که او معتقد است که آقای شی از جنگ "آرام" شده است. برخی از تحلیلگران چینی می‌گویند که اگر پکن بخواهد شهرت خود را نزد کشورهای غربی، به‌ویژه در اروپا حفظ کند، ممکن است با برداشتن گام‌هایی برای کمک به اوکراین بدون جدایی مستقیم از روسیه موافقت کند.
رایان هاس، رئیس میز چین در شورای امنیت ملی در کاخ سفید اوباما، آزمایش پکن را با درخواست‌های خاص پیشنهاد کرد، مانند درخواست از آن‌ها برای ارائه کمک‌های بشردوستانه بیشتر و خودداری از به رسمیت شناختن دولت‌های مستقر توسط روسیه در اوکراین یا محافظت از روسیه در برابر تحقیقات جنایات جنگی. .
او گفت: «اگر رهبران چین اقدامات مشخصی برای تسکین درد و رنج انجام دهند، آنگاه جان افراد حفظ خواهند شد و فشار گریز از مرکز کمتری برای جدا کردن جهان به بلوک‌های رقیب وجود خواهد داشت».

استقلال‌طلبی نامتوازن (در حاشیه اقدام یک‌طرفه روسیه علیه ایران) 

حمیدرضا جلایی‌پور، فعال سیاسی اصلاح‌طلب

هسته قدرت در جمهوری اسلامی در چهل سال گذشته دستاورد قابل‌دفاعی در زمینه «توسعه پایدار، همه‌جانبه، عادلانه و کم‌فساد» نداشته است، اما حاکمان جمهوری اسلامی به‌شدت معتقدند که از «استقلال کشور» دفاع کرده‌اند. متاسفانه سه دلیل زیر نشان می‌دهد که فرایند استقلال‌طلبی ایران نامتوازن و با مخاطره روبه‌رو است:

۱- استقلال‌طلبی ایران طبق سند بالادستی چشم‌انداز بیست‌ساله،  مفهومی «یک بعدی» و تقلیل‌یافته به آمریکاستیزی نبوده است. یعنی قرار بود کشور ایران مستقل باشد و قدرت‌های جهانی مثل آمریکا در سرنوشت کشور دخالت نکنند ولی در عین‌ حال مسیر توسعه و رشد اقتصادی کشور مختل نشود و ایران در یک بازه بیست‌ساله و در ۱۴۰۴ قدرت برتر اقتصادی منطقه باشد. متاسفانه با گذشت نزدیک به بیست‌سال این هدف هنوز تامین نشده است. حتی ایران در ده سال گذشته با رکود روبرو شده و فقیرتر شده است، تاجائیکه بین سی تا شصت‌ درصد مردم کشور با نوعی فقر روبرو هستند و در مقابل کشور کوچکی مثل امارات در همسایگی ما به یک قدرت اقتصادی تبدیل شده است. و رئیس کشور امارات در بحران حمله پوتین به اکراین و در بحران انرژی کشورهای غربی جواب تلفن رئیس جمهور آمریکا را هم نمی‌دهد. 

۲-در فرایند استقلال‌طلبی ایران قدرت‌های جهانی (مثل آمریکا، روسیه و چین) قرار بوده در تصمیمات راهبردی کشور مداخله نکنند، ولی با کمال تاسف شاهدیم که استقلال‌طلبی ما از ناحیه روسیه با مخاطره روبرو شده است. به دو نشانه نگران کننده اشاره می‌کنم. در جریان مذاکرات هسته‌ای، روسیه-پوتین که طبق تبلیغات رسمی حکومت ایران، دوست راهبردی ایران است در بزنگاه مذاکرات هسته‌ای و بصورت یک طرفه چوب لای چرخ مذاکرات گذاشته است و حتی این کشور لازم نمی‌بیند قبل‌ از اینکه کارشکنی کند طرف ایرانی در جریان بگذارد (۱)، گویی ایران یکی از اقمار روسیه است. همینطور سیاست‌های عملی دولت روسیه علیه منابع گازی ایران، قابل توجه است. چرا ایران نتوانسته در سال‌های گذشته در بازار جهانی گاز نقش ایفا کند؟ فرایند این ناکامی شفاف نیست-ایران چه چیزی از کشور قطر کم دارد؟! به بیان دیگر روابط راهبردی ایران با روسیه شفاف نیست و روسیه می‌تواند سربزنگاه مذاکرات به ایران پس‌گردنی بزند. یا پس از حمله روسیه به اکراین، سفیر بی‌صلاحیت روسیه در تهران برای رسانه‌های داخل کشور ایران تعیین تکلیف کند و به آن‌ها فرمان بدهد که: نگویید روسیه به کشور اکراین «حمله» کرده بلکه بگویید روسیه در حال  «عملیات ویژه» است! 

۳-در فرآیند استقلال‌طلبی روابط ایران با کشور قدرتمند چین «شفاف» نیست. در چهل سال گذشته کشور قدرتمند چین مثل آمریکا و روسیه سابقه تجاوز نظامی ندارد و راهبردش عمدتا تامین منافع اقتصادی کشور چین بوده است. ولی تجربه همین کشور چین در عقد قراردادها با کشورهای آفریقا نشان می‌دهد این قرارد‌ادها یک طرفه، استثماری و به زیان کشورهای آفریقایی بوده است. این قراردادهای یک طرفه می‌تواند از سوی چین علیه ایران هم به کار برود. ایران مدتی است با چین وارد همکاری و قرار و مدارهای بیست و پنج ساله شده است، ولی مردم ایران از کم و کیف این قرار و مدارها مطلع نیست. در فرآیند استقلال‌طلبی ایران در برابر چین آن‌چیزی که باعث استقلال‌طلبی مثبت و سازنده کشور می‌شود همین شفافیت با مردم است. زیرا در موازنه قوا بین ایران و چین، کشور چین که از قدرت نظامی ایران هراس ندارد بلکه ضامن اصلی منافع ملی ایران «آگاهی مردم ایران» از مفاد قرارداد بیست و پنج‌ساله ایران-چین است. چرا مفاد این تفاهم باید از چشم مردم ایران دور باشد. این پنهان‌کاری آشکارا منافع ملی و استقلال ایران را تهدید می‌کند.

استقلال‌طلبی ایران در واقع آمریکاستیزی یک بعدی نیست، استقلال‌طلبی یعنی دفاع از ساختن، توسعه پایدار و منافع ملی کشور بدون رابطه یک سویه کشورهای قدرتمند جهان (مثل آمریکا، روسیه و چین) در تصمیمات راهبردی ایران. متاسفانه در شرایط فعلی همچنان که اشاره شد کشور روسیه و چین در برابر ایران یک طرفه عمل می‌کنند و ما نگران استقلال و مصالح ملی ایران هستیم. 

پی‌نوشت:

۱-طبق شواهد و نشانه‌های موجود تا قبل از حمله پوتین به اککراین (در اوایل اسفند ۱۴۰۰) متن تفاهم‌نامه احیای برجام با چهار کشور دیگر تقریبا نهایی شده بود. اما پس از حمله پوتین به کشور اکراین روسیه از سوی کشورهای غربی با تحریم روبرو شد، و روسیه بدون هماهنگی با ایران و به صورت یک طرفه در فرایند مذاکرات برجام «دبه» درآورد و توافق برجام را به گروگان گرفت. اینک که بیست اسفند ۱۴۰۰ است هنوز این بازگشت به برجام نهایی نشده است. و همچنان مردم ایران از تحریم‌ها رنج می‌برند و در شرایطی که پس از حمله روسیه به اکراین که جهان با بحران انرژی (خصوصا گاز)روبرو است ایران بعنوان کشور دارای منابع نفتی و گازی نمی‌تواند در بازارهای جهانی ایفای نقش کند و کارآمدتر در مسیر توسعه کشور گام بردارد. متاسفانه در این بحران شاهدیم که سیاست خارجی کشور کوچک امارات متوازن‌تر از ایران عمل می‌کند.

استالینیزاسیون روسیه

ترجمه برای کانال و وبلاگ راهبرد: فاطمه لطفی

اکونومیست این هفته با تیتر «استالینیزاسیون روسیه» در مقاله‌ای با عنوان «دیکتاتوری ولادیمیر پوتین» نوشته است:

پوتین همانطور که به این نتیجه می‌رسد قادر نخواهد بود در اوکراین برنده شود، به همان اندازه هم به سرکوب در داخل کشور روی آورده است. 
اکونومیست می‌نویسد: وقتی ولادیمیر پوتین دستور حمله به اوکراین را صادر کرد، در آرزوی برپایی مجدد امپراطوری روسیه بود. اما برنامه‌اش به این ختم شد که وحشت دوران ژوف استالین بازگردد. این فرجام نه فقط به این دلیل بود که پوتین جابرانه‌ترین حمله بی‌جهت به اروپا را از سال 1939 در دستور کار قرار داد بلکه به این دلیل که او خود را در سرزمین خود تبدیل به یک دیکتاتور کرد، و تبدیل شد به استالین قرن بیست‌ویکم با دروغ، خشونت و پارانویایی که پیشتر سابقه نداشت. 
برای فهم دروغ پوتین، بزرگی جنگی را که برنامه‌ریزی شده است درنظر بگیرید. رئیس جمهور روسیه بر این باور بود که اوکراین خیلی زود از پا درخواهد آمد، بنابراین او مردم روسیه را برای این حمله و سربازانش را برای این ماموریت آماده نکرده بود، در واقع او به نخبگان اطمینانی را داده بود که اصلا وجود نداشت. بعد از گذشت دو هفته وحشتناک در میدان جنگ، هنوز هم منکر این است که این جنگ می‌تواند بزرگترین جنگ اروپا از سال 1945 باشد. پوتین برای اینکه این دروغ همه‌جانبه ادامه یابد و پایدار بماند، تقریبا تمامی رسانه‌های مستقل را تعطیل کرده، روزنامه‌نگاران را تهدید کرده است اگر دروغ‌های او را پوشش ندهند تا 15 سال زندان در انتظارشان است و هزاران معترض ضد جنگ را دستگیر کرده است. پوتین تاکید دارد که «عملیات» نظامی او در اوکراین نازی‌زدایی از این کشور است، تلویزیون ملی این کشور هم روسیه را دوباره استالینی می‌کند. 
برای درک اشتهای پوتین برای تنش به نحوه روشن شدن آتش جنگ نگاه کنید. روسیه که در برنده شدن سریع‌السیر در این جنگ ناکام مانده است، در تلاش است با ایجاد گرسنگی در شهرهای اوکراین وحشت ایجاد کند و نیز کورکورانه آنها را مورد هدف قرار می‌دهد. در نهم ماه مارس او یک زایشگاه را در ماریوپل بمباران کرد. اگر او مرتکب جنایات جنگی علیه اسلاوها می‌شود، در داخل کشور هم آماده کشتار هست. 
و برای درک پارانویای پوتین، نحوه اتمام جنگ را متصور شوید. روسیه قدرت شلیک بسیار بیشتری از اوکراین دارد. به ویژه در جنوب هنوز هم در حال پیشروی است. شاید هم کی‌یف پایتخت را تصرف کند. و حتی اگر جنگ ماه‌ها هم طول بکشد، باز هم سخت بتوان او را پیروز میدان دید. 
فرض کنید روسیه بتواند یک دولت جدید ایجاد کند. اوکراینی‌ها همین حالا هم علیه این مهاجم متحد شده‌اند. عروسک خیمه‌شب‌بازی پوتین قادر نخواهد بود بدون حضور اشغال‌گران کشور را اداره کند، اما روسیه پولی ندارد یا نیرویی ندارد که بتواند اوکراین را محاصره کند. دکترین نظامی آمریکایی می‌گوید برای خفه کردن شورش، اشغالگران باید به ازای هر 1000 نفر 20 تا 25 سرباز داشته باشند؛ تعداد نیروهای نظامی روسیه [برای هر1000 نفر] چهار سرباز است. 
اگر پوتین نتواند یک دولت دست‌نشانده بر سر کار بیاورد، که کرملین هم نشانه‌های این نتوانستن را مخابره کرده است؛ پوتین مجبور است به مذاکرات صلح روی بیاورد. همین حالا هم پوتین به دنبال وادار کردن اوکراین به چنین توافقی است. علاوه بر همه اینها؛ اگر اوکراین پسا جنگ دوباره بخواهد به سمت غرب متمایل شود، پوتین چه خواهد کرد: دوباره حمله می‌کند؟
واقعیت این است که با گذشت مشخص می‌شود که پوتین اشتباه فاجعه‌باری را مرتکب شده است. او خسارت جبران ناپذیری به اعتبار نیروی نظامی قوی روسیه وارد کرد، نیرویی که ثابت شد در برابر یک ارتش کوچکِ بدمسلح شده اما با انگیزه، بسیار بی‌عرضه است. روسیه کوهی از تجهیزاتش را از دست داد و خساراتی که این کشور در عرض دو هفته بر خود وارد کرد به اندازه خسارتی بود که آمریکا از زمان تهاجم به عراق در سال 2003 متحمل شده است. 
پوتین تحریم‌های خانمان‌براندازی را هم برای کشورش به ارمغان آورد. بانک مرکزی این کشور قادر به دسترسی به منابع مالی خود برای حمایت از سیستم بانکی نیست تا بتواند روبل را به ثبات برساند. برندهای معتبر جهانی مثل آکیا و کوکاکولا خدمات خود در این کشور را متوقف کردند. بسیاری از کالا‌ها سهمیه بندی شده است. صادرکنندگان غربی از صادرات خیلی از کالاها به این کشور سرباز می‌زنند در نتیجه بسیاری از کارخانه‌ها قادر به ادامه حیات خود نیستند. تحریم‌هایی که بر صادرات انرژی این کشور وضع شده –هرچند محدود هستند- باعث شده است منابع مالی روسیه برای خرید کالاهای مورد نیاز و واردات آنها با تهدید روبه‌رو شود. 
و استالین هم همینگونه عمل کرد؛ پوتین سرمایه‌داری، بزرگترین موتور محرک مدرن سازی روسیه را، ویران کرد. این سرمایه‌داران به جای آنکه به گولاگ‌ها فرستاده شوند در حال فرار به شهرهایی چون استانبول در ترکیه و ایروان ارمنستان هستند. آنهایی هم که مانده‌اند نه آزادی بیان دارند نه آزادی عمل. این سرمایه‌داران با تورم بالا و از بین رفتن اقتصاد دست و پنجه نرم می‌کنند. در عرض فقط دو هفته آنها کشور خود را از دست دادند. 
استالین در یک اقتصاد در حال رشد حکومت می‌کرد. هرچند با قتل و جنایت اما در حال ترسیم یک ایدئولوژی بود. هرچند با بی‌عدالتی، اما به هر حال امپراطوری شوروی را یک‌جا نگه داشته بود. بعد از اینکه نازی‌های آلمان به این کشور حمله کردند او برای حفظ این کشور قربانیان زیادی داد که از بیشتر از هر چیز دیگری در پیروزی در نبرد موثر بود.
پوتین هیچ کدام از این امتیازات را ندارد. او نه فقط بازنده این جنگ است بلکه مردم خود را هم فقیرتر خواهد کرد: رژیم او فاقد یک هسته ایدئولوژیک است. «پوتینیسم» ترکیبی از ناسیونالیسم و مذهب اورتدکس را برای بینندگان تلویزیون به نمایش می‌گذارد. نواحی روسیه، که 11 منطقه زمانی را دربر می‌گیرد، بر این باورند که این جنگ مسکو است [نه جنگ آنها]. 
و همانطور که مقیاس شکست پوتین واضح‌تر می‌شود، روسیه وارد بدترین لحظه این تنش می‌شود. دو دستگی در این رژیم حالا تبدیل شده است به مارپیچی از مقصر جلوه دادن‌ها. پوتین، بیمناک از یک کودتا، به هیچ کس اعتماد ندارد و برای در قدرت ماندن خواهد جنگید. او احتمالا با هراس افکندن در دل دشمنان اوکراینی خود و ترساندن حامیان غربی‌ آنها با سلاح‌های شیمیایی یا حتی حمله اتمی، در تلاش خواهد بود روند جنگ را تغییر دهد. 
دنیا باید خطر در پیش رو را محدود کند. باید با ارائه واقعیت‌ها دروغ‌های پوتین را آشکار کند. شرکت‌های فناوری غربی اشتباه کرده‌اند که کار خود را در روسیه متوقف کرده‌اند چون با این کار جریان اطلاعات را دو دستی تقدیم رژیم پوتین کرده‌اند. کشورهایی که مهاجران اوکراینی را پذیرفته‌اند مهاجران روسی را نیز باید بپذیرند. 
ناتو می‌تواند با مسلح سازی دولت ولودیمیر زلنسکی و حمایت از او در مذاکرات جدی، از شدت خشونت پوتین بکاهد. همینطور می‌تواند با تحریم‌های بیشتر و عمیق‌تر بر انرژی روسیه، حتی به قیمت اقتصاد جهانی، پوتین را تحت فشار قرار دهد. 
و غرب می‌تواند از جنون پوتین جلوگیری کند. ناتو باید مشخص کند که به نیروهای روسی شلیک نخواهد کرد مگر اینکه اول آنها [به ناتو] شلیک کنند. این امر به پوتین بهانه نخواهد داد که با تعیین منطقه پرواز ممنوع که به نیروی نظامی متوسل است، جنگ وسیع‌تری را پی بگیرد. البته خیلی‌ها در غرب به دنبال یک رژیم جدید در مسکو هستند، اما باید گفت که غرب به طور مستقیم در این کار دخالت ندارد. آزاد شدن، زحمتی است که روس‌ها خودشان باید بکشند. 
پوتین منزوی و از نظر اخلاقی مرده است؛ زلنسکی تبدیل به مردی شجاع شده است که به مردم خود و به دنیا نیرویی تازه داده است. او آنتی‌تز پوتین است و شاید الهه انتقام او. به این فکر کنید که چه می‌شود اگر روسیه بتواند از استالین قرن بیست‌ویکم رهایی یابد.

فرصت‌های احیای برجام: روس‌هراسی به‌جای ایران‌هراسی

غلامعلی دهقان، فعال سیاسی
احیای برجام فرصت‌های مختلفی را نصیب ایران می‌کند که در این یادداشت به برخی از آنها می‌پردازم.

نخستین فرصت، جایگزین شدن ایران‌هراسی با روس‌هراسی است. واقعیت این است تازمانی که اتحادجماهیرشوروی بود،این کشور،سیبل مناسبی برای دشمنی آمریکاواروپابود.امابه مجردفروپاشی این کشور،ایران بواسطه حرکت درمسیراتمی‌شدن جایگزین مناسبی برای شوروی گردید.بااین وجودحمله غیرمنطقی وغیرمترقبه‌روسیه به اوکراین سبب شده تاامریکاواروپاخودرابادشمنی روبروببینندکه‌بی محاباوباقدرت تمام پابه عرصه نبردی گذاشته که روبرویش یکی ازدوستان آنان است.تمامی قرائن وشواهدنشان می دهدفرضیه فرسایشی شدن جنگ روس واکراین محتملترین فرضیه است.بااین فرض تااطلاع ثانوی همه نگاههامعطوف این جدال است.والبته‌این مطلوب اسرائیل وبرخی دوستان اخیراین کشوردرخاورمیانه نیست.بایدازاین فرصت نهایت استفاده راکردولوبه‌طورموقت هم شده ایران هراسی فراموش شود.درهمین راستااحیای برجام می تواند،فرصتی برای تنفس ایران باشدتاهمگان  بدانندبخش قابل توجهی ازتبلیغات برعلیه ایران پروپاگاندابوده است.واقعیت این است عملیات بی رحمانه روسیه که سبب اواره شدن میلیونی مردم اکراین شده است شاهدی است براین مطلب که دشمن واقعی غرب کیست وبسیاری ازتبلیغات برعلیه ایران مغرضانه وهدفمندبوده است.
دوم-فرصت احیای برجام فرصت مغتنمی برای اقتصادایران هم است.پیش بینی می شودبافرض اجراشدن تحریمهای نفتی ازسوی امریکاواروپاکه فعلاامریکااین کارراانجام داده‌است،بازارنفت نیازبه نفت جایگزین‌دارد.ورودنفت ایران وونزوئلامی توانداین کمبودراجبران کند.احیای برجام می تواندبهترین حالت برای‌ورودنفت ایران‌به‌بازارجهانی باشد.دراین حالت قیمت نفت درسطح جهانی متعادل وهمچنین برای اقتصادکشورکه‌ازکسری بودجه رنج می بردویکی ازاثرات مخربش شکل گیری تورم است،مشکل گشااست.
سوم-تجربه نشان داده‌است‌هرگاه وضعیت اقتصادی مناسب نبوده است،مشارکت مردم هم‌درسیاست بخصوص درمقوله انتخابات بالانبوده است.برای مثال مشارکت دردوانتخابات سال۱۳۶۴و۱۳۶۸پنجاه وچهاردرصدبود.که‌یکی دراوج جنگ ودیگری یکسال‌بعدازجنگ بود.حتی این مشارکت درسال۱۳۷۲هم‌که هنوزوضعیت اقتصادی بهبودانچنانی پیدانکرده۵۱درصداست.ویادرهمین انتخابات اخری درخردادسال جاری مشارکت به زیرپنجاه‌درصدهم‌رسید.امادرزمانهایی که وضعیت اقتصادی بهتربوده والبته رقابت هم بوده مشارکت بیشتری داشتیم. خرداد۷۶وخرداد۸۸واردیبهشت ۹۶وضعیت اقتصادی بهتربوده است.احیای برجام سبب بهبوداقتصادکشوروبه تبع ان مشارکت بیشترمردم است.
خلاصه کلام اینکه پذیرش احیای برجام درشرایط فعلی ولواین دوره موقت باشدکه معلوم نیست هم موقت‌باشدبه صلاح مملکت است.

اشغال اوکراین و بی‌سامانی سیاسی در ایران

علی ربیعی، جامعه‌شناس سیاسی و سخنگوی دولت روحانی

در عصری که مردم به واسطه شبکه‌های اجتماعی و افزایش آگاهی سیاسی بیش از هر زمان دیگری از اوضاع داخلی و خارجی مطلع‌اند، در هیچ عرصه‌ای اعم از سیاست خارجی نمی‌توان سیاستی را بدون جلب‌نظر شهروندانی که دانستن را حق خود می‌دانند، با موفقیت به نتیجه رساند.

توسعه سیاسی و نسبت آن با توسعه اقتصادی و تقدم و تاخر آن با سایر ابعاد توسعه از مسائل قابل توجه در این امر و نسبت آن با «ثبات سیاسی» است. در مقابل مفهوم ثبات سیاسی مفهوم «بی‌سامانی سیاسی» برای تبیین نارسایی‌هایی در این فرآیند به کار برده می‌شود.

 بی‌سامانی سیاسی، پدیده‌ای با آثار گسترده بوده که در مورد موضوعاتی مانند نارسایی در شکل‌گیری دولت_ ملت، نامشخص بودن رابطه ملت_ دولت، چگونگی گردش نخبگان و شکل‌گیری ساخت قدرت، چگونگی مشارکت مردم و... بحث می‌کند.

من این روزها یک بُعد از  بی‌سامانی سیاسی را کاملا در کشور احساس می‌کنم. وقتی در جامعه فعالیت سیاسی به درستی هدف‌گذاری نشده باشد؛ منافع ملی، موضوعی مبهم شده و چندگانگی‌های متعدد مفهومی در برداشت از منافع ملی را پدید می‌آورد. به‌گونه‌ای که کنشگران سیاسی در ساخت قدرت و حتی کنشگران ساخت قدرت با کنشگران سیاسی در جامعه برداشت مشترکی از منافع ملی ندارند.

حالت مبهم‌تر، زمانی است که ساخت قدرت با عموم جامعه در خصوص منافع ملی از  درک مشترک برخوردار نباشند. بدین‌سان دوگانگی‌های متعددی مانند دوگانگی در ساخت قدرت (این دوگانگی می‌تواند بین قوای مختلف و یا نهادها باشد)، ساخت قدرت با نخبگان سیاسی و همچنین دوگانگی ساخت قدرت با کلیت جامعه شکل می‌گیرد. در تعمیم این دوگانگی‌ها به جامعه، شاهد دوگانگی در میان فعالان سیاسی_ اجتماعی و حتی عموم مردم در مورد برداشت از منافع ملی خواهیم بود.

این روزها وقتی بحث اشغال اوکراین توسط روسیه در فضای سیاسی کشور مطرح می‌شود، این عدم درک مشترک از منافع ملی و غلبه نزاع‌های سیاست داخلی بر منافع ملی به خوبی قابل رویت است. به طور بی‌سابقه‌ای، گروهی نزدیک به یک جریان سیاسی معین، حمله روسیه و اشغال اوکراین را بی قید و شرط موجه می‌دانند و در سوی دیگر، کسانی با خط سیاسی متفاوت، در دفاع از موضع اوکراین، این اشغال و حمله را محکوم می‌کنند. هرچند که وجود اختلاف نظر پیرامون موضوعات مختلف در یک جامعه سیاسی و به ویژه در بین جناح‌ها و احزاب غیرطبیعی نیست؛ اما نگرانی از اینکه این صف‌بندی غالب در کنار منازعات بین‌المللی بیشتر متاثر رهیافت‌های جناحی و بدون دانش کافی اما تاثیرگذار بر منافع و وحدت ملی باشد، موضوع دیگری است.  من در این یادداشت قصد ندارم آنچه که در موضوع اوکراین در افکار عمومی ایرانیان رخ داد را تحلیل کنم. دیدگاه خود در این خصوص را در توئیتی در روز اول حمله روسیه، نوشتم. موضوع من در این یادداشت مسئله‌ی گم‌شدن و نزاع بر سر منافع ملی ناشی از بی‌سامانی سیاسی است. این شکاف مفهومی با این شدت، برای هیچ نظام سیاسی و جامعه‌ای قابل قبول  نیست و این بدترین حالت برای یک جامعه است که به طور گسترده‌ای در مفاهیم اولیه سیاست خارجی و منافع ملی اختلاف و جدال در سیاست داخلی بر درک و بیان  مشترک از منافع ملی غلبه داشته باشد.

شاهد مثال دیگر این بی‌سامانی سیاسی در دو سال گذشته موضوع برجام و توافق با «پنج به علاوه یک»  است. سپهر سیاسی ایران در این سال‌ها در موضوع برجام، شاهد نزاع در دو سر طیف از حرام و کفر بودن و خیانت به اسلام و کشور تا ضرورتی اجتناب‌پذیر و خدمت به ایران بوده است. امروز با جابه‌جایی دولت‌ها معلوم شد این دیدگاه‌ها بیشتر مصرف سیاست و رقابت داخلی داشته تا مبنایی انقلابی و عقلایی و منافع گروهی و سیاسی بیش از هر چیز در آن ملحوظ بوده است. البته چون این توافق مسیری بخردانه و به نفع منافع ملی است، از این اتفاق فارغ از اینکه توسط کدام دولت صورت گیرد، باید  استقبال و حمایت شود.  

در تمام کشورهایی که احزاب قدرتمند با هم رقابت دارند، حداقل، در مورد منافع ملی شاهد اختلافات بسیار جزئی و تغییرات اندک در سیاست‌ها هستیم. این‌گونه اختلافات عمیق در خصوص منافع ملی در دیدگاه‌های داخلی ایران امروز به نظر من پدیده‌ای قابل‌تامل است. گذشته از ریشه‌ها و راه‌حل‌های پایدارتر در رفع این نقیصه، حداقل در کوتاه مدت به نظر می‌رسد، عمیق شدن بر مفهوم «جهاد تبیین» که از سوی مقام معظم رهبری توصیه شده از جانب نهادهای متصدی امر در موارد مربوط به منافع ملی، بیش از قبل ضرورت دارد. به این منظور انتظار می‌رود که رسانه ملی از گفتگوی اجتماعی با مشارکت همه دیدگاه‌ها، افراد و جریان‌های سیاسی پیرامون مسائل مرتبط با منافع ملی استقبال کند و اجازه دهد که عموم مردم و کنشگران مدنی با علم کافی و لازم، ضمن شنیدن و قضاوت دیدگاه‌های رقیب، به دانشی سالم و بی‌طرفانه دست بیابند و از این طریق راهی به درک سیاست‌های رسمی کشور در همین رابطه پیدا کنند. رویه‌ای که تاکنون شاهد بودیم، بیشتر شبیه به یک فعالیت سیاسی یک‌طرفه بوده و همین امر موجب عدم تاثیر شده است.

از آن مهم‌تر، این مسئولیت نهادهای دولتی از جمله وزارت امور خارجه در سیاست‌های مربوط به خود در موضوعات مهم دیپلماسی نیز هست که رسالت خود را در تحقق «جهاد تبیین»  انجام دهد و ضمن صرف زمان بیشتر برای تبیین مواضع، اطمینان حاصل کند که نظر مخالفان را شنیده و در صورت اقتضا در نظر گرفته‌ است. در عصری که مردم به واسطه شبکه‌های اجتماعی و افزایش آگاهی سیاسی بیش از هر زمان دیگری از اوضاع داخلی و خارجی مطلع‌اند، در هیچ عرصه‌ای اعم از سیاست خارجی نمی‌توان سیاستی را بدون جلب‌نظر شهروندانی که دانستن را حق خود می‌دانند، با موفقیت به نتیجه رساند. گام برداشتن هرچه سریعتر در این مسیر، می‌تواند ابتدایی‌ترین اقدام موثر در فقدان سامان سیاسی مناسب و اثربخش و پایه‌ریزی گفتگوی جامع ملی به عنوان ضرورت جامعه امروز ما باشد.

اسرائیل، بازیگر دو بحران

مجید یونسیان، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی

سفر بدون هیاهوی بنت، نخست‌وزیر اسرائیل، به مسکو و دیدارش با پوتین تاحدودی از فشار غرب به روسیه کاسته است و ناخرسندی زلنسکی از آمریکا و ناتو نشان می دهد که اوکراین بشدت با فرسایشی شدن جنگ دچار بحران خواهدشد و پوتین امیدواراست که با کمک لابی صهیونیستی به آنچه می خواهد برسد، اما بطور قطع پوتین در این قمار بزرگ سیاسی بناچار باید امتیازاتی به تل آویو بدهد که بنظر می رسد این امتیازات در دو حوزه خواهد بود۔
اول سوریه است که روسیه تاکنون نیز ملاحظات اسرائیل را مد نظر قرار داده است وبا ایجاد یک خط حائل امنیت مرزهای شرقی تل آویو را تامین کرده است وادامه حظور نظامی در سوریه قوت قلبی برای اسرائیل است۔
اما حوزه دوم ایران است که بنظر می رسد روسیه بخوبی با برگ ایران بازی می کند عدم مخالفت بنت با مسیری که مذاکرات وین تاکنون طی کرده است نشان می دهد که اسرائیل تضمین های کافی دریافت کرده است و اکنون بهترین فرصت است که اسرائیل از یک بازیگر منفعل به به بازیگر فعال در منطقه تبدیل شود البته اسرائیل سه متحد استراتژیک در عرصه بین المللی دارد که امریکا،چین وروسیه هستند که هرکدام بنوعی منافع اسرائیل را مد نظر قرار می دهند انچه باعث شد که اسرائیل در خاور میانه به یک بازیگر فعال تبدیل شود ضعف تحلیلی وعملکردی ایران است که با تمرکز بر نوعی سیاست هیستریک ضد امریکایی موجب انفعال وانزوای ایران در عرصه بین المللی شده است۔نتیجه این سیاست محاصره سیاسی ایران با کمربندی است که سگکک ان را اسرائیل شل وسفت می کند اسرائیل اکنون در جنوب خلیج فارس،شمال ایران وغرب حضوری موثر دارد ودیر یا زود رد پای انها را در افغانستان هم مشاهده خواهیم کرد۔هنوز تا امکان وظرفیت شکستن این محاصره را داریم باید با اتخاذ سیاست های واقع بینانه از این وضع نجات یابیم وکار سیاست خارجی را به تیمی حرفه ودرست اندیش بسپاریم۔گفتگوی رودرو با امریکا وتبدیل سیاست ضدیت هیستریک به سیاست واقع گرا تنها روزنه ای است که باقی مانده است والا اعتماد به روسیه وچین سپردن گوشت چرب ونرم به گربه است باج خواهی روسیه وچین از امریکا در باره برجام حداقل باید این پیام را برای ما داشته باشد که هیچ دوست ودشمن دائمی در جهان پیچیده کنونی وجودندارد وانچه مهم است وملاک دوستی ودشمنی  است منافع ملی است۔

پوتالین موفق یا ناموفق؟

 غلامعلی دهقان، مدرس تاریخ و فعال سیاسی

✍ حمله و هجوم ارتش‌ روسیه به اوکراین چنان ابعاد مختلفی دارد که می‌بایست‌ همچنان‌ به آن پرداخت. یکی از پرسش‌هایی که این‌ روزها مطرح‌است، این است که آیا این حمله‌ یک‌شبه‌ و به‌دور از زمینه‌سازی‌ از جهت نرم‌افزاری‌ برای مردم روسیه‌بوده‌ و یا اینکه‌ مدت‌ها کار فکری برای آماده‌سازی‌ و اقناع اکثریت مردم روسیه انجام شده‌ بود؟

✍ قرائن و شواهد نشان می‌دهد طی بیست‌سال اخیر پس از به قدرت رسیدن پوتین در روسیه به‌تدریج خط استالین‌زدایی که در زمان گورباچف‌ و یلتسین آغاز شده بود، متوقف شد و دوباره‌ با طرح مجدد استالین‌ در جامعه روس روبه‌رو هستیم.

✍ در این بازه‌ زمانی، با استالینی برمی‌خوریم که توانسته در مقابله با هیتلر قهرمان ملی کشور خود شود و در ادامه با رهبری اتحاد جماهیر شوروی این کشور را به یکی از دو ابرقدرت جهان تبدیل کند.

✍ در این خوانش جدید از استالین، سخنی از سرکوب مخالفین وی و یاحرفی از جابه‌جایی کشاورزان روسی به جای روستاییان اوکراینی و ایجاد قحطی برای ساکنین این منطقه نیست؛ بلکه استالین واجد همه خوبی‌ها و پدر ملت‌ روس است.

✍ در این بیست سال صدها تندیس استالین دوباره‌ در معرض نگاه روس‌ها قرار می‌گیرد و صدها عنوان کتاب‌ در دفاع از استالین نوشته می‌شود.

✍ روس‌ها که‌ بعد از فروپاشی شوروی‌ و از دست دادن موقعیت ابرقدرتی احساس حقارت می‌کنند با این خوانش از استالین، به‌تدریج بازسازی شده و این‌بار تحت لوای ناسیونالیسم روسی به دنبال استالین دومی هستند که‌ به‌ آنها آرامش و امنیت بدهد.

✍ به این ترتیب، حلول روح استالین در کالبد پوتین ممزوجی‌ درست می‌کند که‌ اصطلاحا‌ می‌توان‌ با عنوان "پوتالین‌" از آن یاد کرد. نوستالژی دوباره‌ برای ناسیونالیسم‌ روسی.

✍ اما ظاهرا اینجا فرق‌ فاحشی بین‌ استالین و پوتین وجود دارد. استالین‌ به همراه کثیری از دولت‌ها با هیتلر و از موضع دفاع جنگیدند؛ ولی این‌بار پوتین‌ با توجیه‌ دفاع پیش‌دستانه‌ و یا به تعبیر دیگر، "تهاجم پیشگیرانه" حمله‌ای‌ را شروع کرده است؛ موضوعی که نتوانسته مورد قبول‌ جهانیان‌ باشد.

✍ آیا پوتین می‌تواند در میان‌مدت‌ و یا درازمدت اکثریت‌ روس‌ها را توجیه و اقناع کند. آینده جواب خواهد داد.

@javadrooh

کورتکس سیاسی و الگوی چینی 

علی ترابی/ کارشناس ارشد مطالعات آمریکای شمالی
هر نظام تصمیم گیری دارای بخشی، همانند کورتکس پیشانی مغز است که می‌تواند با تصمیمات حیاتی و سرنوشت ساز مسیر پیشرفت، پسرفت و یا بقای خود را رقم زند. بی گمان اگرنظام تصمیم سازی حول محور پراگماتیزم بقا بگردد، آن نظام سیاسی می تواند به حیات خود ادامه دهد.

درابتدا برای ارائه ی بحثی بهتر، توضیحی کوتاه درباره ی بخش کورتکس پیشانی در مغز ارائه می گردد. کورتکس بخشی در مغز است که مسئول رفتارهای ارادی ما می باشد. درواقع کورتکس کار پشتیبانی از مغز را بر عهده دارد و به ما کمک می‌کند تا کارهای دشوارتر، که نیاز به تصمیم‌گیری و اراده دارند، را انجام دهیم و شامل ساختاری سه گانه است. بخش انجام می‌دهم در قسمت بالای سمت چپ کورتکس قرار دارد و مسئول انجام دادن کارهای سخت و استرس‌ زا است. بخش انجام نمی‌دهم در سمت راست کورتکس قرار دارد و به ما کمک می ‌کند تا از انجام بعضی از کارها خودداری کنیم. دو بخش انجام می‌دهم و انجام نمی‌دهم با یکدیگر کارهایی که انجام می‌دهیم را کنترل می‌کنند. اما بخش سوم ،بخش من می‌خواهم، کمی پایین‌تر و در بین این دو بخش قرار دارد و اهداف و خواسته‌های ما را دنبال می‌کند. بخش من می‌خواهم- مثل فرمانده ای تصمیم می‌گیرد که ما در آن لحظه واقعاً چه چیزی می‌خواهیم؟....با توضیحات مذکور باید گفت: عیار راستین بخش کورتکس سیاست سازی یا همان بخش تصمیم گیرنده ی هر نظام سیاسی، در لحظات حساسی چون تصمیم درباره ی نوع چینش اولویت های سیاست خارجی محک می خورد. 
درس هایی از توسعه ی چین؛ راهبرد چراغ خاموش
راهبرد چین در دهه ی پنجاه تا نود میلادی تحت اندیشه های افرادی چون چوئن لای و معاونش دن شیائوپینگ، نه تنها منجر به زمین گیر شدن، منزوی شدن و بازماندن چین از توسعه و هدر رفت توان و انرژی اش در ستیزه با بازیگران جهانی و منطقه ای آن دوره یعنی شوروی، ایالات متحده و ژاپن نشد؛ که به قول دکتر سریع القلم: چین عصر چوئن لای «...یک دشمن را متعادل کرد (شوروی)، با دیگری دوست شد تا از آن بهره گیرد (آمریکا)، سومی در همسایگی را هم سرجای خودش نشاند (ژاپن) ». چوئن لای می دانست راهبرد و رویکرد مائو در سیاست و حکمرانی همانند راندن اسبی مرده است و بهترین استراتژی، پیاده شدن از آن است. علی رغم بنیاد متفاوت جهان بینی چوئن لای با مائو، او با آرامی و هوشمندانه به شدت مواظب بود تا فضای سیاست در چین مائو به سوی قطبی شدن پیش نرود. او در بستر فرهنگ کنفوسیوسی-چینی رشد یافته بود که ضرب المثل شکیبا ماندن اش: «به دنبال انتقام گیری از دشمن نباشید. کنار رودخانه بنشینید؛ آب، جسدش را می آورد» بود. 
شهرت چینی ها در اندیشیدن در بعد کلان و به صورت راهبردی اندیشیدن است. چین در آن دوران حیاتی و سرنوشت ساز نه تنها در مارپیچ مرگ زنده ماند بلکه با اتکا به خود و تنوع در روابط خارجی توانست در فاصله ی سال های شصت تا هشتاد میلادی در سده ی گذشته- به موازنه سازی دست زند، واقعیت های بین المللی را درک نماید و به سازواری و تطابق خود با تحولات جدید سیاست بین الملل دست یابد. بی گمان باید گفت: "راهبرد حرکت با چراغ خاموش" دنگ شیائوپینگ (Hide your strength, bide your time) بستر و زمینه ای برای برآمدن هیولای زرد در سده ی بیست و یک بوده است. چین عصر دن شیائو پینگ به جای صرف انرژی و فرسوده شدن در تلاش برای برانداختن نظم جهانی، از راهبرد سواری مفت (free-ridding) از نظم آمریکایی-غربی جهان بهره برد و پیامد آن خردگرایی چیزی نبود مگر گام برداشتن به سوی توسعه بدون حساس نمودن بازیگران نیرومند دیگر. امروز اگر شی جین پینگ می تواند ابر راهبرد دوگامی کشورش به سوی "هدف بزرگ" که همان "قدرت ترکیبی نرم و سخت چینی" در قالب ارائه ی "مدل چینی  و راه حل چینی" به جهان - که ریشه در «استثناگرایی چینی» و ایده ی مدل پادشاهان میانی (Chinese Middle Kingdom) چین باستان و واقعیت قدرت اقتصادی-سیاسی- نظامی سده ی بیبست و یکمی آن کشور دارد- را اعلام نماید، بی گمان نه حاصل و میوه ی هیاهو و بلوف زنی سیاسی و هدر دادن ظرفیت ها، که محصول و فراورده ی راهبرد چراغ خاموش دن شیائوپینگ ها و چوئن لای ها می باشد؛ راهبرد سی ساله ی چینی شی جین پینگ دارای 2 تاریخ مهم از 2020 به بعد می باشد: چین 2020 باید تا پانزده سال آینده (2035) از یک جامعه با رفاه کامل (society All- around prosperous) پروژه ی مدرنیزاسیون سوسیالیستی را کامل نماید و در پانزده سال دوم (2050) تبدیل به یک ابرقدرت هدایت گر (leading superpower) باشد که در پی ارائه ی مدل چینی  و راه حل چینی به جهانیان باشد. 
هنجارهای بین الاذهانی مشترک داخلی و خارجی موجب شکل گیری هویت ملی، نقش ملی و در گام بعدی پدیدار شدن بازیگر نقش محور می شوند؛ نقش ملی باعث شکل گیری منافع ملی و رفتار مشخص در سیاست خارجی می گردد. با توجه به شرایط کنونی، بخش کورتکس سیاست در ایران باید با مرور دوباره ی هنجارهای بین الاذهانی درونی و بیرونی مان دست به افق گشایی بزند و سیاست خارجی متناسب با چالش های سده بییست و یکم پی افکند. برخی پژوهشگران با توجه به دیدگاه ها و تحلیل های جیمز روزنا تحلیل نموده اند که در چهل سال اخیر دو عامل "شخصیت" و "نظام بین المللی" بیشترین تاثیر را در تصمیم گیری سیاست خارجی ایران داشته اند؛ پس اشخاص -که همان تصمیم گیرندگان بخش کورتکس می باشند- باید با توجه به واقعیات های محیط بین الملل و محیط منطقه ای، کارآمدترین تصمیم ها را اتخاذ نمایند. برخی از واقعیت هایی که سیاست خارجی ایران می تواند بر بستر آن شکل گیرد عبارتند از: توجه به قرارگیری ایران در تلاقی محورهای تولید و مصرف نفت و گاز درجهان؛ شامل محورهای شمال-جنوب و محور شرق به غرب؛ از یک سو ایران در مرکز و قلب دو مسیرمهم انرژی خلیج فارس و آسیای مرکزی و قفقاز قرار دارد و از سوی دیگر برخوردار از موقعیت ممتاز به عنوان بسترعبور لوله های نفت و گاز به شرق و غرب می باشد. برآیند این ویژگی های جغرافیایی که شامل برخورداری از موقعیت های راهبردی دریایی، زمینی و تنگه ای است، در کنار داشتن جمعیت جوان که نیازمند کارآفرینی، برخورداری از آموزش و توسعه و رفاه می باشد و سایر مسائل سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و.... همگی می طلبند تا سیاست خارجی ایران اقتصاد محورتر و برون گراتر باشد. هدف بزرگ و حیاتی توسعه- که کارآمدترین و خردمندانه ترین مکانیزم برای چیرگی بر فقرو جذب سرمایه است- تنها در پرتو پیوند خوردن هدفمندانه با اقتصاد در هم تنیده ی جهانی می باشد. بزرگترین فرصت تحریم ایران برای بازیگران جهانی در سایه ی انزوا ممکن شده است. واقعیت های ساختاری نظام بین الملل و منطقه ی خاورمیانه موجب محدویت های ساختاری و محیطی می باشد، پس یک سیاست خارجی برون گرا مبنی بر توسعه ی روابط با کشورهای منطقه ای و فرا منطقه ای ضروری می باشد.
در موقعیت کنونی محیط بین المللی که تنش های غرب و روسیه در حرکت به نقطه ای بی بازگشت است و فرصتی ظلایی-تاریخی برای بازی با کارت نفت و گاز برای ایران پدید آمده است، بازیگران بخش کورتکس سیاست سازی در ایران می توانند با ارزیابی درست از شرایط پیش رو، بهینه ترین سیاست هایی که در راستای منافع اقتصاد محور کشور باشد  را پردازش و اتخاذ نماید. آیا مخاطب سان تزو ،استراتژیست چین باستان و نویسنده ی کتاب هنر جنگ، هنگامی که گفت: دشمن را بشناسید و خودتان را هم بشناسید.....وقتی دشمن را نشناسید و خودتان را بشناسید، شانس شکست و پیروزی شما مساوی است.....آنچه در جنگ اهمیت فراوانی دارد، حمله به استراتژی دشمن است. کار مهم بعدی، قطع کردن علاقه‌ها و اتحادهای دشمن است؛ نگذارید دشمنان شما علیه تان متحد شوند، زیرا اگر دشمن، متحدانی داشته باشد، معضل بزرگی پیش می‌آید و موضع دشمن قوی‌تر می‌شود.... تصمیم گیرندگان نظام های سیاسی کشورهایی چون ایران نیست؟ به طور کلی می توان گفت: اگر دیپلماسی را تجلی منافع، استراتژی ها و اولویت بندی هدف های ملی یک دولت بدانیم آن گاه پیشنهادات زیر قابلیت پیگیری و محقق شدن را خواهد داشت:
1- در دستور کار گذاشتن ریشه یابی فضای ایران هراسی در بیرون و فعال نمودن دیپلماسی در راستای فرونشاندن و پایان بخشی به آن بی گمان یکی از پیش شرط های بنیادین توسعه ایران در هزاره ی سوم میلادی می باشد. 
2- بهره گیری از ژئو- استراتژی ایران با توجه به موقعیت آبراهه ی پارس در قالب بسته ی اعلامی به جهان؛ ایران باید با دیپلماسی هوشمندانه ضمن رفتار توام با احترام به دغدغه ی حفظ امنیت انرژی جهان، گفتمان "امنیت ایران مساوی است با امنیت مسیرهای نفتی" را به یکی از لوگوهای سیاست خارجی خود تبدیل نماید تا ضمن فرونشاندن ایران هراسی از سوی اسرائیل و یا هر دولت احتمالی دیگر همزمان برای دیپلماسی و گفت و گوهای منطقه ای و وارد شدن به بازارهای منطقه ای بسترسازی نماید.
3- تحلیل درست و واقع بینانه از پروفایل و سبد انرژی در دنیای کنونی در راستای بازتعریف دیپلماسی نفت بر بنیاد واقعیت های امروزصورت گیرد؛ چالش های زیست محیطی و سیاست نانوشته ی متنوع سازی سبد انرژی جهانی فرصتی برای بازیگری با کارت گاز فراهم نموده که ایران نباید به آن بی توجه باشد. 
4- بیرون کشیدن منافع ملی از زمین بازی های جناحی 
5- ملاحظه ی این نکته که باید صدای واحدتری در سیاست خارجی به جهانیان فرستاد.
6-بازتعریف دقیق خواسته های ملی از موقعیت کنونی و چهارچوب سازی منافع ملی و الزام به رعایت مرزها و محدوده ها از سوی کلیه ی سلایق فکری جامعه 
7- عمل بر بستر پراگماتیزم بقا و پذیرش واقعیت های بین المللی برای سازواری با تحولات جدید بین الملل در راستای گذر دادن ایران به یک قدرت بزرگتر و سرایت دادن توانایی ها از حوزه ی صرف سخت افزاری به حوزه های نرم  همانند رفاه و بهبود اقتصادی تا بستر و بنیاد جهش بعدی شکل گیرد.  

عوارض پیمانکاران مجازی

عباس عبدی، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی| منتشرشده در: روزنامه اعتماد ۱۱ اسفند ۱۴۰۰
 
کسانی که چند سال اول انقلاب را به یاد دارند، احتمالاً با بنده هم‌عقیده هستند که فضای گفتگو به مرور کم‌رنگ شد. شاید هم از ابتدا وجود نداشت و نمایش گفتگو را بازی می‌کردند. هر فرد طرفدار یک عقیده یا حزب، همان حرفی را می‌زد که به صورت پیش‌فرض پذیرفته بود. چه چپ و چه راست، چه مذهبی، چه غیر مذهبی، ... کمابیش همه افراد، واقعیت را با پیش‌فرض‌های سیاسی خود توصیف و تحلیل می‌کردند.

به همین علت وضعیت سیاه و سفید یا صفر و یک میان آنان به وجود آمده بود و گفتگویی شکل نمی‌گرفت، و آنچه که بود ستیز کلامی بود. ستیزی که بعداً عملی هم شد. ولی آن افراد یک ویژگی مهم هم داشتند، اینکه این کار را از روی اعتقاد انجام می‌دادند. نه تنها برای آن پولی نمی‌گرفتند، بلکه زندگی خود را نیز هزینه این کار می‌کردند. در واقع به راهشان معتقد بودند. 

اکنون اوضاع تغییر کرده است. برخی افراد با گرفتن پول و پروژه، دفاع از سیاست‌ها را به صورت پیمانکاری انجام می‌دهند. لشگر یا ارتش سایبری و مطبوعاتی از این جمله است. اینها به آنچه می‌گویند یا می‌نویسند لزوماً اعتقادی ندارند، و حتی قادر به تحلیل و توصیف و دفاع از آنچه که پیمانکاری آن را قبول کرده‌اند نیستند، در نتیجه در مواردی سکوت می‌کنند تا دستور از بالا برسد، یا با مسخره کردن و بحث‌های انحرافی سعی می‌کنند ماجرا را دور بزنند.

تا اینجای کار مشکلی نیست، چون به هر حال پول می‌گیرند و کار می‌کنند. مشکل از آنجا آغاز می‌شود که قرار است انجام این کارها براساس اعتقاد و نه دستمزد معرفی شود. از این رو باید براساس وجدان و منطق بنویسند، در حالی که بسیاری از موارد هست که براساس منطق و وجدان امکان ندارد چیزی در آن باره نوشت که مطابق میل کارفرما باشد. از این مرحله به بعد دچار تناقض فاحش میان فکر و عمل و گفتار می‌شوند. یا باید این پیمانکاری را کنار بگذارند، یا آنکه وجدان خود را زیر پا گذاشته و قربانی کنند. 

کسانی که برای دفاع از عقاید قالبی پول نمی‌گیرند و از روی عقیده و علاقه کار می‌کنند، هنگام تعارض، وجدان خود را زیر پا نمی‌گذارند. به همین علت است که افراد زیادی نسبت به انجام چنان رفتارهایی در گذشته، اظهار پشیمانی کرده، و تغییر خط‌مشی می‌دهند. ولی کسانی که پول می‌گیرند تا کامنت بگذارند یا توییت بزنند، هنگام مواجهه با این مشکل، نمی‌توانند با وجدان خود همراهی کنند.

البته این افراد مجبور نیستند که همیشه وجدان خود را زیر پا بگذارند، زیرا در بسیاری از موارد حرف‌های قابل قبول یا حداقل مورد اختلاف را می‌زنند، و جا برای دفاع دارند، ولی هنگامی که با موارد فاحش و خلاف آشکار و ضد عقل سلیم مواجه شوند، دچار این تعارض کُشنده می‌گردند.

اکنون لشگر سایبری و مجازی اصول‌گرایان در چنین موقعیت خطیری قرار گرفته است. تا پیش از روی کار آمدن دولت جدید کارشان راحت بود و کم‌تعارض، ولی اکنون هر روز که می‌گذرد با یک وضعیت بد مواجه می‌شوند. در همین دو هفته، چندین مورد از جمله انتشار نوار صوتی، جاسوس اسراییلی، احیای برجام، و آخرین آنها جنگ اوکراین، وجدان آنان را به شدت به چالش کشیده است.

در هیچ کدام از موارد راه برای هیچ توجیهی باز نیست، جز اینکه وجدان خود را نابود کنند تا مطابق خواست کارفرما قلم زده شود. این مسأله در آینده تشدید هم خواهد شد. در آخرین مورد بشکل تأسف‌باری شعار استقلال را به مسلخ بردند. 

ایراد این کار برای جامعه و حتی کارفرمایان چیست؟ در درجه اول بی‌اثر شدن حضور آنان در فضای مجازی و عمومی است. هنگامی که بدیهی‌ترین امور، نفی و خلاف وجدان تحلیل و‌ توصیف شوند، پس از آن حرف‌های درست و منطقی آنان نیز شنیده نخواهد شد. اگر ما بگویبم ماست سیاه است چنان خود را بی‌اعتبار می‌کنیم که گزاره های درست ما هم شنیده نخواهد شد.

اثر مهم‌تر و دیگر شکل‌گیری انسان‌هایی بی‌وجدان است که تابع منطق و دانش و اخلاق نیستند. فقط تابع پول هستند و خود را به قیمت اندک می‌فروشند. چنین افرادی برای جامعه خطرناک هستند. حتی برای کارفرمایان نیز خطرناک هستند. 

اثر منفی بعدی آن بر گمراهی کارفرما است، که گمان می‌کند با این تبلیغات و جعل آمار و ارقام و انتشار از طریق لشگر سایبری، حقیقت نزد آنان است. این مثل تب‌بُر است که عفونت را از میان نمی‌برد، ولی آثار آن را زایل می‌کند و موجب گمراهی می‌شود. امیدوارم این وضعیت را جدی بگیرند و بیش از این در مسیری که پایانش معلوم است گام برندارند.

قضیه کاذبه "روسیه شوروی نیست"

نادر صدیقی، نویسنده و پژوهشگر


اوکراین اکنون آن جاست که قضیه "روسیه  شوروی نیست " نیست شد.بهتر است نسبت سلبی در آن قضیه را در پرتو  بدعت فلسفی امام خمینی در خصوص "حقیقت سلب" در قضایای سالبه بسنجیم که سروش در دروس منطق به ما آموخت :
"مرحوم آقای مطهری می گفتند که امام در دروس خودشون به این نکته توجه داشتند ومی فرمودند اینکه گفتند قضایا باید "مطابق با واقع" باشند،در قضایای صادقه صادق هستند.قضایای کاذبه اصلا واقعیتی ندارند که این با آن مطابق نباشد."(سروش)
"قضیه سالبه به این معنی،از هیچ چیز در خارج حکایت نمی کند.بلکه حکایت می کند از این که این چیز در خارج نیست؛واین نکته خوبی است که آقای خمینی روی آن تکیه می کردند.."(مطهری)
قضیه ها گاه در بیرون از حوزه آکادمی نسبت معینی با قدرت ها می یابند وبه گزاره تبدیل می شوند.گزاره "روسیه دیگر شوروی نیست" در روزهای اخیر باید در سایه شوم یک جنگ ویک اشغالگری محض بازخوانی شود.اکنون می توان در سایه شوم رخداد جنگ وتجاوز به اوکراین بازخوانی  دیگری ازنامه امام خمینی به گورباچف داشت :
" امروز ديگر دولتهاي همسو با شما كه دلشان براي وطن و مردمشان مي تپد هرگز حاضر نخواهند شد بيش از اين منابع زيرزميني و رو زميني كشورشان را براي اثبات موفقيت كمونيسم كه صداي شكستن استخوان هايش هم به گوش فرزندانشان رسيده است مصرف كنند.  "
پوتین تحت تاثیر نیرومند نوستالژی شوروی می خواهد بار دیگر "دولت های همسو" بسازد بر فراز ویرانه های آن امپراتوری.کمونیسم فقط یک اسم بود برای آن عملیات،امروز اسامی دیگری ،وبه عبارت دقیق تر روایت ها وکلان روایت های دیگری در کار است.کمونیسم یکی از آن کلان روایت های سرکوبگر بود.مرحوم محمدعلی سپانلو روزهایی را به خاطر می آورد که خود و روشنفکران ایران در محکومیت سرکوبگری شوروی دچار کمبود کلمات ویا لکنت زبان بودند :
"یادم می آید وقتی شوروی به چکسلواکی حمله کرد و تانک های مسکو نهضت مردمی چک را له کردند ما در یک مهمانی بودیم منزل مدیر "جهان نو" حسین حجازی آن جا بود که مصطفی رحیمی حین صحبت هایش گفت روس ها اشتباه کردند چون نهضت چکسلواکی مردمی بود.من برافروخته شدم وگفتم نخیر خوب کاری کردند وجلوی ارتجاع را گرفتند.بابت آن نظرم امروز شرمنده ام" (شهروند امروز،شهریور 90،ص 31)
کلان روایت هایی از قبیل ارتجاع،سوسیالیسم،غرب ،روح تاریخ،ضرورت تاریخ ..در آن روزگار نقشی سرکوبگر در طرد روایت مظلومان وداستان رنج آنان داشتند.فراروایت ها چنانچه لیوتار نشان داده نقش توجیه،مقبول سازی ومشروعیت بخشی را برعهده می گیرند.فراروایت در مفهوم مذکور روایت محلی  را از بین می برد.جزئیات انسانی رنج قربانیان در قالب روایت های فرادستی تحت دسته بندی ها فله ای به محاق می رود.فخرالدین عظیمی در کتاب "بحران دموکراسی " توضیح می دهد که چگونه روس ها در دوران اشغال آذربایجان،قلمرو واژگان روشنفکری را نیز به تسخیر خود درآورده بودند:
"«با وجود اين روس‌ها به بركت يك نظام عقيدتي محسور كننده مي‌توانستند حتي به برخي روشنفكران چپ ميانه‌رو بقبولانند كه حضور و رفتار شوروي در ايران نهايتاً به سود مصالح ملي ايران است، و بر كساني كه از اين بابت ترديد داشتند، برچسب متحد سيد ضياء يا مرتجعين هوادار امپرياليسم بزنند. در خلأ فكري دوران پس از رضاشاه كه ايران پذيراي هر عقيده نويني بود، واژگاني براي محاورة سياسي راديكال و همراه با آن، نظام فكري و روش استدلالي خاصي كه از شوروي سرچشمه گرفته و عمدتاً از طريق حزب توده تبليغ و ترويج مي‌شد، با شور و اشتياق پذيرفته گرديد و فرهنگ سياسي ايران را به شدت تحت تأثير قرار داد. اين واژگان جايي براي طرح ايراد اعتراض به اعمال يا خواست‌هاي روس‌ها به گونه‌اي كه جاذبه روشنفكري داشته باشد، باقي نمي‌گذاشت. و حتي تصور اين را كه ممكن است روس‌ها انگيزه‌هايي غير از انگيزه‌هاي انسان‌دوستانه داشته باشند، عملاً ناممكن مي‌كرد.»( )
 "
هویت ملی نیز در مفهوم انتزاعی وتهی از ملت نیز گاه می تواند کارکرد فراروایت های سرکوبگر به خود بگیرد،چنانچه تئوریسین های جماعت "نه غزه نه لبنان " در اتاق فکر ها و تلویزیون های جنگ وتحریم درکی از ملت و منافع ملی عرضه می کردند که در امتداد بمباران های غزه ولبنان،کارکردِ طرد روایت قربانیان فلسطین داشت.در ایام نبردرهایی بخش برای آزاد سازی شهرها وروستاهای اشغال شده قره باغ نیز  همسویی وهمدستی ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی وناسیونالیسم آواره ساز "آرتساخی " به میانجگیری فراروایت های همچون "خطر عثمانی ها" ،"پان ترکیسم " وغیره جنبه عملیاتی به خود گرفت وبه خدمت انتقال رنج وشکنج صدها هزار رانده شده مسلمان از شهرودیارقره باغی به حوزه خاکستری توجه افکار عمومی درآمد.پیروان ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی در آن سالهای اشغال قره باغ  در فراروایت های برساخته غرب منحل شده ودر کنار ناسیونالیسم آواره ساز واشغالگر شوشا ودیگر شهرهای قره باغ قرار گرفت.
 حتی امروزهم " اریک زمور"کاندیدای ریاست جمهوری فرانسه مطابق یک نگرش نهادینه شده صلیبی برعلیه آوارگان قره باغ ،غریزه اسلام هراسی فضای انتخاباتی را به جنبش درآورده وطرف اشغالگر را به مثابه "ملتی در محاصره اقیانوس اسلامی " بازنمایی می کند:
, "une nation chrétienne au milieu d'un océan islamique"
یک بازنمایی جنگ افروزانه که متاسفانه برخی اتاق فکرها ورسانه های ناسیونال فاشیستی،ورژن فارسی آن را در ظاهری "بومی" برضد امت مسلمان بازتولید می کنند.
فراروایت ها در سویه سلبی خود با برچسب های همبسته هستند که احساسات وعواطف انسانی را از کار می اندازند.امپراتوری روسیه در طول دو قرن اخیر با توسل به فراروایت "تمدن" اشغال سرزمین های مسلمانان واز جمله بخش های مهمی از سرزمین ما را توجیه کرده است.شرق شناسی استعماری نیز به شیوه ای مشابه  به یمن برساخت کلان روایت ها وکلی گویی ها در باره مردمان مشرق زمین توصیفاتی در اختیار کارشناسان می نهاد تا احساس همدردی با قربانیان را در متروپل ها متوقف کند
ترکیب بندی ونه قطبی سازی میان روایت ایران وامت
در قفقاز ما نتوانستیم از روایت امت محافظت کنیم وآن را با روایت ملت ترکیب بندی کنیم.پدران ما در طول قرون اسلامی روایت امت مسلمان وروایت ایران را ترکیب بندی کرده اند .در زمانه ما  امام خمینی استادِ ابداع درکی دموکراتیک از مفهوم هویت ملی بود که درک ایران-شاهی ،ناسیونال فاشیستی وانتزاعی از هویت ملی را به کنار زد.او از روی ملت واقعا موجود اقدام به تعریف مفهوم هویت ملی کرد وهستی بالنده ورو به آینده ملت را در برابر ماهیت سازی ها جعلی وشاهانه وناسیونال فاشیستی از ملت راعلم کرد. ایرانی ها از رهگذر اسلام در طول قرون تمدنی فقط موفق به حفظ ایرانی بودن خود نشدند بلکه فراتر از آن در ماتریس امت مسلمان،زبان فارسی را از رهگذر برآمیزی با زبان عربی تکامل بخشیده و به سطح یک زبان جهانی در جهان آن روز ارتقا دادند.اسلام به این اعتبار مقوم وتکامل بخش ایران وزبان فارسی شد.آن عرفان که امام خمینی در نامه تاریخی خود گورباچف را بدان فرامی خواند در نقطه تلاقی اسلام وعربی وفارسی ممکن شده است.براین اساس ما باید در امتداد نامه امام خمینی از مسلمانان کریمه وغازان وقفقاز،مستقل از این که تبعه کدام واحد ملی باشند حمایت کنیم.اسلام وامت نیروی نرم کشورماست،اردوغان به عنوان یک نمونه بارز،از رهگذر به کارگیری همه ظرفیت های کشور خود واز جمله به کارگیری اسلام به مثابه نیرومند ترین مولفه قدرت ملی کشور خود بود که در قفقاز نفوذ کرد.باید به مصداق فاستبقوالخیرات به یک توازن شایسته میان اصل مسابقه وتسابق با اصل وحدت اسلامی برسیم واز طریق این هم افزایی به یک نیروی تعیین کننده در جهان پرتلاطم تبدیل شویم وگرنه آن سنگ که پوتین در چاه جهان انداخت همه را به کام خود فروخواهد برد.راه چاره این نیست که چشم به ناتو بدوزیم وانتظار صلح سازی از پیمانی داشته باشیم که نان وروغن ورونقش در وضعیت جنگی است.ما آن روز که تبعات سنگین پذیرش قطعنامه و تلخی آن جام زهر را درکام داشتیم توانستیم به یمن اسلام فاصله ای یکسان از شوروی وغرب اتخاذ کرده و راهی سوم در فراسوی توسعه طلبی امپراتوریایی ودر فراسوی باغ سبز غرب به گورباچف پیشنهاد کنیم چرا اکنون نتوانیم با تکیه برهمان مفصل بندی مقال ملت  ومقال امت،افقی تازه در فراسوی پوتین-ناتو بگشاییم؟
قدرت نرم هرکشور در تحلیل نهایی به داستان آن کشور وبه توانش معنایی آن در نبرد روایت ها برمی گردد.روایت ایران روایت صلح است،داستان تمدنی ایران یعنی "بودن-در-تلاقی تمدن ها"،بقای ایران وهمزمان با بقا،شکوفایی ایران ،شکوفایی زبان فارسی شکوفایی فرهنگی وتجاری ایران درگرو شکوفایی منطقه ای حول توسعه وتجارت وفرهنگ است. ما باید با روسیه مناسبات خودمان را عمقی تازه ببخشیم ودر این مسیر ودر پرتو همین مناسبات پیوند خودمان با امتداد حوزه تمدن نوروزی از ساحل ارس تا ساحل کریمه تقویت کنیم.به بیان روشن تر ،حوزه تمدن نوروزی واسلامی مهم تر وحیاتی تر از آن است که به طور یکجانبه به ترکیه واگذار شود باید در کنار ترکیه وروسیه وسه جمهوری قفقاز برای صلح نقش آفرینی کنیم.نیروی حاصل از هم افزایی ایران-اسلام و سنتز ترک-اسلام می تواند توان تازه ای به امر صلح ببخشد.
نوروز،اسلام،زبان فارسی وزبان ترکی آن عواملی است که امروز می توان منابع درآیش مانده واستحصال نشده  وبی کران آن را در آستانه قرن نوین نوروزی در معرض کشت مجدد نهاد وبه کار صلح وتوسعه ومنطقه گرایی زد.پیشنهاد مشخص من آن است که رهبری انقلاب شکوهمند اسلامی درامتداد خط امام خمینی به گورباچف ودر فرصتی که قلمرو نمادهای نورزوی به دست داده، پیشتازی ابتکار عمل صلح را به کمک همسایگان برعهده بگیرد،پوتین را نصحیت کند وبا تکیه بر قدرت نرم ملت وامت مسلمان جهان اسلام وجهان اسلاو را به صلح سازی فراخواند.
در آستانه نوروز آن چه را که در سال 92 در آستانه نوروز در روزنامه شهروند نوشته بودم مجددا تقدیم می کنیم :
ابر روایت ابرقدرتها وخرده روایت تاتارهای کریمه
این روزها رخداد های اکراین از منظر روایات های بزرگ وکلان نظیر "غرب"،"روسیه" و"اروپا" به گفتمان مسلط رسانه های جهانی وداخلی بدل شده است.اما عصر پست مدرن با ستایش روایت های کوچک در باره جزئیات رنج انسان های عادی تعریف می شود.شهادت های فردی،تجربه های دردبارانسان ها در مقابل روایت های بزرگ مقاومت می کنند.به عنوان مثال اکنون در شرایطی که رخداد های سوریه توسط رسانه ها به احاطه روایت های کلی وکلان نظیر"تروریسم"،"بنیادگرایی"،"هلال شیعه"،"مثلث سنی" وغیرو درآمده ، رنجی که صدها هزار آواره سوری در زیر چادر های زمستان متحمل آن می شوند،تک تک قصه ها وغصه های زنان وکودکانی که زیر بمباران ها وموشک باران ها "بزرگ می شوند" درمعرض سرکوب آن روایت های کلان قرار دارند:"  . حكايت شاهدان عيني، محكومان، مسافران“. (ليوتار) ابر ـ روايت‌ها فقط وقتي معتبر هستند كه راويان حكايت‌هاي كوچك سركوب شوند، و حكايت‌هايشان يا بيان نشوند، و يا آسان به دست فراموشي سپرده شوند. اما، زماني كه قصه‌هاي كوچك از رنج‌ها و مصيبت‌هاي آدميان به هر دليل بتوانند به زبان آيند، بيان شوند، تأثيرگذار شوند، آنچه از بين مي‌رود فرا ـ روايت است. آنجا معلوم خواهد شد كه تاريخي كه به قول والتر بنيامين فاتحان و حاكمان نوشته‌اند بي‌ارزش است، و فقط تاريخي كه محكومان، شكست خوردگان تحقير شدگان، ستم‌ديدگان مي‌نويسند ارزش دارد. پس روايت‌هاي كوچك را بايد بيان كرد چون كوتاه‌اند، كوچك‌اند، از تاريخ بزرگ جدا شده‌اند و چه دشوار به آن تاريخ باز مي‌پيوندند.»  
سالها قبل در مقاله با عنوان "هویت های غیر ستیز" اشاره ای به خرده روایت های تاتارهای کریمه داشتم وازجمله نوشتم :" فاجعه‌اي كه گريبان يك ميليون از چچن‌هاي قفقاز و يك ميليون از تاتارهاي كريمه را مي‌فشارد يكسان است: 
«در دوران حكومت شوروي و به خصوص در زمان استالين شايد هيچ ملتي نتوان يافت كه همانند تاتارهاي كريمه مورد ظلم و نسل‌كشي قرار گرفته باشند...
در زمان جنگ جهاني دوم متجاوز از يك ميليون از تاتارهاي كريمه، از كودك و پير و جوان، را به بهانه همكاري با آلماني‌ها از خاك جدوآبادي خود يعني كريمه، واقع در اطراف درياي سياه، در زماني كوتاه به طور سازمان يافته با كشتي و قطار روانه آسياي ميانه و سيبري كرده بودند. انور محقق در اينستيتوي آثار خطي در تاشكند كه همكار من بود در آن زمان كودكي حدود 7 و 8 ساله بوده. پدرش در جبهه جنگ بود و مادرش علاوه بر كار، سرپرستي بچه‌ها را به عهده داشته است. هنگام كوچ اجباري مأموران شوروي به مادر وي مي‌گويند چون تو روس هستي تنها خودت بدون بچه‌ها مي‌تواني در كريمه بماني ولي مادر قبول نكرده و به اجبار با انبوهي از مردم با كمترين وسايل دم‌دستي به كوچ اجباري تن درمي‌دهد. انور مي‌گفت:
”فقط آنچه خود به يادم مانده و از بزرگ‌ترها شنيده و يا پرسيده‌ام، اين بود كه انبوهي از مردم كريمه را در يك كشتي بزرگ جا داده بودند. اعتراض آنها به وضع و موقعيت خود از سوي مقامات شوروي شورش قلمداد مي‌شد. شب‌هنگام مأموران به زور مادرم را از من و برادرم و تنها خواهرم جدا مي‌كردند و ديگر هرگز مادرمان را نديديم. شب وحشتناكي بود و من سال‌ها با ديدن خواب آن شب از جا مي‌پريدم. مأموران بعد از سلاخي نعش مرده‌ها را به دريا مي‌انداختند، مرا همراه خواهرم به يتيم‌خانه‌اي در تاشكند تحويل دادند و مي‌خواستند ما و بقيه بچه‌ها را كه لابد سرنوشت اكثرشان مثل ما بود با روحيه سوسياليستي و وفادار به نظام بزرگ بكنند. تا يك تكه نان به ما بدهند بايد ده بار از لنين و استالين تعريف مي‌شنيديم. بعد از مرگ استالين، فاميل‌هاي پدرم، من و خواهرم را از يتيم‌خانه بيرون كشيدند و به خانه‌هاي خود بردند“ تاتارهاي كريمه ترك زبان‌اند و قيافه نسبتاً اروپايي دارند. تمام تاتارهاي كريمه از سرزمين هزاران ساله به زور كوچ دادند و روس‌ها خانه‌هايشان را اشغال كردند. كريمه باصفاترين منطقه درياي سياه، محل استراحت دولتمردان و مقامات بلندپايه و آپاراتچي‌هاي ريز و درشت حزب كمونيست و مهمانان و توريست‌ها است.»( )

امروز فریاد "الله اکبر اوکراینا" تاتارها که در یوتوپ های مربوط به رخداد های کریمه شنیده می شود ریشه در همان خاطرات دردناک قومی دارد که در طول دوقرن روسی سازی اجباری وهولناک  از جایگاه صاحب خانگی جزیره به وضعیت اقلیت 12 درصدی رانده شده اند.تاتارها درهمه سالهای غیر روسی وغیر کمونیستی کریمه همواره با فرهنگ اسلامی وایرانی ونوروزی عجین بوده اند.میلان کوندرا نویسنده شهیرچک می نویسد :" «تمام جنايات گذشته امپراتوري روس در نهان و زير سرپوش انجام گرفته است: تبعيد يك ميليون اهالي ليتواني، قتل صد هزار لهستاني، نابودي قوم تاتار در كريمه، همه بدون مدركي كه مستند به عكسي باشد، در حافظه ما نقش بسته است، بنابراين، مانند چيزي غير قابل اثبات، دير يا زود دروغ و توهم تلقي خواهد شد.»  
اما حافظه شفاهی تاتارها به یمن آنچه که امروز "خرده روایت مظلومین" نامیده می شود همه آن جنایات رادر خاطره قومی ثبت کرده وبه نسل های تازه سپرده است.حسن صبری آیوازوف روشنفکر تاتار،در همان ایامی که مقارن با پیروزی مشروطیت ایران ،از زبان قهرمان یکی از نمایشنامه های خود به تجلیل از این جنبش دوران ساز می پرداخت،در مقاله خود به نام "غوغای لسان" دربرابر سیاست زبانی فارسی زدایی دفاعی مستدل داشت:
"«افندي من! هر قدر تكرار هر روزة شعار ”واضح بنويس، تاتاري بنويس“ آسان باشد به فعليت رساندن آن و به اجرا گذاردنش بي‌اندازه سخت و مشكل است! مي‌گوييد ”براي واضح‌نويسي صرفاً بايد تاتاري نوشت، واژگان ترك، عرب و فارسي را بايد از زبان‌مان بيرون كرد“، بسيار خوب، واژگان عربي و فارسي را از زبان خود طرد كنيم، به جاي آن از كدام واژگان استفاده نماييم؟ همچنان كه اكثر جرايدمان مي‌نويسند واژگان روس را به كار ببريم؟... عجيب است! بسيار خوب، اگر به قول شما استعمال واژگان فارسي و عربي جايز نباشد و به جاي آن واژگان معادل در زبان تركي (و يا تعبير شما «تاتاري») نداشته باشيم چه بايد بكنيم؟» 

  روشنفکر مسلمان تاتاریک قرن واندی قبل، با اشاره به دوران پیشاروسی کریمه وفارسی سرایان "باغچه سرا" مرکزتاریخی کریمه بر ضد سیاست فارسی زدایی می نوشت :
"اگر مرادتان از لفظ ”پدران“ اجداد عظام و اسلاف كرام ما باشد (بايد گفت كه) چه در اشعار آنان و چه در نثر آنان اصطلاحات بسيار زياد عربي و فارسي موجود است. اگر بگوييم كه تام و تمام اشعار آنان فارسي بوده كدام‌تان مي‌توانيد ما را ”دروغگو“ بناميد؟ ... كتاب‌ها، رسالـه‌ها و دست‌نوشته‌هاي تاريخ كريمه نيز هيچ كدام‌شان عاري از لغات عربي و فارسي نيستند.»( ) 
عصمت ذات اف پژوهشگر تاتار کریمه در باره مراسم نوروز سرزمین خود می نویسد:"در روستاهای کریمه تدارک نوروزی از یک هفته قبل آغاز می شود...زنان خانه ها را تمیز ودیوار ها را رنگ می کنند واشیای کهنه را برای سوزاندن جمع آوری می کنند.دختران دوروز مانده به نوروز،در خانه دوستان خود جمع شده وآماده فال گرفتن در شب نوروز می شوند.آنها کوزه را پر از آب کرده دست بند ها وانگشتران خود را به کوزه  انداخته وبه خانه  خود بر می گردند.شب نوروز دوباره به همان محل اجتماع اولی  بازگشته ووجوان ترین دختر همزمان با در آوردن تک تک انگشترها ،فال صاحبین انگشتر ها را می گوید.دخترک فالگیر به دوستان خود خواهد گفت که .امسال چه کسی عروسی خواهد کرد وداماد چگونه شخصی خواهد بود وخانه عروس چه شکلی است ..."(ذات اف،2002)
تاتارهای غازان به همان بیان فارسی می خوانند "نوروز مبارک باد" ونورزیه تاتار های کریمه چنین است "نوروز گلدی گورونوز-گوروملیین برینیز- جنت بولسون جرینیز-آذان نوروز مبارک"(نوروز آمد ببینید-مژدگانی بدهید؛جنت باد مکان شما)
روسیه اکنون در برابر یک آزمون تاریخی قرارگرفته وباید بین استمرار ساختار امپراتوریایی یا بدل شدن به واحد دولت-ملت دموکراتیک دست به یک انتخاب بزرگ بزند،از آن دشوار تر امتحانی است که نظام خودمان در برابر آن قرار دارد:از پس فروپاشی شوروی اکنون یک بار دیگر فرصتی ارزشمند ودر عین حال به شدت سیال برای پیگری یک سیاست مستقل وجهش به یک منطقه گرایی نوین درفراسوی مرزهای ملی پدید آمده.تهاجم روسیه به گرجستان نقطه پایان تئوری های "آوروآسیایی" به روایت ترکیه ای بود،اشغال کریمه توسط روسیه درحکم نقطه پایان روایت  پوتینی همین آوروآسیا گرایی است وبا تضعیف موقعیت امپراتوریایی روسیه د رنتیجه همین تحولات،فرصت تازه ای فراروی ایران قرار می گیرد:نه تبدیل کردن سیاست منطقه ای ایران به زائده بازی پوتین،بلکه ارتفاع گیری از درک سنتی ومنسوخ "منافع ملی" وسمت گیری به جانب تسخیرجایگاه منطقه ای وفراسرزمینی ومشارکت فعال در منطقه گرایی های نوین به کمک همسایگان وجهان نزدیک.


نادر صدیقی ،اسفند 92 روزنامه شهروند

سیاست خارجی مفید یعنی سیاست موازنۀ مثبت

سیدقائم موسوی، دکتری علوم‌سیاسی

پیوستگیِ ارگانیگ سیاست داخلی و خارجی دولتها به شکلی است که بسیاری سیاست خارجی را امتدادِ سیاست داخلی اما ورای مرزها نامیده اند. به عبارتی هر کشوری در تلاش است تا هنجارها و ارزش هایش را فرای مرزهایش تعمیم دهد. بر همین اساس سیاست خارجی خوب، سیاستی است که مکمل و تامین کننده منافع داخلیِ کلیت نظام سیاسی مبتنی بر انتفاع حداکثری ملتش باشد.

بحران تجاوز روسیه به اوکراین نشان داد که سپهر سیاسی ایران همچنان از رسوباتِ افراط-تفریطی در رنج است.کسالتی که از قاجاریه به این سو گریبان سیاست ورزی این مملکت را رها نکرده است. امیرکبیر برای تعدیل دوگانه انگاری غرب-شرق و دارا بودن قدرت شناوری میان آنها، چاره را در تأسی به استراتژی«نیروی سوم» دیده بود. سینه چاکان سیاستهای روسوفیل-انگلوفیلی اما مجالی برای ریشه داوندن آن ندادند و با زدن رگ دستش در فین، سیاستش را به محاق بردند.

گوی چرخان سیاست در وادی دو قطبیِ یافتنِ سرانجام خوشبختی در افق شرق یا غرب ادامه داشت تا اینکه مصدق گریز را در سیاست«موازنۀ منفی» دید.سیاستی که قبل تر در ادبیات مدرس«سیاست موازنۀ عدمی»خوانده می شد. اولی با کودتای انگلیسی-آمریکایی 28مرداد و دومی در اختناق رضاخانی بی اثر شدند.

رضاشاه که بی اندازه از بریتانیا در هراس بود یا می خواست خود را مستقل جلوه دهد و از مرام اشتراکی نیز منفور بود،سعی کرد میانه را رها نکند یا حداقل استراتژی نیروی سوم را در قامت میل به آلمان ادامه دهد. کاری که کارساز نشد.

پسرش بعد از کودتا ابتدا سیاست«ناسیونالیسم مثبت» و سپس«مستقل ملی» را برگزید. هر دو پوسته ای رقیق از محتوای واقعی سیاست ها را داشتند. جمهوری اسلامی نیز سیاست«نه شرقی نه غربی» را پیشه کرد.تجربۀ تلخ انزوا در جنگ 8ساله و سپس نوسان تنهایی در فشارهای طاقت فرسای غرب،انفعال و عدم همراهی شرق؛ سردمداران را به سمت آموزۀ «یا رومی روم یا زنگی زنگ» کشاند.

علائمش در چرخش از حرکت روی طناب شرق و غرب به سیاست گرایش به شرق بود.چرخشی که با استقبال ضعیف شرق، کشور را در ورطۀ هولناکی از تهدید-تحریم فرو برد.

شرق معشوقۀ معهودی نبود. بیش از حد بازیگوشی می کرد. عملاً تبدیل به«شریک دزد و رفیق قافله» شده بود. عبادتش با غرب بود و سفره اش با جمهوری اسلامی! در قطعنامه ها با غرب رفاقت می کرد و در نیروگاهها با جمهوری اسلامی!

اکنون نیز در بحران اوکراین دوگانۀ شیطان-فرشتهٔ شرق و غرب ادامه دارد. اینقدر این معادلۀ غریب بر ذهن دو قطبیِ ایرانی حکمفرماست که گویی منافع ملی ایران محلی از اِعراب ندارد.

تعابیری از این تجاوز، درسهای نامتعارفی را گوشزد میکند. عده ای با ادبیات پیش پا افتاده ای دم از درس گرفتن از این رخداد می زنند. زلنسکی را با برچسب هایی مانند کمدین یا دلقک مزمت می کنند که با اعتماد به غرب در چاه افتاد یا اوکراین را شماتت میکنند که با اعتماد با شرق و غرب با دستان خودش«دندانهای هسته ای»اش را کشید.

اولین درس کلیشه ای آن، این  که غربگرایان بدانند؛ اعتماد به غرب حاصلی جز سرگذشت زلنسکی ندارد. در یک این همانی متناقض؛مواضع مأل اندیشان در مدیریت مناقشۀ هسته ای را به فرآیند انتقال تاسیاست هسته ای اوکراین به روسیه تشبیه می کنند. در حالی که اساساً مشابهتی ندارند.

اولاً آن تأسیسات صرفاً در اوکراین بودند و دخل و تصرف مدیریتی آن در مسکو بود ؛ ثانیاً مراحل فعلی پروسۀ هسته ای ما با اوکراین همخوانی ندارد.فرضا اوکراین خبط تاریخی کرد؛ شما که از منظر فرآیندی، فاصلۀ زیادی با اوکراین بعد از فروپاشی دارید.شما نیز در گام نهایی بدون انواع هزینه ها باشید، لال شود زبانی که بگوید اعتماد کنید و دندان هسته ای را بکشید.

بعلاوه وقتی صحبت از اعتماد می کنید و اوکراین را سرزنش می کنید، همه جوانب اعتماد را ببنید. گزینشی برخورد نکنید. به زعم شما در آن خبط تاریخی، اوکراین فقط به غرب اعتماد کرد یا به هر دو؟ اگر اوکراین استحقاق شماتت داشته باشد؛بایستی بواسطۀ اعتماد به شرق باشد،چرا که الان از سوی روسیه موجودیتش در خطر است نه از سوی غرب! این سوای پرسشی بنیادین است که خودتان از اعتماد به شرق؛ چه آورده ای دارید؟لالایی دانستن بدون به خواب رفتن!

اوکراین از یک جهت اشتباه کرد و آن؛عدم ملاحظۀ موازنه میان شرق و غرب است.اوکراین باید از عطشِ درافتادن در دامان غرب اجتناب میکرد و به سان پلی میان شرق و غرب عمل می نمود.جمهوری اسلامی نیز بداند که نه امکان انزوا وجود دارد و نه می‌توان گزینشی عمل نماید و صرفاً با شرق در ارتباط باشد. سیاست بهینه در ارتباط متوازن با قطبهای بین المللی است.موازنۀ مثبت یعنی ارتباط توأمان و متناسب با شرق و غرب.چین را ببینید علیرغم دشمنی با غرب در میانۀ مناقشه،چگونه با ظرافت عمل میکند. این را بسنجید با تلفن آقای رئیسی به پوتین و اظهار امیدواری اتوپیایی اش اگر نگوییم مبتدیانه!

بحران اوکراین و خطر آغاز دوباره جنگ سرد

 

هنری کیسنجر در سال های ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۷ وزیر امور خارجه آمریکا بود.

هنری کیسینجر، وزیر امورخارجه پیشین آمریکا، در اسفندماه ۱۳۹۲ در مقاله‌ای در واشنگتن پست بحران اوکراین را از منظر بین‌المللی بررسی کرده بود و راهکارهایی برای پایان آن ارائه کرد که بازخوانی آن در شرایط کنونی قابل تامل است.

در بحث درباره اوکراین، همه به رویارویی فکر می کنند. اما آیا می دانیم که به کجا می رویم؟ من در طول زندگی ام شاهد چهار جنگ بوده ام که همه با غیرت و حمیت تمام، و با پشتیبانی مردمی آغاز شده ولی هیچ کدام را نمی دانستیم چطور تمام کنیم؛ و از سه تای این جنگ ها به طور یک طرفه بیرون آمدیم. آزمون سیاست نحوه پایان دادن به بحران است، نه نحوه شروع کردن آن.

غالباً مسأله اوکراین را به چشم زورآزمایی می نگرند، و این که اوکراین به بلوک شرق می پیوندد یا غرب. اما اگر اوکراین بخواهد دوام و بقا داشته باشد، نباید به پایگاه یکی علیه دیگری تبدیل شود – بلکه باید به صورت پلی میان دو بلوک عمل کند.

روسیه باید بپذیرد که تلاش برای کشاندن اوکراین به وضعیت اقماری و تغییردادن مرزهای روسیه، مسکو را بار دیگر به ورطه تکرار تاریخ و زورورزی های متقابل با اروپا و آمریکا می اندازد.

غرب هم باید دریابد که اوکراین برای روسیه هرگز یک کشور خارجی نیست. تاریخ روسیه به نام «کیف – روسیه» آغاز شد و مذهب از اوکراین به روسیه راه یافت. اوکراین قرن ها بخشی از روسیه محسوب می شد، و تاریخ روسیه و اوکراین پیشتر از آن به هم گره خورده بود. برخی از مهمترین جنگ ها برای آزادی روسیه – که با نبرد پولتاوا در سال ۱۷۰۹ آغاز شد – در خاک اوکراین به وقوع پیوست. «ناوگان دریای سیاه»، ابزار اعمال قدرت روسیه در دریای مدیترانه، از طریق اجاره بلندمدت در بندر سواستوپل در شبه جزیره کریمه مستقر شده است. حتی مخالفان سرسخت دولت اتحاد شوروی سابق همچون السکاندر سولژنیتسین و ژوزف برادسکی تأکید داشتند که اوکراین بخش جدایی ناپذیر تاریخ روسیه و البته کشور روسیه است.

اتحادیه اروپا باید دریابد که دیوانسالاری تأخیرآمیز و پیروی استراتژی از سیاست های داخلی در مذاکره برسر پیوستن اوکراین به اروپا موجب شد که مذاکرات به بن بست بیانجامد. سیاست خارجی هنر تبیین اولویت هاست.

عامل شکاف، مردم اوکراین هستند. آنها در کشوری با تاریخی پیچیده و ترکیبی چندزبانی زندگی می کنند. بخش غربی اوکراین سال ۱۹۳۹ – زمانی که استالین و هیتلر مشغول تقسیم سرزمین ها میان خود بودند – به اتحاد شوروی پیوست. سال ۱۹۵۴ نیکیتا خروشچف، که خود زاده اوکراین بود، در بخشی از بزرگداشت سیصدمین سالگرد توافق روسیه با قوم کازاک، شبه جزیره کریمه را – که ۶۰% ساکنانش روس هستند، به اوکراین بخشید. بخش غربی اوکراین، عمدتاً پیرو کلیسای کاتولیک است؛ بخش شرقی عمدتاً ارتودکس روسی است. ساکنان غرب اوکراینی زبان اند و ساکنان شرق، روس زبان. هر تلاشی از جانب یکی از این دو جناح برای تسلط بر دیگری در نهایت به جنگ داخلی و جدایی یک بخش منجر خواهد شد. برخورد با اوکراین به عنوان بخشی از مقابله شرق با غرب موجب خواهد شد که چشم انداز پیوستن روسیه وغرب، به ویژه اروپا، در یک نظام همکاری بین المللی را برای چند دهه به تاخیر خواهد انداخت.

اوکراین، که از قرن چهاردهم میلادی به بعد همواره تابع یک کشور خارجی بوده، ۲۳ سال است که استقلال یافته. تعجبی ندارد که رهبران اوکراین هنر سازش کردن را نیاموخته اند. سیاست اوکراین در سال های پس از استقلال به روشنی نشان می دهد که مشکل امروز در تلاش هایی ریشه دارد که سیاستمداران هر دو جناح برای تحمیل نظرشان به جناح مخالف در پیش گرفته اند. اصل مناقشه ویکتور یانوکوویچ با یولیا تیموشکنو هم از همین جا سرچشمه می گیرد. این دو نفر نماینده دو جناح اوکراین هستند و تمایلی به مشارکت دادن طرف مقابل در قدرت نشان نداده اند. خط مشی عاقلانه دولت آمریکا در قبال اوکراین این می تواند بود که راهی برای مشارکت و همکاری دو بخش مختلف کشور ارائه کند. باید به دنبال آشتی باشیم، نه سلطه یک جناح بر دیگری.

روسیه و غرب، و جناح های مختلف اوکراین بر اساس این اصل عمل نکرده اند. هر یک به نوبه خود وضع را وخیم تر کرده است. روسیه نخواهد توانست راه حلی نظامی بر اوکراین تحمیل کند مگر آن که در این زمان که بسیاری از مرزهایش در خطر است، خود را منزوی کند.

آقای پوتین باید این نکته را دریابد که رویکرد نظامی جنگ سرد دیگری خواهد آفرید. ولادیمیر پوتین استراتژیستی است که در زمینه تاریخ روسیه سخت جدی است، اما در درک ارزش ها و روانشناسی ایالات متحده چندان تبحر ندارد. سیاستگزاران ایالات متحده هم به نوبه خود درک کاملی از تاریخ و روانشناسی روسیه ندارند.

رهبران همه جناح ها باید به جای رقابت در ژست گرفتن، نتایج کارشان را در نظر بگیرند. تصور من از نتیجه ای که با ارزش ها و منافع امنیتی همه طرفین سازگار باشد این است:

۱. اوکراین باید حق داشته باشد که آزادانه شرکای اقتصادی و سیاسی اش را – از جمله در اروپا – انتخاب کند.

۲. اوکراین نباید به ناتو بپیوندد. ۷ سال پیش که این مسأله مطرح شد، موضع من همین بود.

۳. اوکراین باید در تشکیل دولتی همساز با خواستهای مردمش آزاد باشد. رهبران خردمند اوکراین هم باید سیاست آشتی میان بخش های مختلف کشورشان را در پیش بگیرند. در زمینه بین المللی، باید موضعی شبیه به فنلاند اتخاذ کنند – فنلاند در مورد استقلال خود هیچ تردیدی برای دنیا باقی نگذاشته و در حالی که در بیشتر زمینه ها با غرب همکاری می کند، به دقت از خصومت های نهادینه با روسیه پرهیز می کند.

۴. این که روسیه بخواهد کریمه را به خاک کشورش منضم کند با قوانین دنیای امروز سازگار نیست. اما روسیه می تواند بر روابط کریمه با اوکراین فشار کمتری بیاورد. بدین منظور، روسیه باید حق حاکمیت اوکراین بر کریمه را به رسمیت بشناسد؛ و اوکراین هم به نوبه خود در انتخاباتی با حضور ناظران بین المللی خودمختاری کریمه را تقویت کند. این روند، از بین بردن هرگونه شبهه درباره ناوگان دریای سیاه در سواستوپل را هم دربرمی گیرد.

مواردی که اشاره کردم، یک سری اصول قابل اجراست نه تجویز نسخه. کسانی که با منطقه آشنایی دارند می دانند که همه این موارد به مذاق همه گروههای درگیر خوش نخواهد آمد. آزمون پیش روی ما رضایت کامل نیست؛ نارضایی است که به طور عادلانه میان طرفین تقسیم می شود. اگر راه حلی بر اساس این اصول یا عناصر قابل مقایسه با آن به دست نیاید، لغزش به سوی جنگ شتاب بیشتری می گیرد. تا آن زمان فرصت زیادی نیست.

پیامدهای اشغال اوکراین برای اروپا و ایران

حمیدرضا جلائی‌پور/ جامعه‌شناس و فعال سیاسی

حمله نظامی پوتین به کشور اکراین در اسفند ۱۴۰۰ رخدادی زنده و در جریان است لذا روشن هست که پیامدهای آشکار و ناپیدای این حمله از هم‌اکنون قطعی نیست، ولی با توجه به شواهدی که از صحنه درگیری قابل رصد است می‌توان درباره بازیگران سه‌گانه این درگیری این حدس‌ها را مطرح کرد: پوتین می‌بازد، سرزمین و مردم اکراین به رغم مقاومت مردمی قهرمانانه در برابر تجاوز پوتین آسیب جدی می‌بیند و بلوک غرب آسیب کمتری می‌بیند. در پایان و در چارچوب این ارزیابی به آثار ناخواسته این جنگ برای ایران اشاره‌ای می‌‌شود. 

هم اکنون شش روز از حمله نظامی پوتین و مقاومت مردم اکراین می‌گذرد، بر اساس آثاری که در صحنه قابل رصد است به سه ارزیابی زیر می‌توان نزدیک شد. 

۱-از اندیشه‌هایی که پوتین در سر دارد خبر نداریم ولی به نظر می‌رسد اگر هدف حمله صد‌و‌هفتاد هزار نفری ارتش او به قصد تغییر رژیم اکراین بود این هدف هنوز به نتیجه نرسیده است. ولی این اتفاقات رخ داده است: زیرساخت‌های نظامی اکراین تخریب شدند، روسیه از درون خاک این کشور دارد راه زمینی‌اش را به آب‌های دریای سیاه باز می‌کند، در شرق و جنوب این کشور چند استان را به نفع روسیه آزاد می‌‌کند. به بیان دیگر در این جنگ سه لایه پوتین علیه اکراین به دستاوردهایی در  لایه نظامی این جنگ رسیده است که اشاره شد (ضربه تجزیه‌ای به کشور اکراین، تا این کشور دوباره هوس نکند عضو ناتو شود) ولی در لایه افکار عمومی و جنگ نرم پوتین بعنوان تجاوزگر به کشور اکراین از هم‌اکنون بازنده این جنگ است. همچنین در لایه اقتصادی این جنگ به دلیل تحریم‌های بلوک غرب علیه روسیه، و ضعیف‌بودن بنیان‌های اقتصاد تک محصولی روسیه و احتمالا افزایش نارضایتی روس‌ها، پوتین در لایه اقتصادی این جنگ هم ناکام خواهد ماند. 

۲-بازیگر دوم این صحنه جنگ شش‌روزه دولت و مردم کشور اکراین هستند. ظاهرا برخلاف تصور اولیه پوتین پس از حمله نظامی به این کشور مردم این کشور نه از دولت‌شان روی‌برگرداندند و از آن مهمتر در برابر تهاجم ارتش پوتین در پیش چشم‌ جهانیان «دست به مقاومت» زدند. هم اکنون این مقاومت مردمی،  الهام‌بخش مردم اروپا است و حمایت همه جانبه احساسات مردم اروپا را جلب کرده است. همچنین دولت اکراین که یک کمدین رئیس جمهور آن هست در برابر حمله نظامی پوتین جانزده و در حال مدیریت افکارعمومی، دیپلماسی، و ساماندهی شهروندان به طرف پناهگاه‌ها است. اگرچه قوای نظامی اکراین قادر نخواهند بود از همه خاک این کشور دفاع کند. ولی تاکنون از دو شهر مهم خارکیف و کیف دفاع کرده‌اند و رئیس‌جمهور کمدین اکراین به شخصیتی محبوب تبدیل شده است. و ما در صحنه جنگ تاکنون شاهد شقاق جدی بین دولت و ملت اکراین نبوده‌ایم. به بیان دیگر پوتین در این حمله به پاره‌ای اهداف نظامی‌اش رسیده و به احتمال زیاد اکراین در این جنگ به کشوری از لحاظ اقتصادی ضعیف تبدیل می‌شود ولی دولت و ملت اکراین یک جبهه مقاومت الهامبخش در برابر پوتینیسم تشکیل داده‌اند. این نیروی مقاومت در آینده در برابر متجاوز پوتینی بالنده هست. ظاهرا پوتین در محاسباتش دریافت چنین سیلی را از مردم اکراین پیش‌بینی نکرده بود. 

۳-بازیگران سوم این صحنه جنگ، ناتو، اتحاد اروپا و آمریکا است. این بلوک که قبل از حمله پوتین به اکراین انسجام نداشت اشتهای درگیری مستقیم با پوتین را ندارد ولی با این حال چهار اقدام را انجام داد‌ه‌اند: همه بازیگران این بلوک یک صدا پوتین را «متجاوز جنگی» به یک کشور دیگر اعلام کردند، و جنگ رسانه‌ای پوتین را مغلوبه کردند؛ قدرت‌های اقتصادی بلوک غرب یک‌پارچه در تحریم اقتصادی روسیه پوتین شرکت کردند؛ آلمان کشور قدرتمند اروپا که به روسیه در مراودات اقتصادی نزدیک بود هم اینک به آمریکا، انگلیس و فرانسه نزدیک‌تر شده است؛ همه دولت‌های اروپا که گفته می‌شد دولتهای رفاهی و سوسولی هستند و مثل دولت پوتین «اهل جنگ» نیستند در حال تقویت نظامی ارتش‌های خود هستند و در حال کمک روحی، مالی، اقتصادی و جنگی به مقاومت مردم اکراین هستند. با این همه اقتصاد بلوک غرب هم در اثر تحریم‌های روسیه و آثار این جنگ آسیب می‌بیند ولی آسیبی که قابل مقایسه با آسیب اقتصادی به روسیه پوتین نیست. 

بنابراین رخدادهای شش روزه فوق نشان می‌دهد اگر صحنه جنگ به کشورهای اروپا کشیده نشود (که در آن صورت چارچوب این ارزیابی تغییر می‌کند) به نظر می‌رسد پوتین و اقتصاد روسیه برنده این جنگ نیستند. کشور اکراین با اینکه مقاومت مردمی غیرمنتظره‌ای را به جهانیان نشان داد ولی بنیان‌های اقتصادی و جغرافیایی این کشور از ناحیه تهاجم پوتین ضربه اساسی دریافت می‌کند (مگر اینکه بلوک غرب در برابر تحمیل تغییرات جغرافیایی بر اکراین از سوی پوتین بایستد که از هم اکنون چنین نشانه‌هایی از سوی ناتو قابل رویت نیست). پوتین با حمله مستقیم به اکراین بدون درگیرکردن مستقیم اروپا در جهت وحدت اروپا و دولت‌ آمریکا در برابر خودش گام برداشت.

تحول بعدی در اوکراین چه خواهد بود؟

فرانسیس فوکویاما، نظریه‌پرداز سیاسی/ امریکن پرپس

بالاخره بالن به پرواز درآمد و ولادیمیر پوتین حمله گسترده‌ای را علیه اوکراین انجام داد. به طول انجامیدن مدت زمان این تهاجم به امریکا و ناتو زمان کافی برای تهیه فهرست طولانی از تحریم‌ها علیه مسکو را داده است و من امیدوارم که شدیدترین تحریم‌ها از جمله قطع ارتباط روسیه با سوئیفت را شامل شود.

من و مرکز «دموکراسی، توسعه و حاکمیت قانون» در استنفورد چندین سال است که برنامه‌های آموزشی را برای جوانان اوکراینی برگزار می‌کنیم. ما اکنون حدود ۱۵۰ فارغ التحصیل از این برنامه‌ها را در کشور خود داریم که بسیاری از آنان اصلاح طلبان برجسته، روزنامه نگاران، مدافعان دموکراسی و فعالان مبارزه با فساد هستند. همه آنان امروز در معرض خطر فیزیکی قرار دارند و اگر رژیم طرفدار روسیه به قدرت برسد هدف قرار خواهند گرفت. حفاظت از امنیت آنان یکی از دغدغه‌های فوری من است.

البته در مرحله کنونی پیش بینی آن چه در جنگ رخ خواهد داد اقدامی احمقانه است. جنگ‌ها هرگز آن گونه که برنامه‌ریزان پیش بینی می‌کنند پیش نمی‌روند و جنگ فعلی نیز از این قاعده مستثنی نخواهد بود. با این وجود، ما باید روی اهداف استراتژیک پوتین متمرکز باشیم و هم اکنون برای مقابله با آن برنامه ریزی نظامی داشته باشیم.

به نظر من، هدف پوتین فروپاشی رژیم دموکراتیک کنونی در کی یف و استقرار یک دولت دست نشانده در آنجا است. پیش از تهاجم واقعی، بحث پر جنب و جوشی بر سر این بود که آیا او به سوی کی یف و کل اوکراین پیش روی خواهد کرد یا هدف‌اش صرفا دونباس و سواحل دریای سیاه خواهد بود. بسیاری از اوکراینی‌ها احساس کردند که هدف واقعی او خفه کردن تدریجی اقتصاد اوکراین است.

مقیاس حمله اولیه نشان می‌دهد که او قصد دارد کل اوکراین را اشغال کند، زیرا از شمال، جنوب و شرق به اوکراین حمله کرده است. با این وجود، به نظر من بسیار بعید به نظر می‌رسد که این برنامه نهایی او باشد. همان طور که بسیاری از متخصصان باتجربه نظامی ارزیابی کرده‌اند حتی ۱۹۰۰۰۰ سربازی که او مستقر کرده نیز برای اشغال یک کشور ۴۰ میلیون نفری یا شهری مانند کیف با ۲.۸ میلیون نفر جمعیت کافی نیست. عملیات این چنینی از نظر تلفات و مدت زمان به شکل غیر قابل باوری برای روسیه پرهزینه خواهد بود. با این وجود، هدف خفه کردن اقتصاد اوکراین محتمل‌تر به نظر می‌رسد. ممکن است حملات اولیه برای از بین بردن هرچه بیشتر زیرساخت‌های نظامی اوکراین، تحقیر دولت و سقوط آن باشد. انزوای کشوری که به یک منطقه جنگی فعال تبدیل شده است صدمات اقتصادی طولانی مدتی را به دنبال خواهد داشت.

من گمان می‌کنم که ما باید توجه بیشتری به سواحل دریای سیاه به عنوان یکی از اهداف مهم روسیه داشته باشیم. ورود نیرو‌های روس به اودسا اهمیت دارد. اوکراین صادرکننده عمده کالا‌های کشاورزی بوده و به بنادری مانند ماریوپول، خرسون و اودسا متکی است.

اوکراینی‌ها پیش‌تر توانسته بودند ماریوپول را تحت فشار قرار دهند، زیرا به دریای آزوف می‌رسد که روسیه در عمل آن ناحیه را کنترل می‌کند (کشتی‌هایی که از آزوف خارج می‌شوند باید از تنگه کرچ بین کریمه و روسیه عبور کنند). این امر اودسا را به عنوان هدف بزرگ نشانه‌گذاری می‌کند. اگر روسیه بخش اعظم ارتش اوکراین را نابود کند نواحی لوهانسک و دونتسک را اشغال کند و سپس سواحل دریای سیاه اوکراین را مسدود نماید کی یف را در موقعیتی کاملا ناپایدار قرار خواهد داد.

بنابراین، ناتو و غرب باید دریابند که چگونه می‌توانند از طریق دریای سیاه خط حیاتی را برای اوکراین باز نگه دارند. روس‌ها در عمل محاصره را اعمال کرده‌اند و ما باید در مورد چگونگی شکستن آن فکر کنیم. در این زمینه باید به ترکیه توجه زیادی داشت. ترکیه اخیرا یک قرارداد تجاری دوجانبه با اوکراین امضا کرده است و در مواردی مانند تولید پهپاد با کی یف همکاری می‌کند. کنترل ترکیه بر بسفر به آن کشور اهرم قابل توجهی در برابر مسکو می‌بخشد.

همان طور که اردوغان خود بخشی از حرکت جهانی به سمت استبداد بوده است به وضوح روسیه را به عنوان یک تهدید قلمداد می‌کند و سعی دارد اوکراین را به عنوان وزنه‌ای برای ایجاد توازن تقویت کند. واقع گرایی سیاسی ایجاب می‌کند که دشمن دشمن دست کم به طور موقت به عنوان دوست قلمداد شود. فرصت‌های سیاسی دیگری نیز وجود دارند که باید از آن استفاده کرد. برای مثال، چین مقادیر زیادی غلات از اوکراین خریداری می‌کند و از این که روس‌ها باعث قطع عرضه آن شوند خوشحال نخواهد شد.

هر آمریکایی که در هفته‌ها و ماه‌های گذشته نسبت به روسیه ابراز همدردی یا بهانه جویی کرده است از جمله آنانی که پوتین را «نابغه» خطاب کرده‌اند یا آنانی که به تبرئه «دونالد ترامپ» رئیس جمهور سابق در اولین استیضاح او رای داده‌اند، امروز باید پاسخگو باشد.

هیزم‌رسان‌های آتش پوتین

توماس فریدمن/ ستون‌نویس نیویورک‌تایمز

وقتی درگیری بزرگی مانند اوکراین رخ می دهد، روزنامه‌نگاران همیشه از خود می‌پرسند: "کجا باید خودم را مستقر کنم؟" کیف؟ مسکو؟ مونیخ؟ واشنگتن؟ در این مورد پاسخ من هیچ‌کدام از اینها نیست. تنها جایی که برای درک این جنگ وجود دارد، درون سر ولادیمیر پوتین، رئیس‌جمهور روسیه است. 

پوتین قدرتمندترین و کنترل‌نشده‌ترین رهبر روسیه از زمان استالین است و زمان‌بندی وقوع این جنگ محصول جاه‌طلبی‌ها، استراتژی‌ها و نارضایتی‌های اوست. اما با همه اینها که گفته شد، آمریکا در دامن زدن به آتش جنگ او کاملاً بی گناه نیست. چطور؟ پوتین جاه‌طلبی اوکراین برای خروج از حوزه نفوذ خود را یک ضرر استراتژیک و یک تحقیر شخصی و ملی می‌داند.

پوتین در سخنرانی روز دوشنبه خود به معنای واقعی کلمه گفت اوکراین هیچ ادعایی برای استقلال ندارد، اما در عوض بخشی جدایی‌ناپذیر از روسیه است - مردم آن "با ما به واسطه پیوندهای خونی و خانوادگی مرتبط هستند." به همین دلیل است که یورش پوتین به دولت آزادانه انتخاب‌شده اوکراین، معادل ژئوپلیتیک یک قتل ناموسی است.

پوتین اساساً به اوکراینی‌ها (که بیشتر از ناتو می‌خواهند به اتحادیه اروپا بپیوندند) می‌گوید: «شما عاشق آدم اشتباهی شدید. شما نه با ناتو و نه با اتحادیه اروپا فرار نخواهید کرد و اگر مجبور شوم دولت شما را تا سر حد مرگ بکوبم و شما را به خانه برگردانم، این کار را خواهم کرد». 

این چیز زشتی است؛ اما یک روند متوالی وجود دارد که به ماجرا مرتبط است. دلبستگی پوتین به اوکراین فقط ناشی از ناسیونالیسم عرفانی نیست. دو کنده بزرگ وجود دارد که به این آتش دامن می‌زند. اولین آن، تصمیم نسنجیده ایالات متحده در دهه 1990 برای گسترش ناتو پس از - در واقع، علیرغم - فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی بود. دومین مورد و به‌مراتب بزرگتر این است که چگونه پوتین به طرز بدبینانه‌ای از گسترش ناتو در نزدیکی مرزهای روسیه برای جلب روس‌ها به سمت دیدگاه خود در راستای پوشش شکست بزرگ رهبری خود، سوءاستفاده کرد. 

پوتین در تبدیل روسیه به یک مدل اقتصادی کاملاً شکست خورده است که در واقع همسایگانش را جذب کند، آنها را دفع نکند و بااستعدادترین افرادش را تشویق کند که بمانند، نه در صف صدور ویزا به غرب باشند.

ما باید به هر دوی این سیاهه‌ها نگاه کنیم. اکثر آمریکایی‌ها به گسترش ناتو در اواخر دهه 1990 و اوایل دهه 2000 به کشورهای اروپای شرقی و مرکزی مانند لهستان، مجارستان، جمهوری چک، لتونی، لیتوانی و استونی که همگی بخشی از اتحاد جماهیر شوروی سابق یا حوزه نفوذ آن بودند، توجه چندانی نداشتند. اینکه چرا این کشورها می‌خواهند بخشی از اتحادی باشند که ایالات متحده را موظف می‌کند در صورت حمله روسیه، جانشین اتحاد جماهیر شوروی، از آنها دفاع کند، مبهم نبود.

معما این بود که چرا ایالات متحده - که در طول جنگ سرد رویای روسیه‌ای را در سر می‌پروراند که ممکن است روزی یک انقلاب دموکراتیک داشته باشد و رهبری که هرچند با وقفه تلاش می‌کند روسیه را به یک دموکراسی تبدیل کند و به غرب بپیوندد - تصمیم می‌گیرد به‌سرعت ناتو را به سمت مر‌زهای آن در زمانی که ضعیف بود، گسترش دهد.

گروه بسیار کوچکی از مسئولان و سیاست‌گذاران در آن زمان، از جمله خود من، همین سوال را پرسیدند، اما ما غرق شدیم. مهمترین و تنها صدایی که در راس دولت کلینتون این سوال را مطرح کرد کسی جز وزیر دفاع، بیل پری، نبود. با یادآوری آن لحظه سال‌ها بعد، پری در سال 2016 در کنفرانسی از روزنامه گاردین گفت: در چند سال گذشته، بیشتر تقصیرها را می‌توان متوجه اقداماتی دانست که پوتین انجام داده است.

اما در سال‌های اولیه باید بگویم که ایالات‌متحده مستحق سرزنش بیشتری است. اولین اقدام ما که واقعاً ما را در مسیر بدی قرار داد، زمانی بود که ناتو شروع به گسترش کرد و کشورهای اروپای شرقی را عضو کرد که برخی از آنها هم‌مرز با روسیه بودند. در آن زمان، ما از نزدیک با روسیه کار می‌کردیم و آن‌ها به این ایده عادت می‌کردند که ناتو می‌تواند یک دوست باشد تا دشمن... اما آنها از اینکه ناتو دقیقاً در مرزشان قرار دارد، خیلی ناراحت بودند و آنها یک قدرت قوی ایجاد کردند تا از ما درخواست کنند که این کار را ادامه ندهیم.»

دلدادگان روسیه و تجربه پیشه‌وری

محمدجواد روح

ایشان جعفر پیشه‌وری است. رییس حکومت خودخوانده آذربایجان که به یمن حضور ارتش سرخ شوروی در خاک ایران پس از جنگ جهانی دوم، فرصت یافت یک سالی دولت تشکیل دهد. دولتی که البته مستعجل بود. با مذاکرات احمد قوام با استالین در مسکو و در نهایت قرارداد دوجانبه او با سادچکیف، سفیر وقت شوروی در ایران، و وعده پادرهوای واگذاری نفت شمال به شوروی، ارتش سرخ از آذربایجان خارج شد و دولت خودمختار هم به چشم‌برهم‌زدنی فروریخت.

این را نوشتم که به دلدادگان شوروی سابق و روسیه کنونی یادآور شوم اگر امروز، هر دم تیتر و توییت می‌زنند که آمریکا و ناتو، دولت اوکراین را تنها گذاشته‌اند و اعتماد به کدخدا نتیجه نمی‌دهد(به فرض صحت این ادعا و نادیده گرفتن تحریم‌های گسترده علیه روسیه)؛ اعتماد و تکیه به روس‌ها از آن‌هم سست‌تر است.

روس‌ها به وعده پشیزی از قوام و شاید تهدید پنهانی از ترومن (رییس‌جمهور وقت آمریکا)، رفتند و پشت سر خود را هم نگاه نکردند و دولت خودمختار! را با ارتش ایران تنها گذاشتند. حزب توده و دیگران هم، قبل و بعد از انقلاب کم طعم وفاداری از نوع روسی را نچشیده‌اند.

در کنار اینها، جای این سوال هم هست که اگر پیشه‌وری و اعضای حزب توده مثل دهه بیست در کابینه یا مجلس بودند (البته اعتبارنامه پیشه‌وری تایید نشد و همین، از دلایل جدایی‌طلبی او و همفکرانش بود)، در قبال حمله روسیه به اوکراین چه موضعی می‌گرفتند؟

فکر نمی‌کنم چندان با محتوای تماس تلفنی رئیسی یا تفسیرهای تلویزیونی یا توئیت‌های علی شمخانی فرق می‌کرد!

#ایران_و_روسیه
#جنگ_اوکراین
#اتحاد_جماهیر_شوروی
#جعفر_پیشه_وری
#فرقه_آذربایجان
#سید_ابراهیم_رئیسی
#علی_شمخانی
#حزب_توده
#احمد_قوام


https://www.instagram.com/p/CabrKrTq-l5/?utm_medium=share_sheet

انگشت در چشمان جامعه نکنیم

علی ربیعی، جامعه‌شناس سیاسی و سخنگوی دولت روحانی/ منتشرشده در شماره سوم اسفندماه روزنامه اعتماد

سیاست گذاری از وظایف مهم دولت ها است. سیاست گذاری های غیر واقعی و ناقص موجب ناکارآمدی و برخلاف هدف اصلی سیاست گذار عمل نموده و برخی سیاستگذاری ها به علت فقدان نهاد مناسب و برخی نیز با توجه به اینکه جامعه همراهی لازم را ندارد، محکوم به شکست هستند. قانون محدودیت ماهواره در سالهای ابتدایی دهه 70 خورشیدی به جز ایجاد تعارض های رفتاری جامعه با قانون، هیچ اثر دیگری نداشت. تداوم این سیاست منجر به تقویت این ایده شده است که سیاست‌گذار ایرانی دچار نوعی از «فناوری‌هراسی» مزمن است. نخستین موضع‌گیری او در برابر هر فناوری نوپدید ابتدا انکار و ممنوعیت استفاده از آن است.
در مورد طرح «صیانت از کاربران فضای مجازی» نیز موضوع از همین جنس است صیانت و سیاستگذاران بدون توجه به دیدگاه های کارشناسی، عمل می کنند. با واکاوی نظر این سیاستگذاران مشخص می شود به اشتباه تصور می کنند تغییرات ارزشی و گروه های مرجع، نگاه های فرهنگی تغییرات سبک زندگی عمدتاً ناشی از تاثیر تکنولوژی های ارتباطی است. علاوه بر آن با ملاحظه دقیق در این طرح مشخص می شود، بحث محدودسازی دسترسی به طور غیر مستقیم مد نظر سیاست گذاران بوده و اِعمال کنترل بر تولیدات محتوای فضای مجازی نیز پیش بینی شده است. پرسش این است کدام مرجع پژوهشی محاسبه کرده که تغییرات در سبک زندگی و تحولات ارزشی جامعه، صرفا برآمده از ابزارهای نوین ارتباطی است؟ به عنوان مثال، نوع نگاه افراد به مشارکت های عمومی و اعتماد سیاسی بیشتر از اینکه ناشی از ابزارهای نوین ارتباطی باشد، برآمده از عملکردهای سیاسی است. آیا هیچ پژوهشی صورت گرفته که همه این تغیرات منفی است و یا صرفا ارزش های نوینی هستند که می تواند منفی تبیین نشوند. البته من معتقدم همانند فضای واقعی جامعه ابن فضا نیز حاوی بدآموزی هایی می باشد که ما هیچ قاعده انسداد کامل برای فضای واقعی طبیعتاً قائل نیستیم- هیچ ابزاری در جهان، بدون هزینه نیست؛ و تنها زمانی می‌توان رأی به محدودیت‌ها داد که این هزینه‌ها بیش از منافع آن باشد. 
تجربه نشان می دهد که شهروندان بعد از محدودسازی این ابزارها به استفاده از سایر ابزارهای جدیدتر روی می آورند اکنون که بخشی از جامعه، سرگرمی و تفریح را با دیدن سریال و فیلم از محتوای تولید شده در داخل بهره می گیرند این بار مرجعیت رسانه، تفریح و سرگرمی به خارج از کشور کوچ کند. متأسفانه امروزه، سهم کمی از مرجع رسانه و اعتبار خبری به دلیل تصمیمات غیر تخصصی و غیر کارشناسی در اختیار رسانه های صدا و تصویر داخلی است.

این روزها ابزارهای نوین مجازی به اندازه زیادی از آثار روحی کرونا و تحریم ها و تاثیر آن بر روان جامعه کاسته است. امروز دامنه وسیعی از نسل های ایرانی از جمله جوانان، نوجوانان، کودکان و سایر اعضای خانواده، مجموعه فعالیت های ارتباطی، آموزشی و اجتماعی خود را با استفاده از فضای مجازی ساماندهی می کنند و هرگونه محدودسازی اپلیکیشن ها و کاهش پهنای باند، باعث بروز مشکلات جدی برای آنان خواهد شد. بسیاری از ایرانیان از طریق فضای مجازی، تبادل افکار و اندیشه می کنند و بر عمق دانش و فرهنگ خود می افزایند.

من فکر می کنم ، کسانی که یک چنین سیاست های سلبی و غیرکارشناسی را دنبال می کنند در واقع انگشت در چشمان مردم جامعه می کنند و نهایتاً نیز یک چنین سیاست های ناپایداری، محکوم به شکست خواهد بود، همان¬گونه که سیاست های سلبی قبلی به شکست دچار شدند. 
اگرچه در این یادداشت به انواع هزینه‌ها یا منافع فضای مجازی در حوزه‌های اقتصادی، آموزشی، اجتماعی، سیاسی، عدالت دسترسی به فرصت‌ها و ... اشاره نمی‌شود؛ ولی منطق و عقلانیت سیاست‌گذاری حکم می‌کند تا تحلیل‌های دوگانه‌ی مورد اشاره، یعنی تحلیل هزینه-فایده و همچنین برآورد هزینه‌های بالقوه آتی به همراه این طرح ارائه شود.