هنر ظریف بودن

حملات دامنه‌دار پس از نشست داووس یادآور طعنه‌ها به احمد قوام و قائم‌مقام فراهانی است

مهدی دادویی‌نژاد | روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی | یادداشت منتشرشده در شماره ۲۱۹ هفته‌نامه صدا | شنبه ۱۳بهمن‌ماه۰۳

محمدجواد ظریف معاون راهبردی ریاست‌جمهوری به نمایندگی از ایران در اجلاس داووس شرکت کرد و سخنانی با توجه به اوضاع کنونی و منافعی که ایران به دنبال آن است، ایراد کرد که با انتقاد و تخریب و تهمت‌هایی مواجه شده است. هرچند این توهین و تخریب و هتاکی و اهانت‌ها از خیلی پیش‌تر از بابت همان رای اندک مردم قهرکرده با صندوق شروع شده بود؛ اما این سفر و حضور او در اجلاس موجی سهمگین‌تر رافراهم آورده که واقعا تحمل آن از طاقت افراد عادی خارج است، مگر آنکه فرد ورزیده این دریای بلاخیز شده باشد.
در سپهر سیاسی ایران ستاره نام‌هایی طالع شده که در روزگار خود با بی‌مهری‌های فراوان روبه‌رو شده‌اند و چه دشنام‌ها و ناسزاها و تهمت و افتراها و گاهی بند و زندان نصیبشان شد و حتی گاهی اسیر دست ماموری بدنام رخ در نقاب خاک کشیدند‌. اما گردش روزگاران و روایت‌های منصفانه آیندگان چون خورشیدی که از پس غبار و ابر طوفان تهمت‌ها در سپهر طالع می‌شود، انوار روشن میهن‌دوستی و تلاش‌های مدام ایشان را جلوه‌گر کرده است. هنر سیاستمدار بیش از آنکه معطوف به قضاوت حال باشد، باید در خلق اثری درخور برای امروز و آینده معطوف باشد؛ چه آنکه عرصه سیاست در زمان حال زیستن ایشان در منصفانه‌ترین حالت عرصه رقابت و در بدترین حالت عرصه کین‌توزی‌ها و بدخواهی‌ها خواهد بود و سفیر دشنام پیاپی به سمت آنها خواهد آمد. شاید این را بیش از دیگران خود آن سیاستمدار بهتر از دیگران درک کند؛ ولی میهن‌دوستی و مردم‌دوستی‌اش همچون مرهمی بر آلام این رنج‌هاست و به او توش و توانی می‌دهد که از کمند این قضاوت‌ها برهد و با صبر و تحمل و مدارا راه را برای آینده‌ای بهتر و امیدوارانه‌تر برای میهن و مردمانش هموار کند. هنر صبر و گذشت و هنر میهن‌دوستی در کنار فهم رویه‌های سیاسی موجود از سیاستمدار، هنرمندی شایسته در نظر آیندگان منصف می‌سازد.

احمد قوام و ورق خوردن تاریخ

شاید روایت آخرین نطق احمد قوام‌السلطنه که بحق می‌توان او را مرد روزهای سخت و میهن‌دوستی تمام‌عیار دانست، بی‌مناسبت نباشد. درحالیکه دولت تحت زعامتش به پاییز سال1325 دستخوش فرو گرفتن شد؛ در آخرین نطقش در مجلس آن زمان گفت: «بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی‌غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند… من می‌روم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده و به پاداش فداکاری‌های خادمین مملکت چه رفتاری شده است.»

قوام به‌درستی به هنر سیاستمداری اشاره کرد که صبر پیشه کرد تا قضاوت آیندگان او را از خلال روایت‌های تهمت باز آن روزگاران بر بکشد.اینکه با خادمین ملت چه رفتاری شده، شاید فصل مشترک همه اعصار سیاست‌ورزی در ایران باشد.اینکه کسانی با جان و دل و بدون کمترین چشم‌داشتی و با نهادن عینک واقع‌بینی تلاش می‌کنند تا کشور و مردمان را از دل مهلکه‌ای به در ببرند که توسط رویاپردازان و هپروت‌نشینان بر زیستن آنها تحمیل شده؛ آن هم در بدترین شرایط ممکن!

قائم‌مقام فراهانی و دست‌های خالی
فقره جنگ دوم ایران و روس در دوران فتحعلی‌شاه قاجار و پیرو آن عهدنامه ترکمانچای شاید از بهترین مثال‌های کنش سیاستمداری هنرمند باشد که با دست خالی و در برابر قوای روس که تا ده خوارقان (آذرشهر) پیش آمده بود و تهران را تهدید می‌کرد و موجودیت ایران در مخاطره‌ای جدی قرار گرفته بود، به مذاکره نشست.در فاصله‌ای تقریبا سه‌ساله از نشست "چمن سلطانیه" که در آن همگان بر شروع جنگ اصرار می‌ورزیدند و فتحعلی‌شاه را ترغیب به نبرد می‌کردند، با فتاوی جهاد علمایی چون کاشف‌الغطا و سیدمجاهد و همراهی اعیان و بزرگان. در این میان، قائم‌مقام فراهانی تنها فردی بود از بزرگان که ساکت به تماشا نشست، گویی تنها کسی که ادراکی صحیح از واقعیت‌های ساری و جاری آن روزگار داشت و خفت و خواری پس این شور و هیجان را پیش چشم می‌دید، او بود. حال او به مذاکره می‌رفت به همراه ولیعهد و تنی چند، آن‌هم با دستی خالی و شکست‌خورده! به‌راستی آن علما و اعیان و بزرگان در آن روز کجا بودند؟ عهدنامه‌ای که امروز به صفت ننگین خوانده می‌شود، دستاورد تلاش افرادی با دست خالی و گرفتارآمده در چنگ دشمنی غدار است که با تمام وجود توفقی خیره‌کننده دارد.به فرموده مولانای گرامی:
در کف شیر نر خونخواره‌ای/غیر تسلیم و رضا کو چاره‌ای؟
آری آن روز که خاک ایران عرصه تاخت‌وتاز شد از آن غریوکشان و جهادخوانان اثری نمانده بود. آن مردان دست خالی و به امید عنایتی تمام تلاش خود را کردند و توانستند قسمتی از رنج‌ها را کم کنند؛ آیا بیش از این می‌توانستند؟ قطعا خیر! سیاست و مذاکره و دیپلماسی ابزارهایی می‌خواهد که طرف مذاکره مانند قائم‌مقام فراهانی چیزی بیش از رنج‌نامه پس از امضای عهدنامه نصیبش شود...

محمدجواد ظریف و سایه‌نشینان
باری؛ امروز سخن از محمدجواد ظریف است. مردی میهن‌دوست و پاکدست و عالم در عرصه سیاست خارجی که به‌حق می‌توان او را گران‌مایه‌ترین داشته سیاست خارجی ایران در نیم‌قرن اخیر دانست. مردی که به تجربت دریافته اثر عدم مذاکره شاید نوشیدن جام زهر باشد؛ آن‌هم در روزگاری که همه آنچه در مذاکره به‌عنوان ابزار فراهم بود، از دست رفته و تصرفات دشمن تا دل خاک میهن ادامه پیدا کرده و حال به ناچار باید گردن در قبول قطعنامه‌ای نهاد که کمترین منفعتی در آن لحاظ نشده.به‌راستی که جام زهری بود که جنگ‌طلبان بدون در نظر گرفتن اوضاع و احوال و واقعیت‌های عرصه منطقه‌ای و جهانی به کام مردم ایران ریختند.

در فقره مسئله هسته‌ای گرهی که با دست می‌شد به‌راحت‌ترین وجه باز شود، درگیر دندان‌هایی شد که تمایلی به باز کردن گره هم نداشتند و گره را چون بازی می‌پنداشتند، تحریم‌ها برایشان کاغذپاره بود و در توهمی بی‌مانند در تمام تاریخ ایران غرق بودند و کسانی مسئولیت پرونده هسته‌ای ایران را به دست گرفتند که شاید عادت به "سایه‌نشینی" ادراک سختی‌های "کار در زیر آفتاب سوزان را" برایشان غیرممکن کرد. سال‌ها بدون نتیجه و قطعنامه پشت قطعنامه و کار به جایی رسید که سراشیبی سقوط کشور نمودار شد و تا به امروز ادامه دارد. هزینه‌اش را کسی جز مردم نداده و آن سایه‌نشینان مسجد به مسجد، کوچه به کوچه شعار می‌دهند و شعار می‌دهند و موهومات و امیال بلاخیز اذهان خود را در قالب بسته‌های پیشنهادی آتش زدن زیستن مردم ارائه می‌کنند! خطبه‌خوانان مذاکرات آلماتی و همپالگی‌های‌شان هرچند در ظاهر خود را دردمند و طرفدار این مردم و نظام می‌دانند؛ اما چنان آفتی را به کشتزار میهن می‌اندازند که از هر بلایی بالاتر است.
شاید هر فرد ایرانی در دل و جان خود آرزوهایی برای میهن داشته باشد و ایده‌آل‌هایی در ذهن او پروده شود. گفتن و عرضه این‌ها هرچند مخالف ذهنیت دیگری باشد خالی از اشکال است. اشکال کار از آنجایی شروع می شود که این افکار خام و ناپخته و سنجه‌نشده در ترازوی واقعیات داخلی و بین‌المللی به همان روش مالوف گذشته که مخاطراتی شایان را در ادوار مختلف برای ایران فراهم کرده است، در حال تاخت و تاز و جولان هست و دست سیاستمدار واقع‌بین را برای مذاکره و گرفتن امتیاز روزبه‌روز از قبل خالی‌تر می‌کند. نگاهی به وضع کنونی ایران در منطقه یکسال و اندی پس از واقعه هفتم‌اکتبر گویای همه‌چیز است. خوب یا بد امروز در نقطه‌ای از مناسبات جهان قرار گرفته‌ایم که به‌راحتی می‌توان ایران را نادیده گرفت و به‌شکلی ایزوله‌شده و عاری از هر رابطه نظام‌مند و مبتنی بر واقعیات و منافع ملی در حال نظاره اتفاقاتی هستیم که هیچ اراده‌ای از ایران برای تغییرش کارساز نیست! این اتفاقات فاصله عرصه شعار تا عمل را به‌خوبی نشان می‌دهد و بیش از آن به ایرانیان این نکته را گوشزد می‌کند که با گروهی از اهل توهم طرف هستند که علاوه بر افکار خام و ناسنجیده و موهوم از منظر قدرت و توانمندی اثرگذاری، متاسفانه وضعیت خوبی دارند و گویی قصد ندارند تا جام‌های زهر پی‌درپی را در کام ایرانیان نریزند، به پوچی افکار خود هم پی ببرند؛ شاید حتی آن روز هم توجیهاتی از جنس موهومات امروزی عرضه کنند.

محمدجواد ظریف و امثال ایشان و افرادی واقع‌نگر که از ایدئولوژی به‌دور هستند و صرفا منافع ایران را دنبال می‌کنند؛ به‌واقع کمترین ابزارها را دارند و بیشترین تلاش‌ها تا بتوانند با حرکت میان دو لبه قیچی جنگ‌طلبان خارجی و معادل داخلی آنها کشور را از مهلکه‌ای بزرگ برهانند. همانطور که هزینه این رهانیدن در ابندای دولت احمدی‌نژاد بسیار نازل بود و بعدتر در دوران توافق برجام هزینه‌ای چندبرابری تحمیل شد؛ امروز در برابر روزهای منتهی به برجام شاید بگوییم هزینه‌های به دست آوردن اندک منفعتی هزاران برابر سال‌های برجام شده است.
البته که از قبل این هزینه‌ها کاسبان تحریم و صاحبان موسسات تندرو به تنعمی رسیدند که امروز می‌توانند ازادانه دستور دستگیری به افرادی به نام "ضدکودتا" بدهند. یحتمل برای این دستگیری، به دو گیگ لازم برای بارداری نیازی ندارد و به شکل اینترانت در دسترس است که باعث شده این افراد از عرصه تبیین به عرصه دستور و فرمان برسند. فصل مشترک هتاکان و توهین‌کنندگان و تهمت‌زنندگان داخلی و خارجی این است که افراد مورد تهمت اصولا در این دو گروه یکسان است و این شاید نتیجه این باشد که هرکس به انتهای سوپرانقلابی‌گری برسد به آن‌ور بام می‌رسد که جای دیگرانی است که اگر دشنامی می‌دهند به حق یا ناحق، به واقع مغموم و خصم‌گونه است و این خصم‌گونه رفتار کردن آنها مبنای عقلانی‌تری دارد.
باری آیندگان در مورد مساعی افرادی مانند محمدجواد ظریف قطعا منصفانه‌تر قضاوت خواهند کرد و می‌توان روزی را در نظر آورد که هنر ظریف بودن در کنار هنر قوام بودن و قائم‌مقام بودن مورد تکریم و لطف مردمان قرار گیرد...

توصیه‌ای دوستانه به دکتر ظریف/ زینت‌المجالس نشوید...

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۴۴۹ روزنامه هم‌میهن| یکشنبه ۲۹بهمن‌ماه۰۲
کمتر ناظر منصف و میهن‌دوستی است که قدر و ارزش محمدجواد ظریف را نشناسد و اهمیت او و نقش تاریخی‌اش در دوران مذاکرات برجام (و حتی پایان جنگ) را نداند. تعارض و ستیز راست‌های رادیکال (چه در سطح داخلی و چه در عرصه بین‌المللی) با ظریف و میراث او، نیز ناشی از همین قدر و قیمت اوست که قدر زر را زرگر شناسد و قدر گوهر را گوهری. شخصاً نیز در همه این سال‌ها، کوشیده‌ام به سهم و وسع خویش، این قدرشناسی را ابراز کنم. چنان‌که در سال آخر دولت اول روحانی، در تحلیلی نوشتم که اگر خروجی این چهار سال جز برجام و تلگرام نبود (یکی به‌مثابه الگو و ابزار تنش‌زدایی و گفت‌وگومحوری در عرصه بین‌المللی و آن دیگر، به‌مثابه زیرساخت شکل دادن گفت‌وگوی داخلی و شبکه‌های ارتباطی و اجتماعی)، انصاف و مسئولیت‌شناسی حکم می‌کند که به حمایت از روحانی پرداخت و بستر تداوم فعالیت دولتمردان او را فراهم ساخت. طبیعی و بدیهی بود که نقش اول تحقق برجام نیز، کسی جز محمدجواد ظریف نبود.
گرچه روند تحولات داخلی و خارجی به سمتی رفت که در چهار سال دوم، نه روحانی و نه ظریف (و نه کلیت دولت و حامیان و حاملان ایده آن) نتوانستند چنان که بایدوشاید گامی به پیش بردارند؛ اما ادعای بی‌پایه‌ای نیست اگر بگوییم در برابر تندخوی بی‌آداب و ترتیبی چون دونالد ترامپ که هیچ ملاحظه حقوقی و اخلاقی را در روابط بین‌الملل روا نمی‌داشت و هر پیمان و تعهدی را زیر پا می‌گذاشت، این برجام بود که همچون آخرین سنگر، امکان پایداری مشروع و متعارف را برای دولت و ملت ایران فراهم ساخت و با وجود همه بحران‌های اقتصادی، امنیت و اعتبار و حیثیت ملی را در سطح بین‌المللی نگاه داشت. البته، کنار رفتن ترامپ در سال 1399 و همزمانی آن با آخرین سال دوران دولت میانه‌روی روحانی، فرصتی تاریخی و استثنائی برای ایران بود تا آب رفته را به جوی بازآورد و توافق درهم‌شکسته را احیا کند. فرصتی که البته با مقاومت و ممانعت و دست‌اندازی و چنگ‌اندازی راست رادیکال داخلی (که با تشکیل مجلس یازدهم، وجهه قانونی هم یافته بودند)، سوخت تا بدین‌ترتیب، ترامپیست‌های ایرانی، راه ناتمام ترامپ آمریکایی را طی کنند و بار مطلوب او را به منزل رسانند.
ناکامی روحانی و ظریف در احیای برجام، البته از قدر و قیمت آنان در نزد ناظر منصف نمی‌کاهد؛ چراکه شرط انصاف، لحاظ کردن همه عوامل و نیروهای مؤثر در یک روند یا رخداد سیاسی است و طبعاً، دولت دست‌بسته و برلب‌بام و کم‌پشتوانه روحانی نمی‌توانست در زمستان 1399 و بهار 1400، خزان برجام را پایان دهد. بااین‌حال، وزن و اعتبار ظریف همچنان تاحد قابل‌توجهی برجا بود. چنان که در موسم انتخابات ریاست‌جمهوری 1400، مدام پذیرای شخصیت‌های اصلاح‌طلب و میانه‌رویی بود که به دیدارش می‌رفتند و او را دعوت به نامزدی می‌کردند. فراخوان‌هایی که گرچه او هربار به آنها پاسخ منفی می‌داد و مصدق‌وار بر سوگند خود پای می‌فشرد؛ اما هنوز از چنان پایگاه و اعتبار اجتماعی برخوردار بود که جریان حاکم را از ریسک و قمار بر سر او باز می‌داشت. چنین بود که مصاحبه‌ صریح‌اش را بهانه‌ کردند تا به‌زعم خود، یک بار برای همیشه او را از اندیشیدن به نقش‌آفرینی در سیاست داخلی بازدارند.
با گذشت دو سال از آن روزها، پیش‌بینی ظریف درباره ناتوانی جریان حاکم در احیای برجام بیش از یک سال است تحقق یافته و فراتر از آن، سیاست خارجی ایران در دو جنگ شبه‌جهانی اوکراین و غزه، تا لبه تهدید و معرض اتهام پیش رفته است. چنین شرایطی، طبعاً فرصت و زمینه مناسبی است که ظریف به‌عنوان مهمترین نماینده، سخنگو و حتی نظریه‌پرداز تنش‌زدایی ایرانی به میدان آید، سیاست‌های تندروها را به نقد کشد و دستاوردهای خود را در برابر انبان بی‌محتوای ادعاها و فضاسازی‌های دلواپسان، به نمایش گذارد. این، فرصت مناسبی است که ظریف در چند ماه اخیر کوشیده از آن سود جوید و از تریبون‌ها و پلتفرم‌های گوناگون در جهت آن، سخن گوید.
بااین‌حال، سود جستن ظریف از این فرصت، ظرافت‌ها و دقت‌هایی سیاسی و رسانه‌ای را می‌طلبد. در وجه سیاسی، ظریف باید بکوشد جایگاه خود را به‌عنوان چهره‌ای ملی و معتمد دوسویه («جامعه و نخبگان مدنی» و «حکومت و نخبگان سیاسی») را حفظ کند و این موقعیت لغزان و خطیر را به جهت اشتباه‌های محاسباتی از کف ندهد؛ چراکه ظریف چه بخواهد و چه نخواهد، چه بپسندد و چه نپسندد، یکی از معدود ظرفیت‌های جدی کشور در سطح داخلی و بین‌المللی است که حفظ آن، بیش از هرچیز برعهده خود اوست. اما نکته مهم‌تر، وجه رسانه‌ای سود جستن ظریف از فرصت کنونی است. ظریف گرچه شخصیتی دارای قدر و قیمت و ارج و قربت است؛ اما همچون سرمایه‌ای است که سخاوت بیش از اندازه در هزینه کردن آن، از قدر و اندازه آن خواهد کاست.

متاسفانه، به نظر می‌رسد ظریف به ظرافت‌های این دو وجه (به‌ویژه وجه رسانه‌ای)، توجه لازم را ندارد. حضور پیاپی در کنگره‌ها و مجامع احزاب، تشکل‌ها، نهادهای فرهنگی، رسانه‌ها و... شاید برای شخصیت‌ها و تحلیلگران سیاسی امری عادی و مثبت هم باشد و هرچه بیشتر در صحنه حضور یابند، امکان کنشگری بیشتری بیابند. اما برای شخصیتی که جایگاهی بالاتر از یک بازیگر یا تحلیلگر سیاسی دارد، ملاحظات بیشتری لازم است. مخصوصاً در مورد شخصیتی که جایگاهی ملی و بین‌المللی دارد و هر گفته یا رفتار او، با تحلیل‌ها و برآوردهایی گسترده مواجه می‌شود. (نمونه آن، مصاحبه بحث‌بر‌انگیز ظریف با یک روزنامه تندرو که نیویورک‌تایمز آن را در سطح «مشاوره به رهبری نظام برای تغییرات در سیاست خارجی» تحلیل و تفسیر کرد). حتی اگر چنین تفاسیری هم در میان نباشد؛ سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های مکرر ظریف که اغلب هم با مضامین و روایت‌هایی تکراری همراه است، از ارزش و وزن سخن او می‌کاهد و ناخواسته باعث می‌شود سخنان جدی و مؤثر او در مقاطع دیگر هم، کمتر شنیده شود. در همین دو روز گذشته، ظریف در کنگره یک حزب و یک نشست دانشجویی سخنرانی کرده است که محتوای آن، نکته خاصی بیش از مواردی که در سخنرانی‌های قبل گفته بود، به همراه ندارد و به نظر هم نمی‌رسد بازخورد و توجه به آن، با گفتارهای مثلاً دو ماه پیش او، قابل‌قیاس باشد. چنین است که در مقام یک ناظر علاقه‌مند به دکتر ظریف، دوستانه می‌توان او را خطاب قرار داد و از او خواست که در رویکرد سیاسی-رسانه‌ای خود تجدیدنظر کند و نگذارد جایگاه‌اش از سیاستمداری ملی و بین‌المللی به زینت‌المجالس و خطیب محافل فروکاهد...

کارگزاری که خاموش نمی‌شود

درباره اهمیت موضع‌گیری‌های اخیر محمدجواد ظریف

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۲۴۷ روزنامه هم‌میهن| پنج‌شنبه ۱۷خردادماه۰۲

همان روزهای اوج مذاکرات، نقل قولی در محافل سیاسی می‌چرخید که توافق را انجام می‌دهیم، کشور را از بحران خارج می‌کنیم و بعد به‌عنوان خائن و وطن‌فروش محاکمه می‌شویم. مشخص نیست این نقل قول چقدر دقیق و درست بود؛ اما همان زمان در چشم ناظرانی که مناسبات سیاسی ایران را واقع‌بینانه می‌نگرند، پیش‌بینی درستی می‌آمد. تاریخ معاصر ایران مملو از داستان‌های پرآب‌چشمی است که در آن، سیاستمدارانی مجرب و خردمند در لحظات بحران پای به میدان گذاشته‌اند و گره‌هایی را گشوده‌اند که همه در کار آن مانده بودند و چون زمانی گذشت، چنان با آنان برخورد شد گویی یا اصلا در این ملک و میهن کاره‌ای نبوده‌اند و اگر هم بوده‌اند، کاری جز خیانت و خباثت نکرده‌اند. امیرکبیر، محمدعلی فروغی، احمد قوام، ابوالحسن ابتهاج و حتی فضل‌الله زاهدی و علی امینی کارگزارانی گره‌گشا بودند که هر یک بنا بر برآوردی که از مجموعه مناسبات داخلی و خارجی داشتند، کوشیدند کشور و یا دست‌کم نظام سیاسی را از شرایط بحران نجات دهند و گامی به پیش ببرند. اما چرخه مدام چرخنده حذف و کنار گذاشتن بزرگان و نخبگان و برکشیدن وفاداران و پروراندن حامیان که از کارویژه‌های ساخت اقتدارگراست، آنان را به حاشیه راند و برخی مانند امیرکبیر را قربانی کرد. شکل‌گیری چنین روندی در تاریخ معاصر، بسترساز گسست‌های توسعه‌ای و موقعیت‌سوزی‌های تاریخی شده است؛ چراکه مجموعه تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری کشور را به آفت خردگریزی مبتلا ساخته است و از واقع‌بینی و جهان‌نگری دور کرده است.

متاسفانه، این الگوی برخورد با نخبگان و کارگزاران پس از انقلاب نیز تداوم یافته است. با آنکه تغییر مدل حکمرانی از سلطنت به جمهوریت با این هدف بود که برگزیدگان مردم روند سیاستگذاری و اجرای امور را پیش ببرند و اگر ناکام و ناکارآمد بودند، مردم آنان را کنار گذارند؛ اما در عمل، به دلایل مختلف ساختاری و فرهنگ سیاسی این امر چنان که باید محقق نشد. فقدان یا ضعف ابزارهای تحقق واقعی جمهوریت از جمله حزبی شدن سیاست در کنار حذف تدریجی طیف‌‌های مختلف سیاسی از دایره حکومت، عملا ساختار سیاسی را دچار ناترازی در ریزش‌ها و رویش‌ها و ورودی‌ها و خروجی‌ها کرده است. درعین‌حال، نهادهای انتخابی مخصوصا در حوزه‌های کلیدی مسئولیت دولت همچون سیاست خارجی و امنیت‌ملی از جایگاه تعیین‌کننده سیاست‌ها و یا دست‌کم تصمیم‌ساز خارج شده‌اند و به سطح کارگزار و مجری افول کرده‌اند. این روند تا حد زیادی ناشی از ساخت دوگانه قدرت و کاهش تدریجی اهمیت و موقعیت نهادهای انتخابی (دولت و مجلس) و نیز تعیین اولویت‌های متکی و مبتنی بر نگاه امنیتی در تعیین سیاست‌های کلان و حتی خرد کشور است. تا آنجا که امروز به جایی رسیده‌ایم که مدیریت محلات هم که قرار بود بسترساز مشارکت اجتماعی شهروندان در محل زندگی خود شود نیز با آیین‌نامه‌ها و رویکردهایی به سمت نظامی-امنیتی شدن پیش می‌رود و نهادهای مختلف در شکل‌‌دادن الگوهای ایدئولوژیک مدیریت محلات با هم رقابت می‌کنند.در این روند، کارگزار یا مجری سیاست‌ها چه ابزاری جز دفاع از عملکرد خود و شفاف‌سازی روابطی که در دوران مسئولیت خود با نهادهای فراتر داشته، در اختیار دارد؟ البته، ممکن است منتقدان و مخالفان این شفاف‌سازی را با مباحثی چون منافع‌ملی در تعارض قلمداد کنند و از اینکه "کارگزار دیروز" به "افشاگر امروز" تبدیل شده، ناراضی باشند. اما بااین‌حال، پرسش بر جای خود باقی است. همچنان که بسیاری از کارگزاران و مدیران سابق در برابر موج اتهام‌زنی‌های سیاسی-رسانه‌ای مخالفان خود، سکوت را ترجیح می‌دهند؛ برخی دیگر هم، شفاف‌سازی و تشریح رخدادها و روابط را در دستور کار قرار می‌دهند.

در میان مدیران شاخص دولت قبل، بیژن زنگنه از کسانی است که سکوت را ترجیح داده است و محمدجواد ظریف از کسانی است که بعد از دو سال، سکوت خود را شکسته است. حسن روحانی هم تاکتیکی میانه را برگزیده است که نه می‌توان آن را سکوت کامل تلقی کرد و نه شفاف‌سازی صریح. اما طبیعی است که هرچه روند فضاسازی‌ها، اتهام‌زنی‌ها و روایت‌پردازی‌ها علیه کارگزاران سابق تشدید شود و آنها هر روز از رسانه‌ها و تریبون‌های مختلف متهم به ناکارآمدی، ناتوانی و حتی وابستگی و خیانت شوند، لحظه‌ای می‌رسد که کاسه صبر آنان لبریز می‌شود و از واقعیت‌های درون ساخت قدرت و بانیان اصلی وضع موجود سخن می‌گویند. آنچه محمدجواد ظریف در یادداشت بحث‌انگیز اخیرش نوشت و آنچه در گفت‌وگوی طولانی مجازی سه‌شنبه‌شب‌اش گفت، لحظه لبریز شدن کاسه صبر او بود.او نه فقط در این دو سال که سکوت کرده بود، بلکه در دوران مسئولیت خود نیز با موجی از کارشکنی‌ها، فضاسازی‌ها و زیرسوال‌بردن‌های دلواپسان و رادیکال‌ها مواجه بود که خود، کمتر به آنها پاسخ می‌گفت؛ همان رفتاری که یک‌بار از آن به‌عنوان "خنجر زدن از پشت" یاد کرد. واکنش‌های صریح اخیر ظریف و شفاف‌سازی‌های او از این منظر، گامی روبه‌جلو در روابط "سیاستگذار/ کارگزار" بود. ظریف با این شفاف‌سازی، کارگزار سیاسی را از موقعیت تاریخی خود ارتقا داد. در موقعیت پیشین، کارگزاران کارگشا شخصیت‌هایی منفعل و متهم بودند که وقتی کارشان با او تمام می‌شد، او را به دور می‌انداختند و حتی سوژه برخورد و محاکمه قرار می‌گرفت. اما شفاف‌سازی ظریف نشان داد در دورانی که شبکه‌های اجتماعی به‌مثابه یکی از ابزارهای اصلی قدرت‌آفرینی درآمده‌اند و حتی شهروندان و ساکنان دورافتاده‌ترین مناطق کشور می‌توانند مسایل و مباحث خود را به مخاطبان بسیاری برسانند؛ طبعا، دست سیاستمداران و کارگزاران پیشین هم از این ابزارها خالی نیست. این، فقط حکومت نیست که نسبت به چهل سال قبل ابزارها و شیوه‌های جدیدی برای مواجهه با منتقدان پیدا کرده است، منتقدان نیز چنین ابزاری در اختیار دارند و اتفاقا چون در موضع مسئولیت نیستند، نقدها و حرف‌های‌شان بیش از حاکمان شنیده می‌شود. در چنین زمانه و زمینه‌ای، خرد حکمرانی حکم می‌کند از روایت‌های یکسویه و اتهام‌زنی‌های سیل‌گونه به کارگزاران سابق خودداری کرد و موازنه و انصاف را در بیان رخدادهای گذشته پاس داشت. اگر چنین نباشد، تکرار مواضعی از جنس شفاف‌سازی ظریف دور از انتظار نیست. مواضع کارگزارانی که نمی‌خواهند و نمی‌توانند بیش از این، خاموش بمانند...

ترامپیسم ایرانی

چرا راست رادیکال ایران از راست رادیکال آمریکا خطرناک‌تر است؟

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۲۲۴ روزنامه هم‌میهن| دوشنبه ۱۸ اردیبهشت‌ماه

روشن نیست از بدبیاری میانه‌روهای ایرانی است یا روند درونی تحولات ایالات متحده چنین اقتضا می‌کند که هرگاه سیاست تنش‌زدایی و عادی‌سازی در ایران کمی قدرت می‌گیرد، ناگهان اتفاقی و انتخابی در ینگه دنیا رخ می‌دهد و پس‌لرزه‌های آن، خیلی زود و سریع معادلات سیاست داخلی و خارجی ایران را متاثر و متحول می‌کند. اگر در ابتدای انقلاب و در آبان‌ماه ۱۳۵۸ این جوانان پرشور و احزاب و نیروهای چپ و رادیکال درون ایران بودند که با تسخیر سفارت و بالا بردن پرچم آمریکاستیزی، سرنوشت جیمی کارتر، رئیس‌جمهوری دموکرات و منادی حقوق‌بشر ایالات متحده را دگرگون کردند؛ در دهه‌های بعد، این اتفاق به‌شکلی معکوس رخ داد و طالع میانه‌روها و اصلاح‌طلبان ایرانی را وارونه کرد.

نخستین بار، دگرگونی سرنوشت اصلاح‌طلبان و میانه‌روهای ایران و تقویت نیروهای راست رادیکال با اتفاق ۱۱سپتامبر۲۰۰۱ رخ داد. تروریست‌های القاعده در بزرگترین و محیرالعقول‌ترین عملیات خود با هواپیما به برج‌های دوقلوی سازمان تجارت جهانی و پنتاگون زدند و نه فقط سیاست‌های آمریکا که کل جهان را متاثر ساختند. این حملات که همزمان با دولت جمهوریخواه جورج بوش پسر رخ داد، او و کابینه‌اش را از اردوگاه محافظه‌کاری به دامان راست رادیکال (نئوکان‌ها) انداخت. چهره‌های تندرویی مثل دیک‌چنی (معاون اول رئیس‌جمهور)، دونالد رامسفلد (وزیر دفاع)، کاندولیزا رایس (مشاور امنیت ملی) و جان بولتون (سفیر آمریکا در سازمان ملل) قدرت گرفتند و محافظه‌کاران میانه‌رو و معتدلی از جنس کالین پاول (وزیر امورخارجه) به حاشیه رفتند. در نتیجه این تحولات بود که حمله به افغانستان و سقوط دولت طالبان به اتهام پناه دادن و همکاری با شبکه تروریستی القاعده صورت گرفت. حملاتی که در آن، ایران نیز همکاری‌های پیداوپنهانی با ائتلاف مبارزه با تروریسم به رهبری آمریکا داشت. بااین‌حال، پس از سقوط طالبان و در شرایطی که انتظار می‌رفت همکاری‌های غیررسمی ایران و آمریکا، بستر و زمینه‌ای را برای تنش‌زدایی میان دو کشور فراهم کند؛ سخنرانی تند بوش و قرار دادن نام ایران در کنار کره‌شمالی و عراق به‌عنوان «کشورهای عضو محور شرارت» ورق را به کل برگرداند. نه فقط فرصت تنش‌زدایی سوخت که همه کاشته‌های دولت‌های هاشمی‌رفسنجانی و خاتمی در زمان دولت دموکرات بیل کلینتون که گفتمان تخاصمی را در ایران به حاشیه رانده بود، بر باد رفت. تضعیف گفتمان و دستاورد میانه‌روهای ایرانی در حوزه سیاست خارجی، اعتمادبه‌نفس مخالفان آنان در سیاست داخلی را نیز افزود. چنین بود که فشارهای آنان بر دولت و مجلس اصلاحات از سال ۱۳۸۱ به‌تدریج مضاعف شد. کنار کشیدن پایگاه اجتماعی اصلاح‌طلبان از انتخابات شوراها در اواخر سال ۱۳۸۱ این روند را تقویت کرد تا نیمه اول دهه ۱۳۸۰ برخلاف نیمه دوم دهه ۱۳۷۰ که روزهای پیروزی‌های زنجیره‌ای جریان اصلاحات بود، به دوران سلسله شکست‌های پیاپی و نهایت حذف کامل آنان از قدرت در سال ۱۳۸۴ تبدیل شود. به بیان دقیق‌تر، ظهور محمود احمدی‌نژاد با گفتمان آمریکاستیز و تنش‌آفرین در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم، علاوه بر ریشه‌های داخلی، به پس‌زمینه و بستری خارجی نیز متکی بود.

اما آنچه ۱۳ سال بعد از روی کار آمدن احمدی‌نژاد در ۱۸ اردیبهشت‌ماه ۱۳۹۷ و با خروج دونالد ترامپ از برجام رقم خورد؛ ابعادی گسترده‌تر از تاثیر نابهنگام تحولات داخلی آمریکا بر معادلات داخلی ایران به همراه داشت. اهمیت بیشتر این اتفاق از آنجا بود که برخلاف دولت‌های میانه‌روی هاشمی و خاتمی در دهه ۷۰ که شعار و گفتمان کلی و کلان آن مبتنی بر مسائل داخلی («توسعه اقتصادی» و «توسعه سیاسی») بود؛ دولت میانه‌روی حسن روحانی در دهه ۹۰ با محوریت مسائل خارجی («رفع تحریم‌ها و عادی‌سازی موقعیت بین‌المللی و منطقه‌ای ایران»)، بر سر کار آمده بود. کارنامه روحانی و تیم سیاست خارجی و مجموعه دولت او نیز، با وجود پاره‌ای نقدهای جدی، تا آن روز تعیین‌کننده بهاری قابل‌قبول بود. چنان‌که دقیقا یک سال قبل از آن، در انتخابات ریاست‌جمهوری دوازدهم (۱۳۹۶)، روحانی توانسته بود رای اعتماد مجددی از اکثریت شهروندان کسب کند و حتی شش میلیون رای بیشتر از سال ۱۳۹۲ بیاورد. اما آنچه در ۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷ رخ داد، همچون سیلابی بود که همه سدها و ساخته‌های دولت میانه‌رو و حامیانش را از میان برد و در مقابل، بزرگراهی میان‌بر پیش‌روی راست رادیکال ایران نهاد تا بیش از پیش بر دولت مستقر بتازد و نهایتا در خرداد ۱۴۰۰ کل میانه‌روها را از ساخت قدرت بیرون اندازد. رشد تورم و نرخ انواع دارایی‌های سرمایه‌ای و مصرفی که در دولت اول روحانی روندی منطقی و کند داشت؛ با خروج ترامپ از برجام، ناگهان افسار گسیخت و فنر فشرده تورمی رها شد. دلار که در اوایل سال ۱۳۹۷ همچنان کمتر از ۴۰۰۰ تومان بود، طی این پنج سال به مرز ۶۰هزار تومان رسیده است. سایر کالاها از مواد غذایی تا مسکن، خودرو، سکه، لوازم خانگی و... نیز چنین صعود شگفت‌آوری را از سر گذرانده‌اند. پول ملی چنان ارزش خود را از دست داده است که آنچه برای اصحاب کهف ظرف ۳۰۰ سال رخ داد، برای ایرانیان در همین پنج سال تکرار شده است و چشم‌اندازی هم از توقف و حتی کند شدن این روند، پیدا نیست. در چنین بستری بود که ناآرامی‌های اقتصادی-اجتماعی سال‌های ۱۳۹۶، ۱۳۹۸ و ۱۴۰۱ شکل گرفت و نیز، بیش از نیمی از جامعه امید خود را از مکانیزم‌های پیشین مشارکت سیاسی از دست داد و به‌سادگی، کل ساختار سیاسی را به رادیکال‌ترین طیف راستگرایان وانهاد.

نکته کلیدی ماجرا اما آنجا بود که رفتن ترامپ و شکست جمهوریخواهان در انتخابات ریاست‌جمهوری ۲۰۲۰ آمریکا نیز، مانع از تداوم پیامدهای اقدام ترامپ نشد. ریشه تداوم این وضعیت، منافع و موقعیتی بود که راست رادیکال در سایه اقدام ترامپ در داخل ایران یافت و توانست در سایه پوپولیسم و جهان‌ستیزی او، میخ‌های خود را محکم‌تر بکوبد. در واقع، ظهور ترامپ و خروج او از برجام، سوغات ناگهانی راست رادیکال آمریکا به راست رادیکال ایران بود؛ سوغاتی که با آن، توانست روند تحولات داخلی و خارجی ایران را که در سال‌های ۱۳۹۷-۱۳۹۲ به سوی «تقویت میانه‌روی و عادی‌سازی» رفته بود؛ وارونه کند و با رویکردی ضدتوسعه‌گرایانه، به چرخه «بی‌ثباتی در داخل و تنش‌زایی در خارج» سال‌های ۱۳۹۲-۱۳۸۴ بازگرداند. این درحالی بود که روند مذاکرات هسته‌ای و دستیابی به برجام در سال‌های 1395-1392 با حمایت و همراهی کلیت نظام و شخص رهبری همراه بود و چنانکه برخی روایت‌ها نشان می‌دهد حتی قبل از روی کار آمدن دولت روحانی، مذاکرات غیررسمی با طرف آمریکایی در عمان با تایید ایشان آغاز شده بود. علی‌رغم این سابقه، احیای برجام در سال آخر دولت روحانی که مصادف با سال نخست دولت دموکرات جو بایدن بود، با مانع‌سازی جریان راست رادیکال در مجلس یازدهم و برخی نیروهای همسو با آن همراه شد تا عزم این جریان برای تداوم فضای ترامپی آشکار شود.

به عبارت دقیق‌تر، این تنها در داخل آمریکا نبود که تحلیلگران و سیاست‌پژوهان از این سخن می‌گفتند که: «ترامپ رفت؛ اما ترامپیسم باقی است». در داخل ایران نیز، جریانی قدرتمند و پرنفوذ حضور دارد که با همه ژست‌ها و شعارهای آمریکاستیزانه‌اش، ظاهرا بیشترین همسویی و همراهی عملی و منفعتی را از روی کار بودن و قدرت گرفتن رادیکال‌ترین جریان‌های راست آمریکایی می‌برد. این جریان که به «ترامپیست‌های ایرانی» معروف هستند، با رفتن ترامپ از کاخ‌سفید و میدان‌دار شدن دموکرات‌ها، نه‌تنها به حاشیه نرفتند که بر ابعاد فضاسازی و کارشکنی خود برای جلوگیری از احیای برجام افزودند. تا مقطعی تصور می‌شد هدف این جریان، صرفا زمین زدن دولت روحانی و حذف میانه‌روها از ساختار سیاسی است. اما گذشت نزدیک به دو سال از زمان روی کار آمدن سیدابراهیم رئیسی و یکدست شدن بلوک حاکم، نشان از آن دارد که این جریان چنان منافع گسترده‌ای از تداوم تحریم‌های اقتصادی و غیرشفاف ماندن روند مبادلات مالی و تجاری دارد که حتی حاضر نیست در شرایطی که کل ارکان قدرت را متحدان و موتلفان آن شکل می‌دهد، در جهت احیای برجام و عادی‌سازی روند مناسبات با جهان گام بردارد. فضاسازی عجیبی که تحت‌عنوان «زمستان سخت اروپا» در میانه تابستان پارسال شکل گرفت و مانع از احیای برجام در گام آخر شد؛ نمونه‌ای بارز از میزان نفوذ و تاثیرگذاری ترامپیست‌های ایرانی است. جریانی که قدرت گرفتن هرچه بیشتر آن، نشان از آن دارد که ریشه اصلی مسائل و مشکلات کشور نه در واشنگتن که در تهران است و نگرانی اصلی و احساس خطر جدی برای منافع ایران، بیش از ترامپ و راست رادیکال آمریکا، باید متوجه ترامپیست‌ها و راست رادیکال ایران شود. مخصوصا اینکه راست‌های رادیکال آمریکا شاید همچون ترامپ نهایتا در انتخاباتی شکست بخورند و حتی محاکمه شوند. اما ترامپیست‌های ایرانی چطور؟ آیا راهی برای کنار زدن و حاشیه راندن و پاسخگو کردن آنان وجود دارد؟

برجام۲؛ استراتژی یا تاکتیک؟

توافق ایران و عربستان به میانجی‌گری چین را باید فراتر از حل منازعه دو کشور دید

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۱۹۴ روزنامه هم‌میهن| دوشنبه ۲۲ اسفندماه۰۱

درست در روزهایی که همه شاخص‌های اقتصادی چشم‌اندازی بحرانی‌تر از پیش را پیش روی جامعه ایران تصویر می‌کرد، دو گام مثبت و التیام‌بخش در عرصه سیاست خارجی نشانه‌هایی از تغییر رویکرد و روند اداره کشور را بروز داد. مذاکرات مثبت رافائل گروسی، مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای، در تهران و اعلام آمادگی ایران برای پاسخگویی به ابهامات جدید در فعالیت‌های غنی‌سازی، گام نخست بود که پیامد مثبت خود را در گزارش گروسی و خودداری شورای حکام از صدور قطعنامه علیه ایران نشان داد. گام دوم که به‌رغم پس‌زمینه‌ها و مذاکرات قبلی به‌شکلی ناگهانی اعلام شد، انجام توافق با عربستان برای احیای روابط بود که با میانجی‌گری چین و تا حدی عراق شکل گرفت. این دو توافق، بازخورد سریع و مثبت خود را در بازارهای مختلف مالی نشان داد. به‌گونه‌ای که دلار طی چند روز (با وجود تعطیلات!) حدود 15 هزار تومان از قله 60 هزار تومانی پایین آمد و پیش‌بینی می‌شود تاثیر خود را بر سایر بازارها و کالاها بروز دهد و از انتظارات تورمی جامعه در آغاز سال آینده بکاهد. البته، همزمان اخباری درباره جدی‌تر شدن روند تبادل زندانیان با آمریکا و آزاد کردن برخی بازداشت‌شدگان دارای تابعیت دوگانه منتشر شده است که چشم‌انداز تحولات خارجی را در واپسین روزهای سال مثبت‌تر می‌سازد.
در میان این مجموعه تحولات، توافق با عربستان به میانجی‌گری چین را می‌توان واجد اهمیت بیشتری هم از منظر تغییر رویکرد احتمالی ایران در سیاست خارجی و مهمتر از آن، بروز نشانه‌های الگویی جدید در نظام بین‌الملل و تقویت نقش چین در فضای جدید ارزیابی کرد. این نکته‌ای بود که در سرمقاله «هم‌میهن»، دقیقا قبل از مرگ مهسا امینی و بروز اعتراضات و ناآرامی‌های پس از آن، به آن اشاره کرده بودم.
در آن سرمقاله، میان رویکرد روسیه و چین به نظام بین‌الملل در جهان کنونی مرز روشنی کشیده شده و آمده بود: «موقعیت جدید روسیه به‌عنوان کشوری تحت تحریم‌های بین‌المللی، طیفی از نیروهای ایدئولوژیک در ایران را که طرفدار افزایش همکاری با چین و روسیه هستند، امیدوار کرده تا رویای آنها برای تشکیل اتحادی قدرتمند علیه غرب محقق شود. در مقابل، آمریکا و کشورهای اروپایی نیز ایستادگی برابر روسیه را دارای وجهی نمادین از منظر دفاع از ارزش‌های دموکراتیک و جهانشمول می‌دانند و در کنار آن، تداوم جنگ را فرصت مناسبی برای رونق فعالیت کارخانجات تسلیحاتی خود می‌بینند. بدین‌ترتیب، در دو سوی میدان پیوند میان ایدئولوژی و صنعت تسلیحاتی روبه‌تقویت گذاشته است. گویی، در سطحی بسیار پایین‌تر روابطی که بر مبنای آن جهان دوقطبی شکل گرفته بود، در حال احیا شدن است. مگر آنکه در این میان، دو نیرویی فعال و در معادلات تاثیرگذار شوند که بیش از وجه ایدئولوژیک و نظامی، قدرت خود را از توسعه اقتصادی و همکاری‌های بین‌المللی می‌گیرند. یک نیرو، کشورهای اتحادیه اروپا هستند که اقتصاد، صنعت و زندگی روزمره مردمان آن کم‌وبیش و خواه‌ناخواه، از طولانی شدن روند تحریم‌های روسیه به‌ویژه در بخش انرژی متاثر می‌شود. از سوی دیگر، چین نیز گرچه برخلاف اروپا پیوستگی مستقیمی با روسیه و جنگ اوکراین ندارد، اما به‌شکل غیرمستقیم از طولانی شدن روند تحریم، کاهش رشد اقتصادی و فعالیت‌های صنعتی در اروپا تاثیر می‌پذیرد و رکود اقتصاد جهانی، شتاب اقتصادی آن را که همچنان متاثر از کرونا مانده، بیش‌از پیش کُند می‌کند. چنین است که در برآوردی کلان می‌توان مدعی شد آرایش جهانی امروز، همچنان تحت‌تاثیر توازن نیروهایی است که در یک‌سوی آن، مناسبات ایدئولوژیک و منافع میلیتاریستی کفه سنگین‌تر ترازو را در اختیار دارد و در سوی دیگر، نیروها و کشورهایی قرار دارند که توسعه اقتصادی و روابط بین‌المللی مبتنی بر صلح و آرامش، منافع آنها را شکل می‌دهد. این، همان دوقطبی اصلی جهان امروز است که جا دارد در سیاستگذاری‌ها و تدوین راهبردهای سیاست خارجی ایران نیز، بیش از پیش جدی گرفته شود». (هم‌میهن، پنجشنبه 24شهریورماه01، شماره 54، صفحه اول).

در بازه زمانی انتشار آن یادداشت تا امروز، البته ایران ناآرام‌ترین روزها را از سر گذراند. درگذشت مهسا امینی و اعتراضات و خشونت‌های پس از آن نزدیک به چهارماه فضای سیاسی، امنیتی و رسانه‌ای ایران را متاثر ساخت و صف‌بندی‌های جدیدی را چه در سطح جامعه و چه در سطح نیروهای سیاسی (اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون) شکل داد. در حوزه سیاست خارجی نیز، روندی که برای احیای برجام شکل گرفته بود و طرف‌های اروپایی و حتی آمریکایی از قریب‌الوقوع بودن آن سخن می‌گفتند، با تاخیر و تعلل ایران و دل بستن به زمستان و امید دادن روسیه‌دوستان، به حاشیه رفت و با بروز اعتراضات و خشونت‌ها و فعال شدن لابی اپوزیسیون برانداز، انگیزه و رویکرد همگرایانه اروپایی‌ها را که از دهه 80 تاکنون سعی در حل مسئله هسته‌ای داشتند، از بین برد و حتی آنان رویکردی رادیکال‌تر از آمریکا (دست‌کم در سطح اعلامی) در قبال ایران در پیش گرفتند. البته، آمریکایی‌ها نیز چندین‌بار رسما اعلام کردند گزینه بازگشت به برجام را از روی میز برداشته‌اند؛ حتی یکی از سخنگویان کاخ‌سفید اظهارات وزیر امورخارجه ایران مبنی بر دریافت پیام‌هایی از سوی آمریکا را تکذیب کرد. همزمان با سخت شدن موضع غرب، سفر شی‌جین‌پینگ به عربستان و بیانیه مشترک با عربستان و متحدان عربی آن، این ارزیابی را شکل داد که گروه 1+5 (منهای روسیه که خود منشاء بحرانی جهانی است)، بار دیگر به موضع سال 2013 خود بازگشته‌اند و ایران را خطری برای امنیت منطقه‌ای و جهانی می‌پندارند و چنین بود که احتمال به‌کار بستن مکانیزم ماشه و یا صدور قطعنامه‌های جدید تقویت شد. تشدید تحرکات سیاسی و نظامی دولت راستگرای بنیامین نتانیاهو در اسرائیل علیه ایران و متحدان منطقه‌ای آن، در کنار انتشار گزارش‌هایی درباره افزایش درصد غنی‌سازی از سوی ایران، بر ابعاد و دامنه‌های چالش در موقعیت بین‌المللی ایران افزود. بدیهی بود مجموعه این شرایط، اثر خود را در حوزه اقتصاد نیز به‌جا گذارد. چنین بود که پس از سفر رئیس‌جمهوری چین به منطقه، عملا ضامن دلار و طلا آزاد شد و با رکوردشکنی‌های پیاپی طی کمتر از دو ماه، نرخ‌هایی نجومی را ثبت کرد که از بدترین سناریوها و گمانه‌زنی‌ها، بدتر بود.
در چنین شرایطی، آخرین روزهای اسفند گویی با نسیم تحویل و تحول در سیاست خارجی ایران همراه شده است. البته، پیش از آن، نشانه‌هایی از تغییر احوال در حوزه داخلی هم بروز یافت و رهبری با دستور عفو گسترده بازداشت‌شدگان و محکومان ناآرامی‌های اخیر به مناسبت سالگرد انقلاب، گامی مهم و مثبت در جهت بازگشت آرامش به فضای سیاسی و اجتماعی برداشتند. آرامشی که البته می‌رفت با ماجرای مسمومیت دانش‌آموزان بار دیگر به حاشیه رود؛ اما بار دیگر موضع‌گیری و دستور صریح ایشان در این موضوع، دو طیف رادیکال اپوزیسیون و پوزیسیون را به حاشیه برد و نشانه‌های رویکرد ساخت سیاسی به حل مسائل داخلی و بازگرداندن سطحی از ثبات، آرامش و اعتماد به جامعه را پررنگ‌تر کرد.
اما حل مسائل داخلی بدون تعیین تکلیف تنازعات بین‌المللی و منطقه‌ای ممکن نیست. این، همان واقعیتی است که در ابتدای دهه 90 نیز خود را آشکار کرده بود. در آن مقطع، مجموعه نظام سیاسی از رویکرد دولت برآمده از رای اکثریت که شعار تنش‌زدایی و حل‌وفصل پرونده هسته‌ای را می‌داد، حمایت کرد و با تصمیمی مبتنی بر «نرمش قهرمانانه»، زمینه‌های مذاکرات جدی با 1+5 و در نهایت دستیابی به توافق برجام را فراهم کرد. بااین‌حال، در آن مقطع، رویکرد ایران به برجام وجهی تاکتیکی داشت و چنان که دیده شد، به سایر حوزه‌ها و موضوعات مورد منازعه با جامعه جهانی تعمیم نیافت. رویکردی که در واقع، پاشنه آشیل برجام بود و از وجه اعتمادزایی آن می‌کاست و در مقابل، به مخالفان آن (اسرائیل، عربستان و راست‌های رادیکال آمریکا)، فرصت و بستر مناسبی می‌داد تا برجام را همچون فریبی به جامعه بین‌الملل بنمایند و اقدامات موشکی و منطقه‌ای ایران را در این چارچوب، تعریف کنند. همین رویکرد تاکتیکی بود که به مخالفان جهانی برجام فرصت داد تا با روی کار آمدن دونالد ترامپ، بازی را برهم بزنند و قدم‌به‌قدم تحریم‌های ایران را بازگردانند و عملا برجام را از دستاوردهای اقتصادی و تکنولوژیک که می‌توانست برای ایران داشته باشد، خالی کنند. وضعیتی که با وجود روی کار آمدن دموکرات‌ها در آمریکا و فرصت بیش از دوساله برای احیای برجام، بیش‌وکم تداوم یافت و تحولات ماه‌های اخیر – چنان که اشاره شد- احتمال سخت‌تر شدن گره تحریم‌ها و حتی بروز تهدیدهای امنیتی علیه ایران را تقویت کرد.
چنین بود که در آخرین روزهای سال 1401 ایران در موقعیتی مشابه 10 سال قبل قرار گرفت. آنچه ازیک‌سو در موضع‌گیری‌های بین‌المللی خارجی و از سوی دیگر، در افسارگسیختن قیمت‌ها در بازارهای داخلی خود را بیش از پیش به نمایش می‌گذاشت. در این شرایط، انتظار برای تغییر رویکرد و سیاست در سطح کلان ساختار سیاسی ایران افزایش می‌یافت؛ اما درعین‌حال، با توجه به مجموع شرایط داخلی و خارجی، امید چندانی به آن نبود و به‌نوعی این تحلیل تقویت شده بود که حتی در صورت عزم و اراده ایران برای حل مسائل با غرب، این‌بار طرف مقابل است که انگیزه چندانی ندارد. موج تورمی دو ماه اخیر، چنان که رئیس‌کل بانک مرکزی نیز به‌صراحت گفت ناشی از شکل‌گیری چنین تصویر و تصوری در جامعه ایران و افزایش «انتظارات تورمی» بود.
در این شرایط بود که آن تحلیل پیش‌گفته درباره نقشی که چین می‌تواند ایفا کند، صورت عملی پیدا کرد. رئیس‌جمهوری چین که با سفر خود به منطقه و ایستادن در کنار رقبای عربی ایران، نوعی اولتیماتوم اعلام‌نشده را متوجه مقامات تهران کرده بود؛ گویی با سفر همتای ایرانی خود به پکن، پاسخ مناسب را دریافت کرد. خروجی آن پیام و این پاسخ، توافقنامه اخیر ایران و عربستان بود. توافقی که از منظر اهمیت آن در تغییر رویکرد نیروهای حاکم در ساختار یکدست پس از انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم (1400)، می‌توان آن را نسخه دومی از برجام یا «برجام 2» نامید. «برجام 2» در اینجا، نه به‌معنای احیای توافق هسته‌ای است که در سال 2015 میان ایران و قدرت‌های جهانی شکل گرفت (گرچه این امر هم، می‌تواند ذیل آن تعریف شود)؛ بلکه به‌معنای اتخاذ تصمیم و رویکردی از سوی ساختار سیاسی ایران است که در ابتدای دهه 90 نیز صورت گرفت و در آن مقطع، خروجی آن توافق هسته‌ای بود. اتخاذ آن رویکرد در آن مقطع، درست بود و تا حد قابل‌توجهی نیز تاثیر خود را بر موقعیت بین‌المللی و رفع تحریم‌های اقتصادی برجای گذاشت که مراجعه به شاخص‌های اقتصادی میانه دهه 90 (از زمان توافق تا آغاز تحریم‌های ترامپ) آن را نشان می‌دهد.
حال، می‌توان گفت ایران این‌بار از مسیر شرقی و در دولت اول سیدابراهیم رئیسی، در حال پیشبرد همان تصمیمی است که در دولت اول حسن روحانی از مسیر غربی طی شد و به توافق انجامید. تکرار آن رویکرد و تصمیم 1391 در 1401 گرچه دارای اهمیت است (چنان‌که در همین بازه زمانی کوتاه خود را در کاهش نرخ ارز و طلا و دیگر شاخص‌های عینی بازار نشان داده است)، اما در صورتی می‌تواند موثر باشد و بار دیگر شرایط بین‌المللی کشور را دچار آسیب و بحران نکند که برخلاف «برجام یک»، در «برجام دو» نگاهی استراتژیک (و نه صرفا تاکتیکی) حاکم باشد و از سطح فروش نفت به چین یا بازگشایی سفارت عربستان فراتر رود. این، رویکردی است که نه‌تنها طرف‌های غربی که چین نیز از ایران انتظار دارد. چین که در سومین دوره ریاست‌جمهوری شی‌جین‌پینگ، نشانه‌هایی آشکار از «تشدید اقتدارگرایی در داخل» و «افزایش نفوذ در خارج» را بروز داده است، طبعا برای حضور جدی‌تر سیاسی و اقتصادی خود در خاورمیانه نیز انتظار وضعیتی باثبات‌تر دارد که بدون التزام و همگرایی کشورهای مهم این منطقه به نوعی «عادی‌سازی» محقق نمی‌شود. در این میان، «تعیین‌تکلیف مسئله ایران» برای استراتژی سیاست خارجی چین نیز اهمیت دارد. به عبارت دیگر، آن انتظاری که قدرت‌های جهانی از «ایران پسابرجام» در سال 2015 داشتند تا توافق هسته‌ای را در چارچوب یک استراتژی کلان عادی‌سازی تعریف کند و به‌تدریج، سایر مسائل را نیز وارد چارچوب مذاکرات کند؛ صرفا خواست و انتظار آمریکایی‌ها و اروپایی‌ها نبود. چینی‌ها هم چنین ایرانی را می‌خواهند و می‌پسندند. به جز موضوع حقوق‌بشر، در سایر موضوعات که به ثبات و امنیت منطقه‌ای و بین‌المللی بازمی‌گردد؛ چینی‌ها اگر حساسیت و انتظاری بیش از غربی‌ها نداشته باشند، کمتر از آنان متوقع نیستند. ازاین‌روست که توافق اخیر را می‌توان در امتداد توافق قدیم دید و آن را «برجام 2» نامید که البته، انتظار می‌رود با اتخاذ رویکردی استراتژیک از سوی ایران، فرجامی بهتر از «برجام یک» پیدا کند. در این صورت است که می‌توان مدعی شد «نگاه به شرق» نه سیاستی علیه تنش‌زدایی با غرب، که صرفا مسیری متفاوت برای رسیدن به مقصدی مشترک بوده است.

سه جنگ، سه آتش‌بس

درباره رخدادهایی که هاشمی‌رفسنجانی آن را به‌عنوان مهم‌ترین نقش‌آفرینی‌های عمر خود ثبت کرد

محمدجواد روح| تحلیل منتشرشده در شماره ۱۳۲ هفته‌نامه صدا| شنبه ۱۷دی‌ماه۰۱

در آستانه ۱۹دی‌ماه سالروز درگذشت اکبر هاشمی‌رفسنجانی، پسرش محسن بخشی از یادداشت‌های اواخر عمر او را که وصیت کرده بود پس از مرگ منتشر شود، در قالب یادداشتی علنی کرد. با وجود انتشار این متن در رسانه‌ها و فضای مجازی، به دلیل اهمیت استنادی بحث، ابتدا نوشته محسن هاشمی را بازنشر می‌کنم و در ادامه نکاتی را درباره آن می‌آورم.

سه نقش‌آفرینی تاریخی هاشمی‌رفسنجانی

محسن هاشمی در یادداشت هفته گذشته خود در روزنامه "جمهوری اسلامی"، بخش مهمی از خاطرات پدرش را که توصیه کرده بود پس از مرگ او منتشر شود و به‌صورت طبیعی قرار بود ۱۵سال بعد در دسترس عموم قرار گیرد، منتشر کرد. به نوشته محسن هاشمی، آقای هاشمی‌رفسنجانی در روزنوشت ۱۳فروردین سال۱۳۹۴، حدود ۲۰ماه قبل از فوت پس از امضای بیانیه توافق هسته‌ای در لوزان و عبور کشور از خطر جنگ و تحریم در دفترخاطرات روزانه خود نوشت:
ان‌شاءالله در موقعی که این خاطرات بعد از مرگ من منتشر می‌شود، به شیوه‌ای که این سال‌ها، خاطرات بیست سال قبل را آماده و منتشر می‌کنیم، در اینجا لازم است برای درج در تاریخ نقش خود را هم بنویسم چون بنا نیست فعلا بگویم. از لحظه شروع انقلاب تاکنون در پیچ‌های مهم انقلاب نقش‌هایی داشته‌ام. سه مورد آنها به نظرم مهم‌تر است.

۱- در روزهای آخر جنگ ۹ساله با عراق روشن بود که ادامه جنگ مصلحت نیست. ولی با وجود شعارهای جنگ جنگ تا پیروزی و تایید امام، نقش مهمی ایفا کردم به عنوان فرمانده جنگ و جانشین فرمانده کل قوا، واقعیت‌های جبهه را که با هیاهوی سپاه و... روشن نبود به مسئولان و سپس به امام گفتم و سپس در جلسه سران قوا، در خدمت امام، عدم امکان پیروزی نظامی را ثابت کردیم. امام مشکل‌شان این بود که با آن همه تصریحات که تا آخرین نفر و آخرین قطره خون و تا رفع فتنه می‌جنگیم، چگونه ناگهان اعلان پذیرش قطعنامه نماییم؟ و اضافه کردند، خودشان از مسئولیت رهبری کنار می‌روند و ما اداره کنیم. من در جواب گفتم: اینکه کار را مشکل‌تر می‌کند و بهتر است، من به‌عنوان جانشین فرمانده کل قوا و فرمانده جنگ قطعنامه را امضا کنم و شما برای حفظ حیثیت من را محاکمه کنید و با قربانی شدن من کشور و مردم و انقلاب نجات پیدا می‌کنند. امام با نظر عطوفانه‌ای به من، آن را نپذیرفتند و پذیرفتند خودشان بپذیرند، ولی از ما خواستند که دیگران را توجیه کنیم.

۲- در انتخابات اخیر ریاست‌جمهوری (۱۳۹۲) که کشور به بن‌بست رسیده بود و اصولگرایان به پیروزی خود در ادامه راه احمدی‌نژاد مطمئن بودند، مردم و مراجع تنها راه را در نامزدی من می‌دانستند. من موافق نبودم. در شب روز آخر نام‌نویسی، احساس کردم که دچار استبدادنظر شده‌ام. تصمیم گرفتم که اسم بنویسم و عصر شنبه در وزارت کشور ثبت‌نام کردم و از همانجا موج شادی مردم برخاست و ظرف چند ساعت تمامی کشور را لرزاند، گرچه شورای نگهبان با اصرار مصلحی وزیر اطلاعات من را به بهانه سن زیاد رد صلاحیت کرد و من این موج عظیم مردمی را پشت سر دکتر روحانی قرار دادم که پیروز شد و دولت از دست تندروها نجات یافت، اعتدال و امید حاکم شد؛ ولی تندروها میدان را خالی نکردند و مانع حل مشکل تحریم‌ها می‌شدند.

۳- عصر شنبه که بنا بود فردای آن نتیجه مذاکرات یک هفته‌ای لوزان اعلان شود، هم روحانی و هم ظریف سرگردان بودند. ساعت سه و ۴۵ دقیقه بعدازظهر به دفتر روحانی رفتم و در مدت کوتاهی او را قانع کردم، اقدام کند و توطئه تندروها را گفتم که ایشان هم منکر نبود. ایشان هم فوراً ظریف را قانع کرد، صفحه برگشت و یاس‌ها رفت و امید و تصمیم آمد.

۱/ نکته تاریخی هاشمی
این نوشته کوتاه هاشمی، واجد نکات تاریخی مهمی است که البته بخشی از آنها در قالب مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های سال‌های پایانی عمر وی بیان شده بود. در واقع، از نظر ارائه اطلاعات تاریخی و خبری، نکته چندان جدیدی در این متن وجود ندارد؛ جز همان بحثی که درباره آمادگی امام برای کناره‌گیری از رهبری پس از پذیرش قطعنامه عنوان کرده است. نکته‌ای که البته مسئولیت‌پذیری سیاسی رهبر انقلاب را نشان می‌دهد. همان مسئولیت‌پذیری که باعث می‌شد علیرغم همه شعارها و گفتارهای آرمانی پیشین درباره تداوم جنگ، نظر کارشناسان سیاسی و نظامی و واقعیت‌های اقتصادی و اجتماعی را بپذیرد و از سخن و شعار خود عقب بنشیند. همان مسئولیت‌پذیری درعین‌حال ملاحظه‌ای اخلاقی را شکل می‌داد تا علاوه بر پذیرش مسئولیت سیاسی پایان جنگ، مسئولیت اخلاقی شعارها و رویکردهایی را هم که کشور را به آن نقطه گریزناپذیر رسانده بود، بپذیرد.
کناره‌گیری در چنین بافت تاریخی-فکری قابل درک است. اگر روایتی که هاشمی آورده، دقیق باشد؛ این اتفاق در صورت وقوع می‌توانست فصل تازه‌ای در روابط دولت/ملت و حکمران/شهروند در جامعه ایران پس از انقلاب بگشاید. اگر چنین امری محقق می‌شد، بسیاری از تفاسیر مسلط در باب سازوکار سیاسی برآمده از انقلاب کمرنگ می‌شد و حدی از تناسب میان مسئولیت و اختیارات شکل می‌گرفت؛ همان تناسبی که فقدان یا ضعف آن، یکی از نقاط آسیب ساختار موجود به‌ویژه در مقاطع آشکارتر شدن دوگانگی مبنایی آن است. روایت هاشمی اما جامه تحقق نپوشید. شاید به این جهت که حفظ یکپارچگی قدرت پس از جنگ ضرورت داشت؛ مخصوصا با بافت جامعه آن روز ایران که همچنان شور و احساسات انقلابی در آن پررنگ بود. و نیز منازعات و رقابت‌های درونی قدرت که با پایان جنگ آشکارتر می‌شد و تنها ذیل چارچوب رهبری کاریزماتیک قابلیت حل‌وفصل می‌یافت.

۲/ نکته راهبردی متن هاشمی
اما فارغ از نکات تاریخی و روایی که هاشمی در این متن آورده است، نکته کلیدی و کلان‌تری وجود دارد که جای تامل راهبردی دارد. این نکته، در نفس انتخاب این سه رخداد از سوی هاشمی برمی‌گردد. هاشمی‌رفسنجانی شخصیتی است که حتی مخالفان او از روابط و تاثیرگذاری مستقیم‌اش بر امام‌خمینی قبل و بعد از انقلاب می‌گویند و در ادامه نیز، ارتباط و تعامل نزدیک با مقام‌رهبری، مراجع و روحانیون قم، نظامیان، نیروهای سیاسی ریشه‌دار چپ و راست، و نیز دست‌کم دو رئیس‌جمهور و سه رئیس‌مجلس پس از خود (با استثنا کردن محمود احمدی‌نژاد و احتیاطا غلامعلی حدادعادل) داشته است. اینها، غیر از مسئولیت‌ها و مقام‌های رسمی سیاسی و نظامی است که هاشمی شخصا داشته است (عضو شورای انقلاب، سرپرست وزارت کشور، رئیس مجلس، جانشین فرماندهی کل قوا، رئیس‌جمهوری، رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس مجلس خبرگان رهبری).
در این دایره گسترده ارتباطات و مسئولیت‌ها که هاشمی خاطرات آن را دقیق‌تر از هر رجل سیاسی قبل و بعد از انقلاب ثبت و ضبط کرده است، طبعا ده‌ها و شاید صدها رخداد و تصمیم‌گیری مهم وجود داشته باشد که هاشمی در آنها مسئولیت یا مشارکت داشته است. چنان که خود در این متن از "نقش‌هایی" نوشته که در "پیچ‌های مهم انقلاب" برعهده داشته است. اما پرسش و نکته اصلی اینجاست که چرا هاشمی این سه مورد را "مهم‌تر" ارزیابی کرده و به آنها پرداخته است؟ به‌عبارت دیگر، وجه اشتراک و نخ تسبیح میان این سه رخداد چیست که آنها را برای هاشمی متمایز می‌سازد و از اینکه در آنها نقش داشته، نوعی ابراز افتخار و سربلندی می‌کند؟

۳/ اهمیت تاریخی سه رخداد

شاید درباره مورد نخست (پایان جنگ) و اهمیت آن جای شک و تردیدی نباشد. هاشمی چنان که روایت‌های خود او و نیز مکاتباتش با امام‌خمینی حکایت دارد، نقش اول را در پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ از سوی ایران ایفا کرده است. تصمیمی که مانع از آن شد تا مسئله جنگ و خسارت‌های مادی و معنوی آن ادامه یابد. چنان که اگر فقط یک سال دیرتر این تصمیم شکل می‌گرفت، امام دیگر در قید حیات نبود و مشخص نیست امکان و ظرفیت اتخاذ و پذیرش چنان تصمیم دشواری وجود می‌داشت یا خیر. از این جهت، روند سیاست‌ورزی و تصمیم‌سازی هاشمی در این مورد بسیار کلیدی و آشکار است. موضوعی که حتی مخالفان هاشمی هم به آن اقرار دارند و "نوشاندن جام زهر" را یکی از سیئات و "توطئه‌ها"ی پیچیده او معرفی می‌کنند.
اما در کنار پایان جنگ که اهمیت سیاسی و تاریخی آن در مجموعه تحولات پس از انقلاب شاید بی‌بدیل باشد؛ هاشمی از دو مورد دیگر هم به‌عنوان نقش‌آفرینی‌های برجسته تاریخی‌اش یاد کرده و به تعبیری، آنها را هم‌سنگ و هم‌ردیف پایان جنگ قرار داده است. مورد اول، پذیرش دعوت‌ها و فراخوان‌های اجتماعی برای نامزدی در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۳۹۲ و دیگری، رایزنی با حسن روحانی و جواد ظریف برای نهایی کردن توافق هسته‌ای پس از مذاکرات لوزان سوئیس در سال ۱۳۹۴. شاید از منظر ابعاد ماجرا، این دو مورد با مورد نخست قابل‌مقایسه به نظر نرسند. اما نگاهی جدی‌تر به هر یک از دو رخداد، جایگاه و اهمیت تاریخی نقش‌آفرینی هاشمی را نشان می‌دهد.
رخداد نخست، یعنی پذیرش دعوت‌ها و اتخاذ تصمیم برای نامزدی ریاست‌جمهوری در سال ۱۳۹۲ که در آخرین ساعات مهلت ثبت‌نام صورت گرفت؛ اهمیتی ویژه و تاریخی از منظر تحولات حوزه سیاست داخلی داراست. کافی است به خاطر آوریم که آن انتخابات، در فضای سیاسی کاملا دوقطبی پس از انتخابات ۱۳۸۸ برگزار می‌شد. فضایی که در آن، بسیاری نیروهای موثر جریان اصلاحات هنوز در زندان بودند. دو حزب مهم مشارکت و مجاهدین انقلاب تعطیل شده بود و سایر احزاب و گروه‌های سیاسی هم به دلیل شرایط امنیتی و فشارهایی که مخصوصا پس از حصر تشدید شده بود، امکان فعالیت جدی و موثر نداشتند. در این فضا، گرچه آقای خاتمی با تشکیل شورای مشاوران خود گامی جدی برای گردهم آوردن سیاستمداران و مدیران ارشد اصلاح‌طلب را به پیش برداشت؛ اما بدون کاندیداتوری هاشمی، این حرکت به ثمر نمی‌رسید. نقش‌آفرینی مهم‌تر هاشمی در این مقطع، با حضور در میدان و خالی نکردن صحنه پس از ردصلاحیت‌ها بود که بستر پیروزی حسن روحانی، تغییر فضای سیاسی و در ادامه دستیابی به توافق هسته‌ای را فراهم آورد.
رخداد دوم، مربوط به حمایت از دولت، وزیرخارجه و تیم مذاکره‌کننده در جهت نهایی کردن توافق هسته‌ای است. هاشمی در روایت خود، البته به‌صراحت توضیح نمی‌دهد نگرانی‌های روحانی و ظریف چه بوده و چرا نیاز به پشتیبانی و قوت قلب دادن او برای نهایی کردن کار داشته‌اند. هاشمی پس از توافق لوزان هم در دیداری نوروزی که با تعدادی از مقامات داشت، به‌شکلی کلی نکاتی را دراین‌باره عنوان کرده بود. وی در آن دیدار که ۱۵ فروردین‌ماه ۱۳۹۴ انجام شد، بر "اهمیت سه ماه پیش رو برای طرف‌های مذاکره" تاکید کرده و گفته بود: "مطمئن باشید اسرائیل و لابی‌هایش، افراطیون، تندروها، جنگ‌طلب‌ها و کسانی که از صلح و آرامش می‌ترسند، دست به کار می‌شوند و با قلم و قدم هرچه بتوانند مانع‌تراشی می‌کنند". هاشمی رفسنجانی با تقدیر از "هدایت و حمایت رهبری و دولت تدبیر و امید و تیم مذاکره‌کننده" و "تبریک این موفقیت به مردم ایران"، گفته بود: "در نظام اسلامی دو سه مقطع خطرناک داشتیم که از پیچ‌های سرنوشت‌ساز عبور کردیم، البته باید با هوشیاری، توجه داشته باشیم که در سراشیبی بعد از عبور از گردنه‌های خطرناک، دچار خودشیفتگی نشویم".
این گفته‌های هاشمی نشان می‌دهد او همان زمان، هم بر اهمیت توافق لوزان (قبل از توافق نهایی در تیرماه۱۳۹۴) واقف بوده است و آن را "یکی از پیچ‌های سرنوشت‌ساز" پس از انقلاب می‌دانسته است و هم، درباره مخاطرات و تهدیدهای پیش روی توافق هشدار داده است: "فضاسازی‌های مخالفان برجام" و "خودشیفتگی مسئولان و نظام سیاسی". دقیقا، همان دو مخاطره‌ای که فرصت تاریخی برجام را سوزاند و کشور را به نقطه کنونی رساند.

۴/ اهمیت راهبردی سه آتش‌بس
اما در نگاهی کلان‌تر، این دو رخداد در سطحی متفاوت همان کارکرد و نقش پذیرش قطعنامه ۵۹۸ را بازی می‌کردند. گویی از نگاه هاشمی، او نه فقط در رساندن کشور به "آتش‌بس" جنگ که در رساندن کشور به دو "آتش‌بس" دیگر هم نقش موثری داشته است. به عبارت دیگر، هاشمی در مقاطع انتخابات ۱۳۹۲ و مذاکرات ۱۳۹۴ نیز همچون تیرماه ۱۳۶۷ کشور را درگیر جنگ و ستیز می‌دید. جنگ و ستیزهایی که همچون حمله صدام و ارتش عراق به کشور، بارز و آشکار نبود؛ اما از منظر سیاستمداری چون هاشمی، خسارت‌ها و پیامدهایی کمتر از یک جنگ برای کشور نداشت. تشکیل دولت پوپولیستی محمود احمدی‌نژاد در سال ۱۳۸۴ که ایران را از ریل توسعه بیرون انداخت و در ادامه، بروز شکاف سیاسی-اجتماعی میان نخبگان اصلاح‌طلب و پایگاه اجتماعی آنان (طبقه متوسط) با نظام سیاسی در سال ۱۳۸۸، فاجعه‌ای کوچک‌تر از یک جنگ داخلی نبود. جنگی که در بستر آن، نابود شدن درآمدهای افسانه‌ای نفتی دهه ۱۳۸۰، حذف نخبگان توسعه‌گرا از قدرت، انزوا و مهاجرت بسیاری از نیروهای جوان و توانمند برآمده در دوران اصلاحات و مهمتر از همه بروز ستیز در بالاترین سطح قدرت داخلی و در ادامه، قطعنامه‌ها و شکل‌گیری اجماع جهانی علیه کشور شکل گرفت. در واقع، ایرانی که محمود احمدی‌نژاد در مردادماه ۱۳۹۲ به حسن روحانی تحویل داد، کمتر از زمانی که هاشمی‌رفسنجانی در سال ۱۳۶۸ دولت را تحویل گرفت؛ جنگ‌زده نبود. با این تفاوت که ابعاد جنگ و شکاف داخلی در ۱۳۹۲ قابل‌مقایسه با همگرایی گسترده نخبگان حاکم در حمایت از هاشمی در سال۱۳۶۸ نبود.
در چنین شرایطی، هاشمی با پذیرش فراخوان‌ها برای کاندیداتوری و گرفتن آن تصمیم سرنوشت‌ساز و تاریخی، گامی مهم برای رسیدن به "آتش‌بس داخلی" در فضای پس از سال ۱۳۸۸ برداشت.
به بیان دقیق‌تر، هاشمی نه فقط در مقطع پایان جنگ با دشمن خارجی که در زمان بروز جنگ داخلی هم در نقش یک سیاستمدار "آتش‌نشان" ظاهر شد، به میدان آمد و معادلات را برهم زد. اهمیت این نقش‌آفرینی هاشمی در انتخابات ۱۳۹۲ آن بود که "آتش‌نشان" بودن را هم در سطح استراتژی و هم در سطح تاکتیک به‌درستی پیش برد. در سطح استراتژی، هاشمی‌رفسنجانی تصمیم گرفت علیرغم همه فشارها، برخوردها و فضاسازی‌هایی که از سال ۱۳۸۴ به بعد علیه او و متحدان سیاسی‌اش صورت گرفته بود، باز هم در چارچوب راهبرد اصلاح‌طلبی (و به تعبیر خودش: "اعتدال") بماند و با پایبندی به این راهبرد، امکان و فرصتی برای "آتش‌بس" میان نیروهای دو سوی منازعه ۱۳۸۸ فراهم سازد. در سطح تاکتیک، هاشمی‌رفسنجانی با وجود ردصلاحیت شدن که اقدامی نامتعارف و یک شوک بزرگ سیاسی بود، همچنان یک "آتش‌نشان" باقی ماند. او نه‌تنها از "آتش افروختن" و مردم را به خیابان‌ها فراخواندن خودداری کرد؛ بلکه در فرصت اندک باقیمانده با همراهی خاتمی و اصلاح‌طلبان به تصمیمی مفید و موثر در حمایت از حسن روحانی رسید. چنین بود که سیاستمدار "آتش‌نشان"، آتشی که تندروها برافروخته بودند و می‌خواستند با آن، او را یک بار برای همیشه بسوزانند؛ به جان خودشان انداخت.
در موضوع توافق لوزان (به‌عنوان بستر کلی توافق هسته‌ای) هم، هاشمی کشور را درگیر یک جنگ تمام‌عیار می‌دید. اگر در جنگ هشت‌ساله ایران با عراق می‌جنگید (هرچند قدرت‌های منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای هم رژیم بعث را پشتیبانی می‌کردند)؛ اما در جریان تحریم‌های مصوب شورای امنیت که از سال ۱۳۹۰ به‌تدریج اجرایی شد، ایران رسما در برابر اجماع جهانی قرار گرفته بود. در این شرایط، دستیابی به توافق از منظر هاشمی، حتی ضرورتی بیشتر از پذیرش قطعنامه پایان جنگ داشت. برای نجات کشور، هرچه سریع‌تر باید تحریم‌ها متوقف می‌شد و میان ایران و قدرت‌های جهان، نوعی "آتش‌بس" شکل می‌گرفت. آتش‌بسی که در آن، یک طرف متعهد به کاهش سطح غنی‌سازی و پذیرش نظارت‌های گسترده بین‌المللی می‌شد و طرف دیگر، متعهد به برداشتن تحریم‌ها و حرکت به سمت همکاری‌های سیاسی و اقتصادی با ایران. فارغ از آنکه راست رادیکال ایران و آمریکا پس از درگذشت هاشمی با برجام چه کردند؛ روایت او نشان می‌دهد که در این "جنگ سوم" نیز تا جایی که توان نقش‌آفرینی و تاثیرگذاری داشته، همچون یک سیاستمدار آتش‌نشان عمل کرده است و در جهت برقراری آتش‌بس، گام برداشته است.

۴/ جای خالی سیاستمدار آتش‌نشان
هاشمی‌رفسنجانی با برگزیدن این سه رخداد تاریخی به‌عنوان مهم‌ترین موارد تاثیرگذاری‌اش بر تحولات پس از انقلاب، آشکارا این تحلیل را برای مخاطبانش به میراث می‌گذارد که صلح کردن سخت‌تر است از جنگ کردن. آتش‌بس دشوارتر است از آتش افروختن. مسالمت‌جویی و مذاکره موثرتر است تا رجزخوانی و مجادله. و این را می‌گوید که برای توسعه ایران، "عادی‌سازی" یک شرط ضروری و حیاتی است. عادی‌سازی هم در مناسبات بین‌المللی و هم در منازعات داخلی. ایران چه در ۱۳۶۷، چه در ۱۳۹۲، چه در ۱۳۹۴ و چه امروز در ۱۴۰۱ محتاج و نیازمند عادی‌سازی است. عادی‌سازی هم چیزی نیست جز همان "آتش‌بس". جز همان توقف منازعه و آغاز مذاکره. جز کوتاه آمدن از شعارها و آرمان‌ها و ادعاهای زیبا، اما محقق‌نشدنی.

هاشمی‌رفسنجانی یک سیاستمدار یا چهره محبوب و دوست‌داشتنی نبود. اما یک سیاستمدار موثر بود. و به خاطر همین موثر بودن هم بود که دشمنان و مخالفان زیاد و متنوعی داشت. اما برای او، محبوبیت اصالت نداشت؛ راهبرد و پایبندی و ایستادگی در جهت پیشبرد آن بود که اصالت داشت. و راهبرد کلان و کلیدی او در شرایط بحران، همان "آتش‌بس" بود. و چنین بود که او نه یک سیاستمدار محبوب و جذاب که یک "سیاستمدار آتش‌نشان" موثر و توانمند بود. از همان دست سیاستمدارانی که امروز، در زمستان ۱۴۰۱ از پس اعتراضات و ناآرامی‌های سه‌ماهه در داخل و افول برجام و پررنگ شدن گزینه‌های تندتر در خارج، به آنها بیش از همیشه نیاز داریم. شاید خیلی بیشتر از ۱۳۶۷، ۱۳۹۲ و ۱۳۹۴.

در آرزوی دولت برجام و تلگرام

درباره وضعیتی که تحت‌عنوان «عادی‌شدن عادی‌سازی» می‌توان آن را صورت‌بندی کرد
(بازخوانی تحلیلی آنچه میان نیروهای خواستار اصلاحات و توسعه و پایگاه اجتماعی و نخبگان حامی آنان گذشت)


محمدجواد روح|تحلیل منتشرشده در شماره ۱۳۱ هفته‌نامه صدا|شنبه ۱۰دی۰۱


مردادماه 1395 بود که در تحلیلی از فضای سیاسی کشور، این بحث را مطرح کردم که حسن روحانی با تکیه به کدام دستاورد و کارنامه می‌تواند بار دیگر کاندیدای انتخابات ریاست‌جمهوری شود و دولت خود را تداوم بخشد. اهمیت این بحث، در آن مقطع این بود که جریانات رادیکال جناح راست، رسما برنامه خود را برای شکست دادن روحانی در انتخابات آغاز کرده بودند و صریحا از او با عنوان «رئیس‌جمهور تک‌دوره‌ای» نام می‌بردند. این ادعای مخالفان در شرایطی مطرح می‌شد که وضعیت اقتصادی کشور پس از رکود و رشد منفی چندساله رو به‌ بهبود نهاده بود. سیاست خارجی کشور مسیر تنش‌زدایی را آغاز کرده بود و در حوزه داخلی هم، فعالیت احزاب، رسانه‌ها و نهادهای مدنی که پس از سال 1388 دچار تعلیق و تعطیل شده بود، رو به احیا و رونق می‌رفت. در آن تحلیل، اشاره کردم که اگر روحانی در چهارساله نخست خود هیچ دستاوردی جز «برجام» و «تلگرام» نمی‌داشت، باز هم باید به کارنامه‌اش نمره قبولی داد و بار دیگر او را برگزید. (این مطلب با عنوان «روحانی چگونه رئیس‌جمهور می‌شود؟ با برجام و تلگرام» در شماره 9 مردادماه 1395 هفته‌نامه «صدا» درج شد).
انتشار آن تحلیل، البته با واکنش‌های تند و بعضا طعنه و استهزاآمیز رسانه‌های رادیکال جناح راست و به‌ویژه «کیهان» مواجه شد. از آن پس، تعبیر «دولت برجام و تلگرام» به یکی از کلیدواژه‌های کیهانی برای حمله به دولت روحانی تبدیل شد. چنان‌که این روزنامه در تیتر اول شماره 20 فروردین‌ماه 1397 خود، نوشت: «دلار 5800 تومانی دستاورد دولت برجام و تلگرام!». تیتری که البته حامیان برجام و خواستاران آزادی تلگرام (و کلا فضای مجازی) باید بابت انتخاب و ثبت آن، از زننده و نشردهنده تقدیر و تشکر کنند؛ چون نشان می‌دهد به‌رغم روی کار آمدن دونالد ترامپ در آمریکا و مجموعه فشارها و فضاسازی‌ها در داخل کشور علیه دولت دوم روحانی (از جمله ناآرامی‌های دی‌ماه 1396)، نرخ دلار تا زمانی که آمریکا همچنان در برجام مانده بود، چه بوده است. کافی است به خاطر آوریم که حرکت انفجاری دلار از حدود یک‌ماه بعد و با خروج رسمی آمریکا از برجام (۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۷) آغاز شد که با فرازونشیب‌هایی تا 30 هزار تومان بالا رفت و سپس با روی کار آمدن دولت جو بایدن، کمی افت کرد. پس از دوران ترامپ و با شکل گرفتن امید به احیای برجام، نرخ ارز حدود دو سال دچار تعلیق و بلاتکلیفی بود تا هفته‌های اخیر که رکوردشکنی‌های پیاپی خود را از سر گرفت و از مرز 41 هزار تومان هم گذشت. اگر حرکت دلار در سال 1397 سیگنال خود را از واشنگتن گرفت؛ بی‌وجه نیست اگر مدعی شویم این‌بار سیگنال چینی بود که از سفر شی‌جین‌پینگ به عربستان و مواضع این کشور درباره ایران، به بازار ارز رسید. سیگنالی که نشان می‌داد یکی از نزدیک‌ترین متحدان ایران که ادعا می‌شد همکاری‌هایی 25ساله با ایران خواهد داشت، دیگر امیدی به احیای برجام و عادی‌شدن فضای همکاری‌های اقتصادی با ایران ندارد و ترجیح می‌دهد بخش بزرگ‌تر تخم‌مرغ‌های خاورمیانه‌ای خود را در سبدهایی باثبات‌تر و عادی‌تر بچیند. البته، مقامات رسمی ایران همچنان مشغول آمار دادن و جوابیه نوشتن و برای رسانه‌ها فرستادن هستند. اما واقعیت این است که اهالی بازار، هم باهوش‌تر و هم واقع‌بین‌تر از بسیاری از اهل سیاست هستند و سیگنال‌های واقعی و ساختگی را به‌خوبی از هم تشخیص می‌دهند.
در کنار برجام، رکن توسعه اینترنت و مقابله با محدودیت‌های فضای مجازی نیز در دولت روحانی به‌عنوان یکی از نقاط قوت مطرح بود؛ موضوعی که حملات و فشارهای زیادی از سوی مخالفان را نیز به همراه داشت و نقطه اوج آن‌هم، فیلترینگ تلگرام در اردیبهشت‌ماه 1397 بود. به‌عبارتی، پایان واقعی دولت روحانی نه در مرداد 1400 که در اردیبهشت 1397 بود؛ زمانی که دو دستاورد و پشتوانه کلیدی آن در سیاست خارجی (برجام) و سیاست داخلی (تلگرام) توسط نیروهای راست رادیکال آمریکا و ایران برچیده شد. البته، روحانی و دولتمردان او از آن مقطع کوشیدند با اتخاذ مجموعه اقداماتی که با همراه کردن بخش‌هایی از ارکان نظام سیاسی هم همراه بود، به‌شکلی کج‌دارومریز و افتان‌وخیزان، روند سیاست تنش‌زدایی و عادی‌سازی در روابط خارجی و نیز ارتقای زیرساخت‌های ارتباطات اینترنتی را حفظ کنند و از نابودی کامل آن جلوگیری کنند.
چنین بود که در پایان کار دولت روحانی، به‌رغم همه فشارهای داخلی و خارجی، ارزیابی عمومی این بود که حتی با روی کار آمدن دولتی مخالف تنش‌زدایی در خارج و توسعه اینترنت در داخل نیز، آنچه به دست آمده؛ از دست نخواهد شد و حتی با یکدست شدن ساختار، امکان پیشبرد آن با اجماع و پشتوانه مناسب‌تری در قدرت فراهم می‌شود. این، تصوری بود که در پایان کار دولت خاتمی هم وجود داشت و به نظر می‌رسید اگر اصلاح‌طلبان نتوانسته‌اند شعارها و وعده‌های خود در حوزه سیاست را به‌شکلی محقق کنند که برای اکثریت جامعه رضایت‌بخش باشد؛ اما اولا، دستاوردهای حداقلی این طیف بدون حضور آنان در قدرت هم پایدار خواهد ماند و ثانیا، روند توسعه اقتصادی و بهبود روابط خارجی که از دولت هاشمی آغاز شده بود، سیاستی کلان است که در شرایط یکدست بودن ساختار سیاسی هم تداوم خواهد داشت. همین تصور بود که باعث می‌شد چه در پایان دولت خاتمی و چه در پایان دولت روحانی، پایگاه رای اصلاح‌طلبان تمایل و اشتیاق زمان روی کار آمدن آنان را نداشته باشد و بخش بزرگی از آنان پای صندوق‌ها نیایند. فراتر از این، بخشی از نظریه‌پردازان و فعالان سیاسی، استمرار وضعیت ناشی از حضور نیروی اصلاح‌طلب در قدرت را «بدترین وضعیت» برای این نیروها می‌پنداشتند و در نتیجه، هراسی هم از وضعیتی بدتر و پیامدهای محتمل آن، به دل راه نمی‌دادند.

1
صورت‌بندی یک نظریه

از سر گذراندن این دو تجربه، بستری را برای صورت‌بندی آن در قالب یک نظریه فراهم می‌آورد؛ نظریه‌ای که نه راهنمای عمل که برآمده از بی‌عملی است. به بیان نظری‌تر، شرایط ایران در پایان دو دوره تجربه دولت‌های توسعه‌گرای هاشمی و خاتمی (1384-1368) و احیای نسبی آن در دولت روحانی (1400-1392)، از منظر بخش بزرگی از جامعه دچار وضعیتی بود که می‌توان آن را تحت‌عنوان «عادی‌شدن عادی‌سازی» صورت‌بندی کرد. در این تعریف، سه دولت هاشمی، خاتمی و روحانی با آنکه شرایط و اولویت‌های متفاوت و متمایزی داشتند؛ اما واجد اشتراکات مبنایی جدی بودند که آن را در عبارت «توسعه» می‌توان خلاصه کرد؛ توسعه‌ای که هدف آن، عادی شدن زندگی ایرانیان و عبور از شرایط انقلابی، جنگی و تحریمی بود. این رویکرد توسعه‌گرایانه بود که سطحی قابل‌قبول از بهبود شرایط زندگی، کاهش تنش خارجی و ثبات داخلی را فراهم می‌آورد و آحاد جامعه هم، به این سطح از زندگی عادت می‌کردند و آن را «یک وضعیت حداقلی» می‌انگاشتند. به بیان دیگر، رویکرد دولت‌های توسعه‌گرای پس از جنگ، نوعی سیاست عادی‌سازی مناسبات داخلی و خارجی کشور را پیش می‌برد؛ اما دستاورد اقدامات آنان در پایان دوره‌های شانزده‌ساله و هشت‌ساله، عملا برای شهروندان نه «دستاورد توسعه‌گرایان»، بلکه «وضعیتی عادی» تلقی می‌شد که نیازی به حمایت، پاسداری و پشتیبانی از سوی بدنه اجتماعی نداشت و بدون حضور اصلاح‌طلبان در قدرت هم، قابلیت استمرار و تداوم می‌یافت.

2
اقدامات دولت‌های عادی‌ساز

رویکرد توسعه‌گرایانه دولت‌های هاشمی‌رفسنجانی، خاتمی و روحانی بود که هر سه دولت را وامی‌داشت فارغ از اولویت‌های داخلی خود، بر تنش‌زدایی در حوزه روابط خارجی پای فشارند و در برابر کارشکنی نیروهای تندرو و بحران‌سازی‌های گاه‌وبی‌گاه آنان، بایستند. در کنار آن، هریک از سه دولت توجه به ایجاد و تقویت زیرساخت‌هایی را برای توسعه و بهبود وضعیت جامعه مدنی و توانمندسازی جامعه پیش بردند.
دولت هاشمی در فضای پس از جنگ، در کنار اولویت اصلی خود (بازسازی زیرساخت‌های اقتصادی کشور) گام‌های مثبتی در جهت تکثر فضای فرهنگی و رسانه‌ای و تنوع سبک زندگی به پیش برداشت که البته، فشارهای زیادی را متوجه کلیت دولت و به‌ویژه وزارتخانه‌های سیاسی و‌ فرهنگی و نهادهایی همچون شهرداری‌ها کرد و برخوردهای سیاسی-امنیتی با آنان را در پی داشت. کنار رفتن سیدمحمد خاتمی، مصطفی معین و عبدالله نوری در دولت دوم هاشمی و برخورد با غلامحسین کرباسچی و شهرداران مناطق تهران پس از دوم‌خرداد، مهمترین پیامدهای این بخش از سیاست‌های دولت هاشمی بود.
در دولت خاتمی، توسعه زیرساخت‌های فرهنگی، رسانه‌ای، اجتماعی و سیاسی ابعادی گسترده‌تر یافت و با آنکه به گفته رئیس‌جمهوری وقت «بحران‌های هر 9 روز یک‌بار» را برای دولت در پی داشت؛ اما دست‌کم بخش‌های رادیکال‌تر پایگاه اجتماعی اصلاحات و طیفی از روشنفکران، تصور می‌کردند این وضعیت بدون حضور نیروهای اصلاح‌طلب در قدرت هم تداوم خواهد یافت. غیبت گسترده رای‌دهندگان در انتخابات دوره دوم شوراها، دوپاره‌گی در انتخابات مجلس هفتم و خودداری از شرکت در پی ردصلاحیت‌ها و مهمتر از همه، چنددستگی و تحریم و رای «نه به هاشمی» در انتخابات 1384 همه ریشه در همین عادی شدن روند توسعه و نهراسیدن از برآمدن نیروهای ضدتوسعه داشت که البته، اشتباه‌های تاکتیکی و اختلافات درونی اصلاح‌طلبان هم آن را تشدید کرد.
همان‌گونه که اشاره شد، این «عادی‌شدن عادی‌سازی» به‌شکل جدی‌تر و با ابعاد بسیار گسترده‌تری در پایان دولت روحانی هم وجود داشت و این تصور وجود داشت که دستاورد آن در روابط خارجی (برجام) امری ناگزیر برای ساختار سیاسی است و حتی با روی کار آمدن دولت مخالف، احیا خواهد شد. همچنین، تصور می‌شد توسعه زیرساخت‌های ارتباطات اینترنتی و فعالیت شبکه‌های اجتماعی و رونق فضای مجازی، امری است صرفا برآمده و ناشی از تحولات تکنولوژیک و ناگزیر؛ انگاره‌هایی که با گذشت یک‌سال‌واندی از دولت کنونی، چون نقشی بر آب افتاده است و نادرستی آن، در تعلیق برجام و تحدید اینترنت آشکار شده است.

3
برآمدن دولت‌های ضدعادی‌سازی

اما چرا روند عادی‌سازی پایدار نمی‌ماند و با کنار رفتن دولت‌های توسعه‌گرا، دچار چالش و فرسایش جدی می‌شود؟ واقعیت آن است که چه دولت پس از توسعه‌گرایی اول (1392-1384) و چه دولت کنونی (1400 تاکنون)، خود را کارگزار و مجری اولویت‌ها و سیاست‌های بخشی از جامعه و نیروهای سیاسی می‌دانند که پیشبرد خواست‌ها و مطالبات آنان، در تعارض مبنایی با اصل «توسعه» قرار دارد و بنابراین، آن زیرساخت‌های داخلی و خارجی عادی‌سازی را که دولت‌های توسعه‌گرا به هزار زحمت برپا داشته‌اند، یا از میان می‌برند و یا دست‌کم آن را چنان رها می‌کنند و معلق می‌دارند که دچار فرسایش و فروریزش شوند. این نوع مواجهه با عادی‌سازی توسعه‌گرایان در دولت احمدی‌نژاد، خاستگاه و پایگاهی نسبتا اجتماعی داشت و ریشه آن به درآمدهای افسانه‌ای نفتی و رویکردهای پوپولیستی دولت بازمی‌گشت و به همین جهت، سطح تعارضات سیاسی و اجتماعی ناشی از آن با طبقات و نیروهای توسعه‌گرا (تا قبل از انتخابات 1388) پایین بود. اما در دولت کنونی، ستیز با توسعه و توسعه‌گرایی، آشکارا وجهی ایدئولوژیک و مبنایی داشته است. دولت کنونی و متحدان آن، خود را کارگزار «گام دوم انقلاب» می‌دانند و از پیشرفت قطاری خشنودند که هر روز با شتابی بیشتر در جهت تضعیف و تحدید زیرساخت‌های توسعه کشور و به‌ویژه پایگاه‌های اجتماعی و اقتصادی طبقه متوسط می‌تازد و پیش می‌رود. چنین است که سرنوشت برجام چنان با تعلیق و بلاتکلیفی گره می‌خورد که جو بایدن از مرگ آن سخن می‌گوید، شی‌جین‌پینگ دیگر به آن دل نمی‌بندد و جوزپ بورل ناامیدانه هر بار از دیدار و مذاکره آخر خبر می‌دهد. البته، شاید در نهایت پارامترهای خارجی و شرایط ناگزیر بین‌الملل، نوری در انتهای تونل اندازد و طرفین را به میز مذاکره برگرداند و به توافق برساند (چنان‌که برخی نشانه‌های آن در این چند روز آشکار شده است). اما مجموعه پیامدهای اقتصادی و اجتماعی تاخیر در احیای برجام که کشور را به مرحله دشوار کنونی رسانده و فرسنگ‌ها از مسیر عادی‌سازی خارج کرده، مسئله‌ای نیست که بتوان آن را انکار کرد. ضمن آنکه نباید فراموش کرد ارسال سیگنال‌های متفاوت از ایران در یک سال‌ونیم گذشته، عملا طرف مقابل را از احیای برجام دلسرد کرده است و گزینه‌های دیگر را به روی میز بازگردانده است. حتی تحولات داخلی کشور باعث شده که در صفوف ایرانیان خارج از کشور نیز، طیف‌های تندرو و بعضا خشونت‌طلب اپوزیسیون دست بالا را پیدا کنند و جریان‌های ضدتحریم و هواخواه برجام به حاشیه رانده شوند (رخدادی که در هفته‌های اخیر در قالب مجموعه دیدارها، رایزنی‌ها و فضاسازی‌ها در نقاط مختلف اروپا و آمریکا دیده شد).
افول عادی‌سازی در حوزه اینترنت و فضای مجازی از حوزه روابط خارجی هم، آشکارتر است. هر روز که می‌گذرد سرعت اینترنت کمتر، فیلترینگ گسترده‌تر، موانع دسترسی پیچیده‌تر و برخورد با کسب‌وکارها و فعالان این حوزه جدی‌تر می‌شود. بگذریم که تولیدکنندگان محتوا نیز چه در بخش اطلاع‌رسانی و چه در حوزه‌های نمایش و موسیقی و فیلم‌سازی تحت‌تاثیر رخدادهای سیاسی ماه‌های اخیر انگیزه فعالیت را از دست داده‌اند و تصویری بی‌چشم‌انداز را پیش روی خویش می‌بینند. مدافعان آزادی اینترنت و فعالان کسب‌وکارهای مجازی، در واکنش به این برخوردها و محدودسازی‌ها به پیامدهای اقتصادی آن، حقوق کاربران، از دست رفتن مشاغل نوپا و حتی مشکلات امنیتی اشاره می‌کنند؛ اما روند تحدید اینترنت به‌شکلی خزنده و تدریجی همچنان پیش می‌رود و هر روز بیش از روز قبل، اعصاب و روان و سرمایه کاربران را تخریب می‌کند. اما چرا این روند به‌رغم پیامدهای سهمگین آن و تناسب نداشتن با زندگی در جهان شبکه‌ای امروز تداوم می‌یابد؟
دلیل برخورد با اینترنت، همان دلیلی است که در برخورد با برجام وجود دارد. دولت کنونی، برخلاف دولت قبل نماینده جریان و گفتمانی است که منافع و ارزش‌های آن با انزوا و جدایی از جهان، تامین می‌شود. هرگونه تجارت، ارتباط، تبادل سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی ورزشی با جهان و پذیرش الگوها و روندهای عادی و جهانشمول، در مغایرت با منافع و ارزش‌های این جریان قرار دارد. البته، کمتر چهره سرشناسی از آنان حاضر است در سطح اعلامی و مواضع رسمی مخالفت با اینترنت و فضای مجازی را بیان کند. همچنان که در میان آنان، جز برخی جریان‌های صادق و تندرو کمتر کسی است که رسما از مخالفت و دشمنی با برجام و حتی مذاکره با آمریکا بگوید. چنان‌که در جریان مناظره‌های انتخاباتی هم، رئیس‌جمهور کنونی و نامزدهای موتلف او هرگونه تعارض با برجام و اینترنت را نفی می‌کردند و حتی سعی داشتند فیلترینگ تلگرام را به گردن دیگران بیندازند. این رویکرد متفاوت، به این دلیل است که در مقطع انتخابات رادیکال‌ترین و ایدئولوژیک‌ترین چهره‌ها هم ناگزیرند تصویری از خود ارائه دهند که در ستیز با کلیت و اکثریت جامعه نباشد. اما وضعیت فردای انتخابات متفاوت است. در آن زمان، هر دولتی باید پاسخگوی نیروها، طبقات و جریان‌های سیاسی و اجتماعی باشد که آن را برکشیده‌اند. نه‌تنها دولت که کلیت ساختار سیاسی نیز دست‌کم به‌شکلی موقت در برابر نیرو و گفتمانی که اکثریت بودن خود را بروز و ظهور داده است، حدی از انعطاف و آمادگی برای تعامل را نشان می‌دهد. فضای سال‌های نخست پس از دوم‌خرداد و رویکرد مبتنی بر نرمش قهرمانانه در آغاز دولت روحانی، نمونه‌هایی بارز از این انعطاف بود که دستاوردهای اصلی اصلاح‌طلبان هم در همان مقاطع حاصل شد. بدیهی است وقتی این انعطاف و همگرایی در شرایط ورود نیروهای اصلاح‌طلب و توسعه‌گرا در ساخت قدرت ظهور و بروز می‌یابد؛ در شرایط یکدست‌سازی ساختار قدرت به‌شکلی جدی‌تر و بارزتر محقق می‌شود و عملا مطالبات و انتظارات اکثریت جامعه به حاشیه رانده می‌شود و حتی بستر ستیز و تعارض علنی و عملی با آن، فراهم می‌شود. تعلیق برجام، تحدید اینترنت و حتی برخوردهای امنیتی و خشن در حوزه حجاب و آزادی‌های اجتماعی در قالب این چارچوب نظری قابل‌فهم‌تر می‌نماید.

4
افزایش تعارض در ساختار یکدست

یکی از عوامل بسترساز جدایی بخشی از نخبگان و پایگاه اجتماعی جریان «اصلاحات و توسعه» بروز ستیز و چالش‌های جدی میان نیروهای اصلاح‌طلب با جریان مقابل در زمان حضور در ساختار سیاسی است. «فراهم نشدن امکان بهره بردن از برخی نیروها و چهره‌های موثر، ریشه‌دار و توانمند اصلاح‌طلب در مجلس و به‌ویژه دولت»، «کارشکنی‌های پیاپی، زنجیره‌ای و فرسایشی جریان مخالف در برابر پیشبرد برنامه‌های اصلاح‌طلبانه و توسعه‌گرایانه»، «برخوردهای گاه‌وبی‌گاه با نخبگان و نهادهای حامی اصلاحات و توسعه از قبیل دانشجویان، روزنامه‌نگاران، زنان و جوانان»، «حملات پیاپی رسانه‌ای به دولت توسعه‌گرا و بزرگنمایی اشتباه‌های تاکتیکی آن و تعمیم آن به گفتمان و راهبرد اصلی و اصیل دولت» و در مواردی «اقدامات نمادین اما تحقیرآمیز (همچون جلوگیری از نامگذاری یک خیابان به نام محمدرضا شجریان یا خودداری از بیان واقعیت سقوط هواپیمای اوکراینی)» بخشی از تاکتیک‌هایی است که جریان مقابل برای مقابله با دولت توسعه‌گرا و زمین‌گیر کردن و فرسودن آن به کار می‌گیرد.
در برابر این شرایط، بخشی از نخبگان و حامیان جریان «اصلاحات و توسعه» پس از آنکه چندسالی دندان بر جگر می‌گذارند، به نقد پیامدهای تداوم ستیز ناشی از دوگانگی درون ساختار سیاسی می‌پردازند و با طرح بحث‌هایی چون «استخوان لای زخم تا به کی؟»، خواستار کناره‌گیری از دولت می‌شوند تا نوعی ابزار فشار پیدا کنند (پیشنهادی که در دولت‌های خاتمی و روحانی مطرح شد، اما پذیرفته نشد). ولی بخش عمده نخبگان و حامیان این وضعیت را تا پایان ادامه می‌دهند، اما در اولین فرصت انتخاباتی حمایت خود را از نامزدهای همسو دریغ می‌دارند؛ با این تصور که بدون حضور آنان در حاکمیت، فضای ستیز و فرسایش پایان می‌یابد و جریان مقابل با در اختیار گرفتن تمامی ابزار و ارکان قدرت، دست از تعارض و ستیز برمی‌دارد و تاحدی مسئولیت می‌پذیرد و به اداره دولت می‌پردازد.
اما مسئله اصلی و جدی این است که تعارض و ستیز جریان مقابل، صرفا با نمایندگان سیاسی جریان «اصلاحات و توسعه» و نگرانی از حضور و نفوذ آن در قدرت سیاسی نیست. این جریان خود را نماینده ارزش‌ها و اولویت‌هایی می‌داند که با ارزش‌ها و اولویت‌های اکثریت مدرن و تغییرخواه جامعه در تعارض است. به عبارت دیگر، این یک ستیز و تعارض کلان است که چه در شرایط حضور نیروهای اصلاح‌طلب و چه در شرایط فقدان آنها، در واقعیت اجتماعی جاری است. تنها تفاوت آن است که در زمان حضور اصلاح‌طلبان در ساختار قدرت، بخش عمده توان نیروی مخالف صرف تخریب و کارشکنی در سطوح سیاسی و در منازعات درون قدرت می‌شود؛ اما در شرایط یکدستی ساختار سیاسی، تمامی این توان متوجه جامعه و نیروها و پایگاه‌های اقتصادی، اجتماعی و ارتباطی طبقه متوسط می‌شود. این، تنازعات غیر از مجموعه ظرفیت‌هایی است که با حضور اصلاح‌طلبان در قدرت و با نگاه منعطف‌تر آنها در گزینش‌ها، ممیزی‌ها، تعاملات بین‌المللی و نیز تدوین و تصویب برخی طرح‌ها و قوانین و ابتکارهای سیاسی به‌وجود می‌آید و از سنگلاخ‌های پیش روی جامعه در مسیر اصلاحات و توسعه، می‌کاهد.

5
تداوم تعارض بدون عادی‌سازی

از این منظر، می‌توان به اعتراضات و کشمکش‌های چندماه اخیر نیز نگریست و آن را در چارچوب یک ستیز کلی تحلیل کرد. در نگاه مجموعه نیروهای حاکم، تداوم الگوی زیست رسمی و حرکت در مسیر پیشبرد اهداف گام دوم انقلاب، روند مطلوبی است و تنها ایراد موجود این است که اکثریت جامعه با آن تعارض مبنایی دارند و در نتیجه، برای همراه کردن با آنان کاری باید کرد. اختلاف‌ کنونی میان نیروهای حاکم هم فقط این است که در برابر این اکثریت ناهمراه، باید کار فرهنگی کنند یا نظامی-امنیتی. در مقابل، مسئله بخش بزرگی از جامعه (دست‌کم در شهرهای بزرگ که به‌سرعت در حال تسری به شهرهای کوچک و روستاها هم هست)، این است که اصولا شغل، زندگی، ایده‌آل‌ها و ارزش‌های آنان با رویکردهای حاکم از قبیل سبک زندگی ایرانی-اسلامی، حل نشدن مسائل خارجی و وجود انحصارهای اقتصادی تعارض مبنایی دارد. در شعار ناآرامی‌های اخیر، گرچه «زن» و تاحدی «آزادی» (نفی دیکتاتوری) پررنگ شد؛ اما دال مرکزی و دارای ظرفیت اصلی حرکت مستمر، همان وجه «زندگی» است. به قول آن ترانه‌سرا: «برای یه زندگی معمولی». گفتمان رسمی و ساختار یکدست کنونی، با این زندگی معمولی در ستیز است و این ستیز، هر روز هم در قالب رخدادی، ظهور و بروز می‌کند. حجاب، اینترنت و... روی کوه یخ است. ستیز اصلی در حوزه اقتصادی و طبقاتی است. پلمب کردن‌ها و فیلترکردن‌ها هم در این چارچوب قابل طرح است. همچنان که معلق و ناکام نگاه‌داشتن برجام و حل نکردن مسئله ایران با جهان. آری؛ «برجام» (به‌معنای حل مسائل روابط خارجی) و «تلگرام» (به‌معنای فراهم‌سازی بسترهای ارتباطی اجتماعی) همچنان، مسئله امروز ماست و برای یک زندگی معمولی، نیازمند و آرزومند دولتی باید بود که اهل «عادی‌سازی» باشد و همین دو (برجام و تلگرام) را فراهم آورد. دوگانه‌ای که در ساختار دوگانه فراهم بود و با ساختار یکدست، بیگانه است.

سوال مهم

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۱۱۴ روزنامه هم‌میهن| شنبه ۱۲آذرماه۰۱

«چگونه مشکل آمریکا با ایران حل می‌‏شود؟»، این پرسش چنان‌که اخیرا نیز بیان شد، «یک سوال جدی و واقعی» است و ازاین‌رو، نیازمند بحث و گفت‌وگو در فضای سیاسی میان جریان‌هایی با دیدگاه‌ها و گرایش‌های مختلف. مقام‌رهبری نیز در سخنان اخیر خود با طرح این پرسش، در ادامه تاکید کردند که «قصد دعوا نداریم». سخنی که می‌توان آن را نشانه‌ای تلقی کرد از اینکه که اولا، نظام سیاسی قصد درگیری و دعوا و بالا بردن تنش با آمریکا را ندارد. و ثانیا، برای گفت‌وگو و اظهارنظر درباره یافتن پاسخ این پرسش، رویکردی مبتنی بر ستیز در قبال مخالفان و منتقدان سیاست‌های موجود حاکم نیست و می‌توان حول آن به طرح دیدگاه‌ها و ارائه پیشنهادها پرداخت. البته، طرح این پرسش به‌معنای تغییر سیاست رسمی نیست. چنان‌که در سخنرانی اخیر نیز، بر موضع اتخاذشده در سال‌های ۱۳۹۴ و ۱۳۹۵ در مخالفت با برجام دو و سه تاکید شد.
در این میان، توافق هسته‌ای (برجام) تجربه‌ای است که از اوایل دهه۹۰ شکل گرفت و به‌رغم همه فرازونشیب‌ها و مواجهه‌هایی که از دو سو (ایران و آمریکا) در قبال آن صورت گرفت، همچنان دست‌کم در سطح گفتارهای دیپلماتیک روی میز است و دو طرف، هنوز نخواسته‌اند یا نتوانسته‌اند الگوی بدیل و گزینه‌ رقیب جدی‌ای جایگزین آن کنند. گویی، برجام شیر پیری است که هنوز به ته‌مانده جان آن می‌توان امید داشت یا شاهزاده‌ای ازتخت‌افتاده که هنوز به ستاره بخت آن می‌توان دل داد.

اگر به عقب بازگردیم، تولد و برآمدن برجام نیز در شرایطی مشابه حادث شد. نطفه برجام درست در روزهایی بسته شد که پس از شکست خوردن الگوی مذاکراتی تیم سعید جلیلی و دولت احمدی‌نژاد، ایران و جامعه‌جهانی یک گام تا رسیدن به نقطه تعارض کامل فاصله داشتند و قطعنامه‌های پیاپی شورای امنیت با حمایت و همراهی نه‌تنها اروپا و آمریکا که روسیه و چین صادر می‌شد. در چنین شرایطی، بار دیگر این ظرفیت دموکراتیک نظام‌سیاسی بود که فرشته نجات شد. رای مردم به حسن روحانی در انتخابات ریاست‌جمهوری۱۳۹۲ پیامی آشکار از آشتی‌جویی با جهان و تنش‌زدایی با خود داشت. آن‌هم در شرایطی که صحنه انتخابات با حضور سعید جلیلی در میان کاندیداها، بستر مناظره‌هایی صریح بر سر سیاست خارجی را فراهم آورد و رای به روحانی، همچون پاسخ «آری» به رویکرد تنش‌زدایی و عادی‌سازی در رفراندومی عمومی معنا یافت.
امروز نیز به‌رغم همه ماجراهایی که برجام از سر گذرانده است، همچنان آن دوگانه در صحنه سیاسی ایران پیدا و نمایان است.
ازیک‌سو، جریان طرفدار تنش‌زدایی بین‌المللی و عادی‌سازی موقعیت ایران در صحنه جهانی، هم آن زمان و هم امروز بر این باور است که برجام به‌مثابه رویکردی که برای حل بحران درازدامن هسته‌ای ایران، پاسخ داد؛ می‌توانست در سایر حوزه‌های مورد منازعه نیز آزموده شود و از امری تاکتیکی و مقعطی، فراتر رود و از منظری استراتژیک و راهبردی تداوم یابد و تقویت شود. طرفداران این رویکرد، معتقدند یکی از دلایل و زمینه‌هایی که بستر خروج آمریکای ترامپ از برجام را فراهم کرد و به تقویت گرایش‌های افراطی در قبال ایران طی این بازه شش‌ساله انجامید، همین نگاه تاکتیکی و مقطعی به برجام بود. نگاهی که به مخالفان خارجی برجام (راستگرایان آمریکا، اسرائیل و برخی کشورهای منطقه) امکان داد تا توافق هسته‌ای را تحت‌عنوان «فریب و کلاه‌برداری ایران از غرب» صورت‌بندی کنند و به مخاطبان خود چنین القا کنند که برجام، جز فراهم کردن فضای تنفسی برای ایران جهت تعمیق و تداوم راهبردها و اقدامات بحران‌آفرین در سطح منطقه‌ای و بین‌المللی کارکردی نداشته است.
در مقابل، نگاه حاکم و رسمی که همچنان بر آن پافشاری می‌شود، این است که غرب به رهبری آمریکا، هدفی جز ستاندن ابزارهای قدرت و نفوذ ایران در سطوح منطقه‌ای و بین‌المللی ندارد و مسیری که در برجام طی شد، تداوم نیافت؛ چراکه تکرار آن الگو در موضوعات و حوزه‌های دیگر، کارکردی همچون به چهارمیخ کشیدن ایران و از بین بردن امکانات و پشتوانه‌های قدرت ملی کشور در بر نداشت. در این نگاه، اقدام آمریکای ترامپ در خروج از برجام، نشانه حقانیت و درستی رویکرد مقابله و مخالفت با مذاکره تلقی و تعبیر می‌شود و با تعمیم آن از دولت جمهوری‌خواه سابق به دولت‌های دموکرات قبل و پس از آن (و کلا سیاست آمریکا در قبال ایران)، هرگونه آزمون دوباره رویکردی چون برجام و حتی احیای توافق قبلی، نادرست و با پیامدهایی خسارت‌بار برای موقعیت و وجهه ایران (به‌ویژه در جهان اسلام) مردود شمرده می‌شود.
فارغ از آنکه استدلال‌ها و رویکردهای کدام دیدگاه نسبت بیشتری با واقعیت سیاسی و مناسبات جهانی داشته باشد؛ آنچه هریک از دو سو باید درباره آن پاسخ دهند، نتایج اقتصادی است که اتخاذ رویکرد آنان در صحنه سیاست خارجی، در داخل و در وضعیت معیشت مردم در پی خواهد داشت.

دیدگاه مخالف تداوم و تعمیق برجام در این زمینه، همه‌چیز را به نقد دولت قبل نسبت می‌دهد و با گذشت بیش از یک‌سال‌ونیم از روی کار آمدن دولت جدید، همچنان از حسن روحانی و کابینه او به‌عنوان «بانیان وضع موجود» یاد می‌کند که با گره زدن زلف اقتصاد به برجام و حل مسائل سیاست خارجی با غرب، نقش بر آب زدند و فرصت‌ها و ظرفیت‌های متکی بر «اقتصاد مقاومتی» یا مبتنی بر «نگاه به شرق» را سوزاندند. چنین است که در این دیدگاه، کارنامه منفی اقتصاد ایران در دهه۹۰ به ناتوانی مدیران دولت (و به‌تعبیر دقیق‌تر: دولت قبل) مرتبط دانسته می‌شود؛ اما درعین‌حال، این نکته نادیده گرفته می‌شود که رشد اقتصادی صفر و منفی ایران در دهه۹۰ که کشور را از قافله توسعه خارج ساخت، دقیقا مربوط به سال‌های ابتدایی این دهه (قبل از روی کار آمدن دولت روحانی) و سال‌های ۱۳۹۷ به بعد (بعد از خروج آمریکای ترامپ از برجام) بوده است و اتفاقا، در مقطعی که تاحدی اقتصاد کشور توانست از منافع برجام بهره‌مند شود، با نرخ تورم پایین و رشد اقتصادی مثبت همراه بوده است.
این درحالی است که پس از خروج آمریکا از برجام و اتخاذ سیاست «فشار حداکثری» از سوی دولت ترامپ، بار دیگر روند افزایش نرخ تورم شتابان‌تر از پیش احیا شد و با بلاتکلیف ماندن احیای برجام در دولت جو بایدن، این روند گرچه کمی کندتر شد، اما تداوم یافته است تا آنجا که تورم حداقل ۴۰درصدی به یکی از ویژگی‌های ساختاری اقتصاد ایران در چهار سال گذشته تبدیل شده است.

اگر دیدگاه مخالفان برجام و کاهش تنش در روابط با آمریکا درست بود، انتظار می‌رفت با تغییر دولت روحانی (که از منظر آنان، مورد اتهام و بانی وضع موجود بوده است)، این روند متوقف شود. اما نه‌تنها منتقدان که مدافعان دولت کنونی هم از ارائه گزارش یا دستاورد مشخص و مستندی که نشان دهد تغییر گسترده مدیران دولت و روی کار آمدن طیف «انقلابی» و باورمندان به شعار «ما می‌توانیم» گرهی از این کلاف سردرگم گشوده، ناتوان مانده‌اند.

چنین است که روند شتابان تورم و فروریختن ساختارهای اقتصادی نه‌تنها متوقف نشده که با روی کار آمدن مدیرانی که نسبت اندکی با جریان‌های جدی و موثر اقتصاد و مدیریت دارند، روند اداره کشور با معضلات جدی‌تر مواجه شده است. اعتراضات و تجمعات پیاپی اقشار مختلف از بازنشستگان و معلمان و کارگران گرفته تا صاحبان کسب‌وکارهای آزاد و مجازی و نیز بی‌رونقی تولید و صادرات کشور، نشانه‌هایی از این وضعیت است. کار به آنجا رسیده که این روزها، کارمندان بنگاه بزرگی در حد صندوق بازنشستگی کشوری، به‌خاطر کاهش حقوق و کمبودهای بودجه‌ای، با مدیر منصوب دولت گلاویز می‌شوند و او را کتک می‌زنند!
هرچند اعتراضات اخیر نیز محتوا و محوریت اقتصادی نداشته است، اما اینکه پارامترهای ناشی از وضعیت اقتصادی و معیشتی شهروندان در تقویت نگاه منفی آنان به آینده و افزایش فشار روانی و پتانسیل اعتراضی آنان موثر بوده؛ نباید از ذهن دور داشت.

البته، از میان فعالان و نیروهای سیاسی منتقد، کسی اعتراضات اخیر را به آمریکا و قدرت‌های خارجی نسبت نداده است که راه‌حل برون‌رفت از آن، حل مسائل با آمریکا باشد. اتفاقا، این رویکرد بیشتر در تحلیل‌ها و گفتمان رسمی دیده می‌شود. برخلاف منتقدان که بر توجه به زمینه‌های عینی و مطالبات و نارضایتی‌های انباشته داخلی تاکید دارند و البته، یکی از بسترهای آن را مشکلات اقتصادی ناشی از سیاست خارجی نادرست می‌شمارند.

برجام و حق‌پخش

چرا برای گرفتن تصمیم ملی محتاج فشار بیرونی هستیم؟

محمدجواد روح

یادداشت منتشرشده در شماره ۲۸ روزنامه هم‌میهن| دوشنبه ۲۵مردادماه۱۴۰۱

ظاهرا این‌‌بار قرار است بالاخره تصمیم بگیریم؛ نه یک تصمیم که دو یا شاید هم سه تصمیم. تصمیم اول درباره برجام است و پذیرفتن پیش‌نویس اروپایی‌ها برای نجات و احیای توافق هسته‌ای. تصمیم دوم درباره ورود زنان به ورزشگاه‌ها در لیگ‌برتر فوتبال است و تصمیم سوم، درباره حق پخش تلویزیونی همین مسابقات.

از میان این سه تصمیم، در ظاهر میان تصمیم اول (برجام) با دو تصمیم دیگر که به فوتبال مربوط هستند، ارتباطی دیده نمی‌شود و شاید این پرسش را به ذهن آورد که چرا نویسنده، موضوعی ملی و حتی بین‌المللی که تبعات آن می‌تواند کلیت کشور و نیز مناسبات منطقه‌ای و امنیتی را از خود متاثر سازد، با مسائل فوتبالی مقایسه می‌کند که گرچه مخاطب زیادی در جامعه دارد، اما حیات و ممات کشور به آن بستگی ندارد‌. طبعا، از منظر ابعاد موضوع و اهمیت تصمیم‌گیری، برجام نه‌تنها با فوتبال که با هیچ تصمیم مهم دیگری در ایران امروز قابل‌مقایسه نیست.

پس چرا و چگونه می‌توان تصمیم درباره برجام را با تصمیم درباره دو موضوع فوتبالی مقایسه کرد؟ پاسخ در «مکانیزم تصمیم‌گیری» است. اتفاقا از این منظر، تصمیم درباره برجام با تصمیم درباره حضور زنان در ورزشگاه‌ها در یک دسته قابل صورت‌بندی است. اما تصمیم درباره حق‌پخش تلویزیونی با آنکه مرتبط با فوتبال است، با تصمیم درباره حضور زنان در ورزشگاه‌ها در یک دسته قرار نمی‌گیرد. دلیل آن‌هم، پررنگ‌تر بودن پارامتر خارجی در برجام و مورد مربوط به زنان است.

البته، هر دو موضوع واجد پشتوانه‌های اجتماعی و سیاسی موافق و مخالف در داخل کشور هستند. در مورد برجام، نیروهای حامی تنش‌زدایی با دنیا و خواستار عادی‌سازی مناسبات بین‌المللی و منطقه‌ای کشور، دستیابی به توافق هسته‌ای را گام نخست و شرط لازم در پیشبرد این رویکرد می‌دانند و در مقابل، نیروهای رادیکالی هم در کشور حضور دارند که سخنگویان و رسانه‌های آنان طی دو دهه گذشته، به دلایل ایدئولوژیک یا منافع اقتصادی، مدام بر طبل خروج از NPT و بستن تنگه هرمز کوفته‌اند و حتی برخلاف سیاست‌های نظام، بعضا از حرکت به سمت ساخت بمب اتم سخن گفته‌اند. در مورد حضور زنان در ورزشگاه‌ها نیز، سال‌هاست که ازیک‌سو، کمپین‌های میدانی و مجازی فعالان این حوزه برقرار است و ازسوی دیگر، نیروهای سنتگرا و مخالف حضور اجتماعی زنان، به مواجهه و مقابله با این مطالبه می‌پردازند.

بااین‌حال، توازن واقعی قوا در هر دو مورد، به سمت‌وسویی است که نیروی حامی تغییر وضع موجود، با آنکه از حمایت اجتماعی بیشتری برخوردار است؛ اما در پیشبرد خواست خود در سطح سیاسی و رساندن آن به مرحله تصمیم و اجرای نهایی باز می‌ماند. دلیل این امر هم، تسلط و نفوذ جدی، گسترده و دائمی نیروهای حامی سیاست خارجی ایدئولوژیک و مخالف تغییرات اجتماعی در حکومت است که امکان تاثیرگذاری نیروهای حامی و حامل تغییر و عادی‌سازی را اندک ساخته است. در این شرایط، ورود پارامتر خارجی که به ابزارهای فشاری چون تحریم (از سوی شورای امنیت و قدرت‌های جهانی در مساله هسته‌ای) و تعلیق (از سوی فیفا در موضوع زنان) هم مجهز است، تعیین‌کننده می‌شود و خواسته یا ناخواسته، موازنه داخلی حول این دو مساله را تغییر می‌دهد. ازاین‌روست که در این دو موضوع، پدیده‌‌ها و عباراتی چون «ضرب‌الاجل»، «مهلت» و «اولتیماتوم» معنا می‌یابد و نیروی مخالف تغییر در داخل، از حدی بیشتر نمی‌تواند زمان بخرد و روند فرسایشی و تاخیری در تصمیم‌گیری خود را ادامه دهد. به عبارت دیگر، پارامتر خارجی در چنین تصمیماتی الزاما نمی‌تواند خواست خود را به تصمیم‌گیرندگان داخلی تحمیل کند؛ اما آنان را وامی‌دارد که بالاخره، تصمیم خود را بگیرند (حال، هرچه می‌خواهد باشد).

این درحالی است که در مورد حق پخش تلویزیونی، دست‌کم تا امروز هنوز آن سطح از الزامات بیرونی به فدراسیون فوتبال (و مهمتر از آن، رادیوتلویزیون رسمی ایران) تحمیل نشده که تصمیم نگرفتن، بلاتکلیفی و ادامه روند فرسایشی موجود را به تهدیدی بزرگ و دارای پیامدهای سنگین تبدیل کند. ازاین‌روست که پیش‌بینی می‌شود تصمیم درباره حق پخش تلویزیونی، حداکثر در دایره‌ای محدود و به‌شکل کدخدامنشانه رفع‌ورجوع شود و منابعی که از این طریق به فوتبال می‌رسد، هیچ نسبت و تناسبی با لیگ‌های معتبر جهان و حتی قاره آسیا نداشته باشد.

این درحالی است که در مورد برجام و حضور زنان در ورزشگاه‌ها، اولا، باید تصمیم‌گیری در یک محدوده زمانی مشخص انجام گیرد و ثانیا، روند اجرای تصمیم با نظارت دقیق بین‌المللی دارای ضمانت اجرایی است. دقیقا، همان دو موردی که نظام تصمیم‌گیری کشور وقتی پارامتر خارجی در میان نباشد، فاقد آن است. یا تصمیمی گرفته نمی‌شود، یا تصمیم در جهت مقابله با تغییرات است و اگر در رخدادی بعید، تصمیمی هم در جهت تغییر و اصلاحات گرفته شود، عموما فاقد ضمانت اجرایی خواهد بود. (برگزاری علنی و با حضور هیات منصفه محاکمات سیاسی، مصداقی از این امر است).

اما نکته مهمی که در مورد هر سه موضوع (و بسیاری موضوعات محل نزاع دیگر در ایران امروز) مشترک است و جای طرح دارد، اینکه خواست و مطالبه بیرونی که از سوی سازمان‌های بین‌المللی طرح می‌شود؛ در جهت استثمار یا تضعیف توان و ظرفیت‌های داخلی کشور نیست. آنچه قدرت‌های جهانی در برجام از ایران می‌خواهند، پذیرش نظم و قواعدی است که امروز بر روابط بین‌الملل حاکم است و جز چند کشور منزوی، بقیه به آن ملتزم هستند و در ازای آن، از ظرفیت‌های جهانی کم‌وبیش برای توسعه کشور خود بهره می‌برند یا دست‌کم، دچار رشد اقتصادی منفی و متحمل تورم دورقمی طی بیش از چهار دهه نمی‌شوند.

فیفا نیز از ایران، چیزی جز رعایت قواعد و موازین بین‌المللی مصوب جهان فوتبال در جهت بهره‌مندی یکسان و عادلانه زنان و مردان از ظرفیت‌های این ورزش مهم در جهت افزایش نشاط و شادی و همبستگی اجتماعی و صلح و آشتی جهانی، توقع و انتظاری ندارد. حتی در مورد حق‌پخش هم، گرچه هنوز آن سطح نظارت و الزام بین‌المللی وجود ندارد؛ اما شانه خالی کردن از آن، تاکنون حاصلی جز ورشکستگی و بدهکاری باشگاه‌ها و حذف آنها از مسابقات بین‌المللی نداشته است؛ اتفاقی که سال گذشته، منجر به حذف استقلال و پرسپولیس از لیگ قهرمانان آسیا شد. این درحالی است که در همه‌ کشورهای دارای لیگ‌های معتبر، باشگاه‌ها دارای تراز مالی مشخص و شفاف هستند و بخش عمده درآمد آنها هم از حق پخش تلویزیونی و اینترنتی تامین می‌شود.
اینجاست که فراتر از این موارد و مصادیق، مجموعه تصمیم‌گیرندگان کشور خود را با پرسشی جدی مواجه می‌بینند که هرچه سریع‌تر به آن پاسخ دهند، هزینه‌های کمتری خواهیم پرداخت. پرسش این است: «آیا می‌خواهیم با جهان ارتباط داشته باشیم و از ظرفیت‌ها و فرصت‌های ناشی از این ارتباط برای بهبود وضعیت خود بهره ببریم یا خیر؟» اگر پاسخ این پرسش واقعا مثبت باشد، دیگر نباید تصمیم‌گیری در همه موضوعات از برجام تا فوتبال، چنین به دقیقه ۹۰ و ضرب‌الاجل و مهلت گرفتن موکول شود و در آخر هم، آن چیزی را بپذیریم که از ابتدا روی میز بود.

اصلاحات به دست مخالفان‌اصلاحات

گفت‌وگوی صریح با احمد زیدآبادی درباره کناره‌گیری‌اش از سیاست، فرجام ایران بی‌برجام  و راهبردی که با وجود همه نقدها همچنان در سر می‌پرورد

محمدجواد روح
شماره 109 هفته‌نامه صدا، شنبه چهارم تیرماه 1401


به قول خودش، از همه طرف تحت فشار قرار داشت. هم سیستم به او مشکوک بود، هم براندازان به او حمله می‌کردند و هم بسیاری اصلاح‌طلبان نظریه‌ها و تحلیل‌های کسانی چون او را از عوامل یاس مردم و قهر آنان با صندوق رای می‌خواندند. در این شرایط بود که دو سه هفته پیش، یادداشتی نوشت که در محافل سیاسی به «کناره‌گیری احمد زیدآبادی از سیاست» تعبیر شد. نوشته‌ای که خود آن هم، طعنه‌ها و کنایه‌های تازه‌ای را متوجه‌اش کرد. مخصوصا که او انتظار داشت با یکدست شدن سیستم، دست‌کم بستر احیای برجام فراهم شود؛ اما امروز خود او ناامیدانه دراین‌باره سخن می‌گوید و معتقد است «بعد از یک‌ماه آینده، پذیرفتن یا نپذیرفتن توافق دیگر اهمیتی ندارد». در چنین موقعیتی که خود زیدآبادی آن را «فوق‌العاده بغرنج، شکننده و ناراحت‌کننده» می‌خواند، با او گفت‌وگو کردم. در باغ‌رستورانی حوالی منزل خودش. جایی که در آن، دختران و پسران جوان را نشان می‌دهد و از آهنگ‌هایی که پخش می‌شود، می‌گوید و می‌پرسد: «چگونه می‌خواهند جامعه‌ای را که چنین با ارزش‌های رسمی فاصله دارد و در جهانی دیگر به سر می‌برد؛ یکدست کنند؟».
***
*  آقای دکتر! شما اخیرا در یادداشتی اعلام کردید که از این پس، نقد یا توصیه‌ای به مسئولان کشور مطرح نمی‌کنید و به بیان دیگر، از تاثیرگذاری منتقدان بر روند موجود ناامید شدید. چه شد که به اینجا رسیدید؟ مهمتر اینکه، قبل از این به چه چیزی امید داشتید؟
- ببینید! من عملا در نقطه‌ای قرار گرفته بودم که فشارهای فوق‌العاده‌ای بر من وارد می‌شد. از یک طرف، چون دوست ندارم اوضاع کشور از هم بپاشد و انقلاب شود، طبیعی است که علاقه دارم مسیر به سمت درستی برود و اصلاح شود. چون اصلاح‌طلبان هم خواه‌ناخواه نمی‌توانند این روند را اصلاح کنند و در این موقعیت نیستند، این امید وجود داشت که وقتی خود این آقایان دولت را در دست می‌گیرند و در معرض واقعیت‌ها و فشارهای داخلی و خارجی قرار می‌گیرند، تجدیدنظری بکنند. بنابراین، درباره آن مواردی که به نظرم باید اصلاح می‌شد، حرف می‌زدیم، هشدار می‌دادیم، اخطار می‌دادیم؛ به‌ویژه درباره برجام و مساله هسته‌ای که آن را خیلی مهم و تعیین‌کننده می‌دانم. من در یادداشت‌ها و تحلیل‌هایم مکرر می‌گفتم که اگر قرار باشد این توافق لغو شود، عواقب بسیار خطرناکی برای کشور در پی خواهد داشت. البته، اینها هم داشتند مذاکره را ادامه می‌دادند و حتی به نقطه امضاء هم رسیدند. اما وقتی جنگ اوکراین شروع شد، فکر کردند می‌شود امتیاز بیشتری گرفت و به همین خاطر، چیز دیگری را مطرح کردند و روند مذاکرات را به دست‌انداز انداختند. بعد هم که ماجرای شورای حکام پیش آمد، من اصرار داشتم که آن را جدی نگیرند و توافق را دنبال کنند؛ اما دیدم که نه، اینها دوباره به مسیر سابق خود برگشتند و شروع به لج‌بازی کردند و شعار  روکم‌کنی سر دادند. من در این شرایط، دیدم در جایگاهی قرار گرفتم که مدام به اینها توصیه می‌کنم، از طرفی به خاطر این توصیه‌ها، متهم می‌شوم، مورد فشار قرار می‌گیرم و از من بدگویی می‌کنند. با خودم گفتم این چه کاری است که می‌کنم؟!
*  منظورتان فشار مخالفان سیستم است، دیگر؟
بله، موافقان سیستم هم معترض می‌شوند؛ ولی اعتراض آنها اهمیتی ندارد. آن‌طرفی‌ها (اپوزیسیون) بیشتر اذیت می‌کردند. من هم پیش خودم گفتم که این چه کاری است که می‌کنم؟ به همین خاطر، اعلام کردم من نه کاری با شما (موافقان) دارم و نه کاری به شما (مخالفان)! شما اگر می‌توانید انقلاب کنید؛ شما هم اگر می‌توانید بدون برجام کشور را اداره کنید! البته، هدف اصلی من از آن مطلب این بود که کسانی که می‌خوانند، شوکی را احساس کنند. چون من به هر زبانی می‌گفتم و می‌نوشتم، تاثیر نداشت. خواستم با این بیان، به سهم خودم شوکی وارد کنم؛ بلکه کار را جدی‌تر بگیرند. حالا نمی‌دانم تاثیری گذاشت یا نه.
*  شما آن تحلیلی را هم که داشتید، کنار گذاشتید؟ یعنی، فکر می‌کنید علیرغم فشارهای داخلی و خارجی، برجام را نخواهند پذیرفت؟
به‌این‌معنا که به هیچوجه نخواهند پذیرفت، نه. چون می‌بینید که همچنان مذبذب هستند و همچنان می‌گویند می‌خواهیم مذاکره کنیم. اما مشکل‌شان این است که جدول زمانی را درک نمی‌کنند. یعنی اینها، متوجه نیستند که توافق، زمان مخصوصی دارد. فکر می‌کنند این مذاکرات محدوده زمانی ندارد یا زمان آن را دوسه‌برابر فرض کرده‌اند. ممکن است نهایتا هم توافق را بپذیرند؛ این مساله منتفی نیست. اما بعد از یک‌ماه آینده، پذیرفتن یا نپذیرفتن توافق دیگر اهمیتی ندارد. چون آنقدر بی‌تابی اجتماعی زیاد شده، فشارها از هر طرف چنان زیاد است و آنقدر جامعه به لحاظ روانی متلاطم است که پس از این بازه یک‌ماهه، توافق دیگر فایده‌ای نخواهد داشت. به نظر من، وقتی که برای توافق دارند، تا بعد از سفر بایدن به منطقه است. بعد از آن، اگر هم توافق کنند؛ عملا وارد روندی شدیم که به نظر نمی‌رسد برای کشور برگشت‌پذیر باشد.
*  سفر بایدن را در این چهارچوب چطور تحلیل می‌کنید؟ آیا استراتژی سیاست‌خارجی خود را در مورد خاورمیانه عوض کرده است؟
تا این لحظه، هنوز عوض نکرده‌اند. آنها همچنان می‌گویند برجام از مسائل آژانس جداست، ما آماده هستیم توافق را امضاء کنیم، ایران هر وقت خواست پای میز مذاکره بیاید و.... ولی اوضاع این‌طور نمی‌ماند. ما بارها به این آقایان گفتیم که برجام دشمنانی دارد که فعال هستند و قدرت تاثیرگذاری هم دارند. به‌همین‌جهت، گذشت زمان به نفع شما نیست. اما گویی این مقولات در ذهن آنان جایی ندارد. حالا یا متوجه نمی‌شوند و یا متوجه هستند، اما آنقدر اجزای سیستم پراکنده و درهم‌برهم شده که نمی‌توانند تصمیم بگیرند. گویی، اصلا منبع تصمیم‌گیری در کشور وجود ندارد...
*  فکر می‌کنید دلیل به نتیجه نرسیدن مذاکرات، صرفا بحران تصمیم‌گیری است؟ بالاخره، نظام در سال ۱۳۹۲ یک‌بار نشان داد که این تصمیم را (دست‌کم در مورد مساله هسته‌ای) گرفته است و تصمیم گرفت این مساله را رفع کند و رفع هم شد (تا قبل از آمدن ترامپ). به‌همین‌جهت، اصلاح‌طلبانی که در سیاست داخلی با مواضع شما مخالفند، می‌گویند بخشی از این بلاتکلیفی توافق، به کارنابلدی کارگزار (تیم مذاکره‌کننده) برمی‌گردد. بالاخره، شناختی را که دیپلمات‌هایی چون آقای ظریف و حتی عباس عراقچی از مناسبات بین‌المللی داشتند، تیم فعلی ندارند و دلیل تاخیر در توافق، اینها هستند...
- ببینید! کارگزاران مذاکره نقش خیلی حاشیه‌ای در توافق دارند. خاطرمان هست که همین آقایان ظریف و عراقچی در اواخر دولت آقای روحانی رفتند و مذاکره کردند و گفتند به نتیجه هم رسیدیم. آقای روحانی هم چندین‌بار گفت که کار تمام شده. اگر تمام شده بود، چرا امضاء نشد؟ بنابراین، یک مجموعه‌ای از نهادهای مختلف باید به اجماع برسند که کار را تمام کنند.. آن زمان موافق نبودند و نشد. بعد از انتخابات گفتند به دست خودمان انجام بدهیم، اما با شیوه دیگری. الان هم اگر به دست خودشان انجام شود، خیلی خوب است؛ چون دیگر نمی‌توانند آن را به‌راحتی برهم بزنند. اما شیوه دیگری (جز احیای برجام) وجود ندارد. برجام، داستانی است که تقریبا همه ابعاد آن روشن است. چیزی که می‌توانند بدهند و بگیرند هم، روشن است. بنابراین، این حرف که اگر کس دیگری مذاکره می‌کرد، وضع فرق داشت؛ درست نیست. الان هم همین آقای باقری، به قول نماینده روسیه در وین (اولیانوف)، ۹۹/۹۹درصد قضیه را پیش برده و یک‌صدم درصد تا امضاء فاصله داشت! بنابراین، توافق آماده شده و روی میز است. پس قضیه اصلی این است که سیستم نمی‌تواند تصمیم بگیرد. تمام مشکل از اینجاست.
*  اینکه می‌گویید آنها می‌خواهند چیز بیشتری بگیرند، با حرف‌های آقای امیرعبداللهیان (وزیر امورخارجه) در تعارض است که بارها اعلام کرده حداکثر و سقف چیزی که می‌توانیم بگیریم، بیش از برجام نیست...
معلوم نیست گیر ماجرا از طرف وزارت خارجه باشد! احتمالا، نهادهای دیگری فشار آورده‌اند و کار را سخت کردند. وگرنه، امیرعبداللهیان دوست دارد خود را یک دیپلمات موفق نشان دهد. اما همین پراکندگی قدرت، همه‌چیز را برهم زده است. آن نیروی فائقه‌ای هم که بتواند داستان را برش دهد، نیست. هرکس از گوشه‌ای فشار می‌آورد.
* این وضعیتی که تصویر می‌کنید، چه فرقی دارد با زمانی که اصلاح‌طلبان درون قدرت بودند؟ آن زمان هم، پراکندگی بود. در واقع، این سخن شما آن تحلیل همیشگی‌تان را نقض می‌کند...
- نه، نقض نمی‌کند. ببینید! الان نیروهای درون قدرت، خود را از یک خانواده می‌دانند؛ اما هرکدام برای خود، سری هستند. وقتی اصلاح‌طلبان و اعتدالیون درون قدرت بودند، تبدیل به دو خانواده می‌شدند و حالت دوقطبی پیش می‌آمد و در کار هم، کارشکنی می‌کردند و نمی‌گذاشتند دیگری تصمیم بگیرد. اما الان، موضوع محدود شده به دایره خود اصولگرایان، ولی در اینجا هم دعوا وجود دارد. من سال‌هاست درباره پراکندگی قدرت حرف می‌زنم که معلوم نیست کدام نهاد، چه‌کاره است و چگونه اعمال‌قدرت می‌کند. اما وقتی اصلاح‌طلبان درون سیستم باشند، هم اساسا بحث روکم‌کنی پیش می‌آید و هم اینکه پاسخگویی متوجه آنها می‌شود. بالاخره، ما الان مجموعه اصولگرایان را مسئول این وضعیت می‌دانیم. اما وقتی اصلاح‌طلبان در قدرت باشند، همه فشارها متوجه وزارت امورخارجه و دولتی می‌شود که دائم می‌گوید من کاره‌ای نیستم! اما الان، امیرعبداللهیان یا خود رئیسی نمی‌توانند بگویند من هیچ‌کاره‌ام. اگر هم بگویند، کسی نمی‌پذیرد. حرف من این بود که اصلاح‌طلبان با حضور در قدرت، همه فشارهای اجتماعی و داخلی و خارجی را منحرف می‌کردند به سمت خودشان؛ بدون آنکه توان و قدرت تصمیم گیری داشته باشند. اما الان فشارها به سمت خود اصولگرایان است و اگر هم نتوانند تصمیم درست بگیرند، بالاخره مسئول شناخته می‌شوند. دیگر نمی‌توانند راحت بنشینند، قدرت را در دست داشته باشند، موضع اپوزیسیون هم بگیرند. همان کاری که در دولت‌های خاتمی و روحانی می‌کردند. به همین خاطر، من اعتقاد دارم آن سیستم "حاکمیت دوگانه" مطلقا جواب نمی‌دهد. در وضع فعلی، ممکن است امیدوار باشیم که فشارها، روند امور را تغییر دهد. اما در آن حالت، معلوم بود سرانجام امور به ناکجاآباد می‌رسد.
*  پس چطور در دولت اول روحانی به توافق رسیدند؟
- توافق در دولت روحانی، نتیجه دولت احمدی‌نژاد بود. وقتی دولت دوم احمدی‌نژاد با تحریم‌ها روبه‌رو شد، سیستم به نقطه‌ای رسیده بود که امکان تحمل فشارها را نداشت. بنابراین، آنجا برای اینکه اتفاقاتی مشابه سال ۱۳۸۸ هم پیش نیاید، اجازه دادند آقای روحانی بالا بیاید. ضمن آنکه می‌دانید مذاکرات را خود آقای (علی‌اکبر) صالحی در عمان شروع کرده بود. آنها آن‌زمان یک تلقی از برجام داشتند که به‌مرور، عوض شد. برداشت آنها (حاکمیت) از برجام در دولت اول روحانی، یک اقدام تاکتیکی بود. با این تصور که ما آن را امضاء می‌کنیم، محدودیت‌هایی را در پرونده هسته‌ای می‌پذیریم، فشار جهانی را کم می‌کنیم، تحریم‌ها را رفع می‌کنیم، ولی بقیه سیاست‌های‌مان را ادامه می‌دهیم. برای اینکه این مساله را نشان دهند، پس از برجام آن موشک‌ها را هوا کردند و روی آن هم، شعار نوشتند. معلوم بود که برجام با این نوع تلقی، با مشکل مواجه می‌شود. یعنی، حتی اگر ترامپ هم‌نیامده بود، برنامه خانم کلینتون هم افزایش فشار بر ایران بود. چون مشکل آنها با ایران، صرفا داستان هسته‌ای نیست. سر یک طیفی از مسائل است. اینجا بود که دریافتند برجام، بیش از یک توافق تاکتیکی است و عواقبی دارد.
*  یعنی، نگاه دنیا به برجام این‌گونه بود...
- بله، نگاه طرف مقابل کاملا این بود که ما ایران را سر میز نشاندیم و با هم توافق کردیم که مناسباتی امنیتی با هم برقرار کنیم که بقیه مسائل را هم در بر بگیرد. آنها اصولا با این انگیزه آمدند. اما این طرف، برجام را حرکتی تاکتیکی می‌دیدند و با خود می‌گفتند سرمان را پایین می‌گیریم تا موج رد شود...
*  پس شما معتقدید اگر ترامپ هم‌ پیروز نمی‌شد، باز برجام دچار همین چالش می‌شد؟
- بدون تردید. اگر خاطرتان باشد و بحث‌های تبلیغات انتخاباتی خانم کلینتون را تعقیب کرده باشید، یکی از محورهای اصلی شعارهای او، همین اعمال فشار بر ایران بود. البته، ممکن بود او از برجام خارج نشود؛ اما فشار را حتی از طریق خود برجام چنان زیاد می‌کرد تا ایران درد آن را حس کند و معلوم شود ایرانی‌ها می‌خواهند بخشی از این نظم منطقه‌ای و بین‌المللی باشند یا می‌خواهند علیه آن حرکت کنند. همین موضوع تصمیم گیری را سخت کرده است برای همین بود که در دوره آخر آقای روحانی اجازه توافق را ندادند. بعد از آقای روحانی، اینها فکر کردند که خودمان برویم و مذاکرات را انجام دهیم. چند تفکر در میان اصولگرایان بود: بعضی‌ها که خیلی به مسایل ایدئولوژیک اعتقاد ندارند، گفتند می‌رویم مذاکره می‌کنیم و کردیت (اعتبار) توافق را به جیب خودمان واریز می‌کنیم. بعضی دیگر می‌گفتند می‌رویم توافق محدودی می‌کنیم و اساسا به مسایل فرابرجامی ورود نمی‌کنیم و نخواهیم پذیرفت. بعضی‌ها هم فکر می‌کردند برای خریدن زمان، برویم مذاکره کنیم و همزمان تاسیسات هسته‌ای را دائم توسعه دهیم تا آنها نهایتا ناچار شوند شرایط ما را بپذیرند. بنابراین، تفکرات مختلفی درون نیروهای اصولگرا وجود داشت؛ اما نهایتا، به همین مسیری رسیدند که وزارت‌خارجه دنبال می‌کند. اما نکته مهم این است که هرگونه توافقی، در بین آنها تناقض ایجاد می‌کند و به ضرر آن جریان تندرویی است که همچنان می‌خواهد سوار بر موج شعارهای ضدآمریکایی برنامه‌های خود را پیش ببرد. وقتی برجام امضاء شود، این شعارها دیگر اعتباری نخواهد داشت و چون این‌بار خودشان متعهد شده‌اند، نمی‌توانند آن را برهم بزنند. به همین جهت است که داستان بیخ پیدا کرد. یعنی، من فکر می‌کردم برجام امضاء می‌شود و بعد بر سر تداوم آن، بین اصولگرایان حاکم دعوا می‌شود؛ اما حالا، قبل از اینکه امضاء شود، دعوا شروع شده است. الان، باید اول این اختلافات حل شود تا بروند و امضاء کنند. ولی مساله این است که برجام و وضعیت اقتصادی و شرایط اجتماعی ما آنقدر وقت ندارد که دعوای آنها به نقطه‌ای برسد و بعد بروند انجام دهند. یعنی، ممکن است تا نتیجه دعوای داخلی اصولگرایان روشن شود؛ فرصت توافق تمام شده باشد.
*  سوال من دقیقا همین است که شما چطور امید یا انتظار داشتید که یک نیروی سیاسی-اجتماعی (اصطلاحا، "اصولگرایان") که پشتوانه و پایگاه اجتماعی و اندیشه سیاسی و منافع اقتصادی‌اش (دست‌کم طیف‌هایی از آن) کاملا با برجام در تعارض است، بیاید و توافقی را به ثمر برساند که مطالبه نیروهای مدرن است؟ چطور انتظار داشتید آنها با فشار اجتماعی همراهی کنند؛ درحالیکه تجربه نشان داده آنها معمولا با ابزار زور یا فشار با اعتراضات و مطالبات اجتماعی مواجه می‌شوند؟
- اولا، بحث، فقط فشار اجتماعی نیست. ضمن اینکه امروز فشار اجتماعی از کل ۴۳سال گذشته، بیشتر و فراگیرتر شده و نمی‌توان تمام این فشار را با زور خنثی کردد و اگر هم بخواهند اعمال‌زور شدید کنند، نتیجه معکوس خواهند گرفت. نکته دوم اینکه، اساسا بحث "بقا" مطرح است. سوال اساسی این است که آیا می‌شود بدون برجام، کشور را اداره کرد و ثبات آن را از هر طریق (حتی زور) حفظ کرد؟ یا اینکه به قول فرنگی‌ها، دارد به نقطه شکننده داستان می‌رسد؟ از این منظر، اگر برجام به امضاء نرسد، اصولا منافعی وجود ندارد که بخواهند بر سر آن دعوا کنند. می‌دانیم که جریان اصولگرایی هیچ‌گاه یک جریان یکپارچه نبوده است و در آن، نیروهای مختلفی حضور دارند؛ شامل نیروهای پراگماتیست‌تر، نیروهای راست اقتصادی، بخشی از طرفداران سیستم بازار و نیروهای تندروی بنیادگرا که خود را "نیروهای پابه‌رکاب" هم می‌خوانند. این نیروی "پابه‌رکاب" امروز خیلی احساس ناراحتی می‌کند؛ چون می‌داند اگر برجام امضاء شود، همه‌چیز خود را از دست می‌دهند. دیگر حرفی هم نمی‌توانند بزنند. یک آدمی مثل حسین شریعتمداری در همین فضا می‌تواند حرف بزند؛ بعد از امضای برجام، حتی اگر بخواهد توجیه کند و برجام را خوب معرفی کند، باعث رسوایی‌اش خواهد شد.
*  علی باقری هم‌ قبلا مواضع خیلی تندی درباره برجام داشت. چطور او عوض شد؟
- بالاخره، علی باقری یک دیپلمات بوده، خودش را داخل وزارت‌خارجه کشانده است. چنین افرادی می‌توانند نقش عوض کنند. چه‌بسا، همان نیروهای تندرو هم وقتی نفع خود را ببینند، نقش عوض کنند. فقط برخی که خیلی متعصب‌اند، نمی‌توانند. به‌هرحال، اگر سیستم بخواهد بقا پیدا کند، باید اقتصاد را مقداری سامان دهد. سامان دادن اقتصاد هم، در گروی رفع تحریم‌هاست. اینجا نقطه‌ای است که معمولا خوی پراگماتیستی (عملگرایانه) خودش را نشان می‌دهد. کمااینکه هاشمی‌رفسنجانی هم در سال‌های اول جنگ، مثل بقیه بود. او هم حرف‌هایی زده بود، او هم منافعی داشت که به ادامه جنگ، گره خورده بود. اما از جایی، متوجه می‌شوند تهدید دارد خیلی بزرگ می‌شود. لذا می‌روند تا مساله را حل کنند. بنابراین، اینها برای بقا، مجبورند تغییر فاز دهند. این تغییر فاز، در بسیاری از رژیم‌های سیاسی اتفاق می‌افتد و در برخی هم نمی‌افتد. اگر سیستمی از خود سختی و مقاومت نشان دهد و از تغییر فاز خودداری کند، در نتیجه فشارها می‌شکند. اما وقتی انعطاف نشان دهد، به آن میزانی که به سمت حل مسایل می‌روند، از آن نیروهای تندرو و «پابه‌رکاب» هم بی‌نیاز می‌شوند. چراکه ممکن است نیروهای میانه‌رویی باشند که حاضرند از وضع موجود تاحدی حمایت کنند. به‌همین جهت است که برخلاف مخالفان سیستم که می‌گویند فلانی دارد به اینها مشاوره می‌دهد، اتفاقا خود اینها (اصولگرایان حاکم) در بحث‌های داخلی خودشان اتفاقا خیلی به حرف‌های من مشکوک هستند و می‌گویند او می‌خواهد ما را از ایدئولوژی‌مان جدا کند. چنانکه در جریان همین دوره نمایشگاه کتاب، یکی از ناشران موثر درون سیستم می‌گفت: «ما مناظره شما با آقای تاج‌زاده را دیدیم و بسیاری دوستان از حرف‌های آقای تاج‌زاده عصبانی بودند. اما من گفتم اتفاقا او حرف خاصی نمی‌زند؛ این زیدآبادی است که می خواهد ما را به دردسر اندازد! چون می‌گوید بگذار خودشان بیایند و بفهمند این‌طور نمی‌توان حکومت کرد». من هم پاسخ دادم: «منظور من البته این حرفها نبود. منظورم این است که وادار خواهید شد همان کارهایی که پیش از این می‌گفتید بد است و نباید کرد، خودتان انجام دهید!». به بیان دیگر، الگویی که من پیشنهاد می‌کنم روشی است برای اصلاح سیستم از آن نقطه‌ای که انتظار نمی‌رود.
* اصلاح سیستم به دست اقتدارگرایان...
- به دست خودشان. یعنی، اصلاح سیستم به دست نیروی ضداصلاح. این الگویی است که در فرآیند تغییر فاز حکومت‌های مختلف پیش می‌آید.
* مشابه اتفاقی که مثلا در چین پس از مائو رخ داد.
-آن، مقداری کمرنگ‌تر بود. به دلیل اینکه جمعیت و مردم چین، تا این اندازه در حوزه سیاست، مشارکت‌جو نیستند. لذا وقتی در ایران سیاست خارجی عوض می‌شود، بر سیاست داخلی هم تاثیر می‌گذارد. چینی‌ها توانستند سیاست داخلی و خارجی را جدا کنند. اما در اینجا، چندان جدایی‌پذیر نیست.
* شما در صحبت‌هایتان تاحدی به راهبرد پیشنهادی‌تان در سیاست داخلی پرداختید. اما از آنجا که نقدهای زیادی از سوی اصلاح‌طلبان به راهبرد شما مطرح است، صریح‌تر می‌پرسم: چطور می‌شود شما از نیروهای رادیکال و اقتدارگرا انتظار دارید آنها برخورد پراگماتیستی داشته باشند و ضداصلاحات، خود اصلاحات را پیش ببرد؛ اما از نیروهای میانه‌رو و مدرن‌تری که پیش از این در سیستم بودند، قطع امید کرده بودید؟ از زاویه دیگر، چهره‌هایی مانند آقایان هاشمی‌رفسنجانی، حسن روحانی، علی لاریجانی و... تا یکی دو دهه پیش، خود بخشی از آن نیروی ضداصلاح بودند که به‌تدریج میانه‌رو و دست‌کم در برخی حوزه‌ها، اصلاح‌طلب شدند و بعد هم حذف شدند که آخرین مورد آن، ردصلاحیت لاریجانی در انتخابات پارسال بود. چه دلیلی وجود دارد که در حلقه کنونی نیروهای حاکم هم، فرضا اگر پراگماتیست‌ها و میانه‌روهایی ظهور کنند و بخواهند اصلاحاتی صورت دهند، دوباره آنها گرفتار چرخه حذف نشوند و برخلاف انتظار شما، تندروترها تثبیت نشوند؟ کمااینکه می‌بینیم این خطر، الان افراد معقول‌تری مثل قالیباف را تهدید می‌کند...
-الان سیستم در روند تحولات، به یک تصمیم دردناک رسیده است. تمام بحث بر سر این است که تصمیم را می‌گیرد یا نمی‌گیرد. اگر سیستم نخواهد این تصمیم را بگیرد، هیچ‌کدام از آن نیروهای دیگر تا زمانی که در قدرت بودند، نمی‌توانستند بگیرند؛ چون دست آنها نبود. ولی اگر تصمم گرفته شود، مشخص می‌شود آن نیروی فائقه است که دارد تصمیم می‌گیرد. در این حالت، تندروها به حاشیه می‌روند. ببینید! اصلاح‌طلبان اساسا یک حرف اساسی را متوجه نمی‌شوند. وقتی به آنها می‌گوییم که «شما نمی‌توانید»؛ فکر می‌کنند منظور این است که لیاقت شما از اینها کمتر است و مسایل را بدتر می‌فهمید، درحالیکه بحث من بر سر این است که تو اصلا صاحب قدرت نیستی. تو می‌روی کرسی ریاست‌جمهوری را می‌گیری، ولی لنگت در هواست. دلت خوش است که چندهزار شغل برای دوستانتان ایجاد کرده‌اید و چند پست را گرفته‌اید، اما سراغ هر وزیری که می‌رویم، خودش اپوزیسیون است و می‌گوید نمی‌گذارند. وقتی سراغ نهادهای دیگر هم برویم، می‌گویند دولت و وزارتخانه‌ها دست همفکران خودتان است، سراغ آنها بروید. پارادوکس اصلی اینجاست. اینکه بحران‌های کشور انباشت شده، نتیجه همین وضع است. اگر سال 1396 هم اصلاح‌طلبان اصرار نکرده بودند که روحانی دوباره بیاید، الان مشکل حل شده بود و یا دست‌کم تکلیف روشن شده بود که می‌خواهند چه کنند. نه اینکه اینقدر روند را طولانی کنند. این لفت دادن، فقط از دست دادن زمان نیست. چون با وجود این ناکارآمدی در همه بخش‌های اداره کشور، بحران‌ها تصاعدی رشد می‌کند. اگر دولت کارآمدی وجود نداشته باشد که بتواند بحران‌ها را کنترل کند و روند امور را پیش ببرد و مسایل را حل کند، ادامه این روند یا به‌کلی کشور را مضمحل می‌کند و یا آنکه، تنها راه‌حل فاشیستی باقی می‌ماند؛ من گاهی فکر می‌کنم اصلاح‌طلبان هیچ درکی از وضعیت ندارند. فرض کن که الان، یکی از نامزدهای انتخابات پارسال رئیس‌جمهور بودند. از آقای تاج‌زاده که چهره رادیکال‌تری نداریم. چه می‌خواست بکند؟ آیا وقتی تیم مذاکره‌کننده آقای تاج‌زاده به وین می‌رفت، می‌توانست به رغم اصرار سپاه مثلاً بگوید من خروج سپاه از لیست تروریستی را دنبال نمی‌کنم؟ آقای تاج‌زاده فکر می‌کند که اگر وارد قدرت شود و حرف بزند، وضعیت تغییر می‌کند. مگر روحانی حرف نمی‌زد؟ نظامیان او را خواستند و جلسه‌ای با او گذاشتند، از فردای آن روز ساکت شد. احمدی‌نژاد هم در مقطعی، همین اتفاق برایش افتاد. آقای خاتمی بنده‌خدا که اصلا به آن مراحل نرسید، آقای هاشمی هم که اصلا وارد فاز مواجهه علنی نشد.
* البته، برای آقای خاتمی هم بعد از 18 تیر نامه نوشتند...
- بله،آن‌هم تازه به‌خاطر کارهای دیگران. اگر امروز هم آقای تاج‌زاده رئیس‌جمهور بود؛ حداکثر کاری که به نظر برخی می‌توانست بکند این بود که مثلاً برای ایجاد توازن قوا یا پیشبرد اهداف خود خواهان حمایت مردم از خود در خیابان ها شود. خب، اگر عواملی وارد صفوف مردم می‌شد و مثلاً کوکتل‌مولوتوفی می‌انداختند یا بانکی آتش می‌زدند، تاج‌زاده چه می‌توانست بکند؟ دوستان برای این سوالات پاسخی ندارند، ولی برخی از آنها به خاطر چند پست نمی‌خواهند از این مسیر غلط خارج شوند. اگر قرار بود با حضور در قدرت مسایل حل شود، در هشت سال آقای روحانی شده بود. تازه، روحانی از همه این نامزدها چهره مقتدرتری بود و شخصیت متفرعن‌تری داشت و از موضع بالا هم با اینها حرف می‌زد. بنابراین، آن راه بن‌بست بود و اگر اصلاح‌طلبان این دوره آمده بودند، خطر بسیار جدی متوجه آنها می‌شد و ممکن بود به‌طور کامل، قلع‌وقمع شوند. یعنی، از یک طرف نزد مردم به‌عنوان دشمن اصلی شناخته می‌شدند، هم اپوزیسیون می‌گفت آنها را بزنید و هم سیستم مدام فشار می‌آورد و آنها را عامل مشکلات معرفی می‌کرد. من نمی‌فهمم چرا دوست داشتند در چنین موقعیتی قرار بگیرند؟ ولی الان که در قدرت نیستند، راحت می‌توانند بنشینند و نقد کنند. اصلاح‌طلبان واقعا نمی‌بینند که طرف مقابل زیر بار اداره کشور، چه فشاری را تحمل می کند؟  از هر طرف، تحت فشار است و همه هم از آن انتقاد می‌کنند؟تاکنون هم که به‌خاطر صرفِ انتقاد، رسانه‌ای را نبسته‌اند. البته، ممکن است اگر برجام را امضاء کنند، این کارها را هم بکنند. اما تا این لحظه که نکرده‌اند. ازاین‌جهت، به نظر من، موقعیت کنونی اصلاح‌طلبان محفوظ‌تر است. ولی متاسفانه بخشی از نیروهای آنان، خارج از فضای دولتی و در سطح جامعه توان تنفس ندارند. فقط می‌توانند یک شغل دولتی داشته باشند و به‌همین‌جهت، وقتی از دولت خارج می‌شوند، تبدیل به صفر می‌شوند. از این نظر، رفتارشان را طبیعی می‌دانم.
* همین سوال را مجددا از زاویه دیگری می‌پرسم. برخی منتقدان شما معتقدند اصولا راهبردی که شما پیشنهاد می‌کنید، به‌یک‌معنا «سیاسی» نیست. چون شما در عمل، تمام قدرت را به یک نیروی غیرپاسخگو، انحصارگرا و دارای قدرت مطلق می‌سپارید و بعد هم انتظار دارید در چارچوب منافع‌ملی عمل کند. درحالیکه آن نیرو، عملا احساس بی‌نیازی از ملت می‌کند. کمااینکه در دو انتخابات اخیر 1398 و 1400، دیگر «میزان مشارکت» برای سیستم، پارامتر مهم و تعیین‌کننده‌ای نبود.
- ببین! این قدرت را ما به طرف مقابل نمی‌دهیم. آن قدرت در هر حال دست آنهاست. خود آقایان اصلاح‌طلب می‌گویند یک دولت پنهان و در سایه‌ای هست که همه کارها را آن دولت می‌کند. من می‌پرسم بهتر است این دولت همچنان پنهان بماند، یا شرایطی فراهم کنیم که در معرض چشم مردم قرار گیرند تا ببینند چیست و چه‌کار می‌کند؟ آیا اینکه شما پوششی برای این دولت پنهان درست کنید که نه کسی آن را بشناسد، نه مسئولیتی داشته باشد، نه فشاری بر آن وارد شود، قدرت را هم که در دست دارد، مساله‌ای حل می‌کند؟ در مقابل، شما با دراختیار داشتن دولت، بار مسئولیت عظیمی بر دوش می‌کشید که متناسب با آن قدرت ندارید و باید تمام مطالبات مردم را هم پاسخ دهید. حتی اگر مجلس را هم در دست داشته باشید که مردم مدام مطالبات خود را از نمایندگان پیگیری می‌کنند؛ می‌بینید که در یک شب، تمام اختیارات آن به شورای نگهبان پرواز می کند تا راه مصوباتش را سد کند منظورم در جریان مجلس ششم است. ما اینجا درباره چنین ساختاری حرف می‌زنیم. و الا در کشور دیگری که اختیارات متناسب با مسئولیت‌هاست و چارچوب فعالیت هریک از نهادهای قدرت و مکانیزم روابط آنها مشخص است؛ کسی احمق نیست که بگوید قدرت را رها کن و کل آن را بسپار به طرف مقابل! ما اینجا با یک ساختار استثنائی روبه‌رو هستیم که در آن، وقتی بخشی از قدرت را هم می‌گیری؛ باز می‌بینی کاره‌ای نیستی و فقط مسئولیت بر دوشت می‌افتد. مگر این دوستان زبان خودشان مو درنیاورد، از بس گفتند قدرت و مسئولیت باید یک‌جا باشد؟ پس چطور وقتی دوباره انتخابات می‌شود، می‌خواهند اینها از هم تفکیک شود؟ حالا، ساختاری یکدست شده و قدرت و مسئولیت متوجه یکجاست. شما هم اگر توانی دارید، به سهم خودتان از پایین و از سطح جامعه، از میان این‌همه مسایل و مشکلات، به سهم خود تأثیری بگذارید. البته، نه فشار به قصد براندازی؛ بلکه فشار با هدف «وادارسازی به اصلاح"شما که دیدید درون ساختار کاری پیش نمی‌رود، این‌بار در سطح جامعه فعالیت کنید، خواهید دید راحت‌تر و احتمالا نتیجه‌بخش‌تر است.
* ولی تجربه آقای خاتمی تا حد زیادی موفق بود...
- چطور موفق بود؟ آقای خاتمی با چه وضعی حکومت را ترک کرد؟ وقتی این را می‌پرسیم، دوستان می‌روند سراغ آمار عملکرد اقتصادی و می‌گویند عملکرد آن دوره درخشان بود. آخر، آن هم که دوام نداشت! چرا درباره کارنامه سیاسی آقای خاتمی صحبت نمی‌کنند که هیچ‌کس لوایح دوقلو (منظور لوایح دوگانه «تعیین اختیارات رئیس‌جمهور» و «اصلاح قانون انتخابات مجلس») را تحویل نگرفت. آن‌هم در شرایطی که مجلس ششم هم در کنار دولت و رئیس‌جمهور بود. بعد هم، سرنوشت آقای روحانی را ببینید. خب، اینها همه تجربه است. تکرار این تجربه می‌توانست خیلی خطرناک باشد. من بدخواه اصلاح‌طلبان نیستم. اما بعضی اوقات، برخی دوستان آنقدر روی حرف خود پافشاری می‌کنند که من می‌گویم کاش الان برنده شده بودند تا می‌فهمیدند در چه جهنمی افتاده‌اند! اصولا، پشتوانه اصلاح‌طلبی در این کشور مگر جز جامعه‌ای که برای مشارکت سیاسی می‌آمده و به شما رای می‌داده، چیز دیگری بوده؟ این پشتوانه چطور از بین رفت؟ در همین دوره دوم آقای روحانی بود که همه آن سرمایه، مستهلک شد و رفت. آن طرف هم دید که شما پشتوانه‌ای ندارید، همه را حذف کرد و گذاشت کنار. از طرفی هم، آنها بعد از ناآرامی‌های 98 به این نتیجه رسیدند که دیگر به این شکل نمی‌شود کشور را اداره کرد و باید قدرت را یکدست کرد. از طرف دیگر، حتی اگر این حرف شما درست باشد که آنها به رای مردم بی‌اعتنا هستند و دیگر دنبال مشارکت بالا نیستند؛ اما به مطالبات مردم معترض و ناراضی که نمی‌توانند بی‌اعتنا باشند. به این بازاریان، کارگران، بازنشستگان، معلمان و گروه‌های دیگر شغلی که نمی‌توانند بی‌اعتنا باشند. اینها دارند مدام فشار می‌آورند، سیستم هم که با این کسری بودجه نمی تواند مدام حقوق‌ها را افزایش دهد، زندگی مردم هم با سطح حقو های کنونی تأمین نمی شود. به‌ناچار مجبورند سمت راه‌های عقلایی‌تر بروند. حتی اگر این کار را هم نکنند، نهایتا نتیجۀ نهایی می‌شود مثل وقتی که اصلاح‌طلبان درون قدرت باشند، اما این‌بار آوار بر سر خودشان می‌ریزد. سوال صریح من این است که اگر صاحبان اصلی قدرت نخواهند مشکل را حل کند، دیگر چه کسی از پس آن برمی‌آید؟
* کمی نظری‌تر به همین بحث بپردازیم. شما هم در کتابی که منتشر کردید و هم در یادداشت‌ها و تحلیل‌های چندسال اخیر، بر ضرورت عملکرد ایران چه در سیاست داخلی و چه سیاست خارجی، در قامت یک «دولت/ملت» سخن گفته‌اید. آیا اگر طبق راهبرد پیشنهادی شما، مشارکت سیاسی جامعه از طریق یک نیروی اصلاحی  در ساخت قدرت تعقیب نشود؛ کشور هم دچار «بی‌دولتی» و هم «بی‌ملتی» (به‌معنای انفعال سیاسی و تعطیل مشارکت سیاسی شهروندان) نمی‌شود؟ و آیا این امر، باز هم پروژه «دولت/ملت» را به تاخیر نمی‌اندازد؟
- بحث «مشارکت‌جویی» را می‌شود از بحث «گرفتن سهمی از قدرت در یک زمینه‌ای که اصلا کارآمد نیست»، تفکیک کرد. آن راهبرد و ایده‌ای هم که من مطرح می‌کنم، مربوط به یک دوره محدود است. وقتی ما می‌گوییم نباید در قدرت سهیم شد، برخی فکر می‌کنند این یک گزاره ابدی و ازلی است و همیشه باید قدرت دست طرف مقابل باشد و رقبایشان خارج از قدرت بمانند. این که یک حرف بی‌معنی است. اصلا آنها چنین حقی ندارند. الان هم این حق را ندارند اما بحث در این مرحله از وضعیت کشور ما صرفاً بحث حق داشتن و حق نداشتن نیست، ملاحظات استراتژیک هم در کار است. شرایط فعلی ما این است که گرفتار یک بحرانیم، آن هم با ساختاری که روابط اجزای آن با هم تعریف نشده است و درست کار نمی‌کند. این ساختار، «دوبُنی» است، یک سرش را به آسمان وصل کرده و یک سرش را به زمین. تمام قدرت هم تجمیع شده در آن بخشی که سرش را در آسمان می‌بیند و سلسله نهادهای انتصابی هم برای خودش درست کرده و یک بخش هم، نهادهای زمینی انتخابی با رای مردم که این بخش، هیچ کاری نمی‌تواند انجام دهد؛ کشخصاً اگر بخواهد در جایی که آنها قبول ندارند، تصمیم بگیرد.  طبعا، ما باید این ساختار را درست کنیم. اما از چه راهی درست می‌شود؟ تجربه نشان داده که با رفتن به آن بالا، ساختار درست نمی‌شود. سرنگون هم که موانع و هزینه های هولناک خود را دارد. به همین جهت، تنها امکانی که داریم این است که بار را روی دوش خود قدرت اصلی بیاندازیم تا بفهمد داستان چیست و مسئولیت پیدا کند. اگر هم مسئولیت پیدا نکند، دست‌کم فشار را حس خواهد کرد. کمااینکه الان می‌بینیم زبان خیلی از این دولتمردان و دیپلمات‌های‌شان عوض شده است. وقتی آنها آن تصمیمات دردناک را می‌گیرند و سیستم به‌ناچار به سمت بازتعریف و بازسازی خود پیش برود، به جایی خواهیم رسید که قدرت ریاست‌جمهوری، دولت و مجلس متعیّن می‌شود. من اصلا مخالف نیستم که در آن شرایط، شما بروید داخل انتخابات و قدرت را بگیرید.
* بنابراین، راهبرد شما صفر و صدی نیست...
-اصلا. مگر می‌شود؟ من این حرف را از سال‌ها پیش گفته‌ام و نوشته‌ام. شما در سطح قدرت رسمی با یک نیروی متعارض مواجه هستید. در برابر این نیرو، چند کار می‌توان انجام داد. یکی، توافق. یعنی بروید و بگویید ما یک نیروی دارای پشتوانه اجتماعی هستیم و شما هم نیرو و قدرت دارید؛ پس بیایید به توافقی برسیم که سیستم راه بیفتد و بتواند کار کند. هرگاه این توافق شکل بگیرد، من با مشارکت در انتخابات مشکلی ندارم. همان سال 1396 هم که آقای روحانی قرار بود مجددا بیاید، به دوستان گفتم که اگر حرف مرا نمی پذیرید و اصرار به حضور دارید اول بروید و به این توافق دست پیدا کنید. اما اگر آن توافق نباشد، حضور اصلاح‌طلبان در قدرت جز آنکه ساختار سیاسی را به عرصه نبرد روزانه تبدیل کند و کل دستگاه دولت فرسوده و مردم ناراضی شوند، حاصلی ندارد. البته، اگر برجام امضاء شود، در ادامه این روند ممکن است آنها به توافق با نیروهای میانه‌روتر نیاز پیدا کنند. حتی اگر امضاء هم نکنند، ممکن است نیاز پیدا کنند که البته در این حالت دوم، خود میانه‌روها نباید وارد قدرت شوند. برود که چه کار کند؟
* یعنی، احتمال می‌دهید سیستم دوباره به نقطه سال 1392 برسد و به کسی مثل روحانی احساس نیاز کند؟
- بحث احساس نیاز به روحانی نیست. اگر مسیر آشتی با دنیا را در پیش بگیرند که طبعا، پایگاه تندروی آنها تضعیف می‌شود و به همین جهت، به سمت نیروهای میانه‌روتر می‌آیند. اگر هم برجام امضاء نشود، برای کاهش فشار و انداختن بار مسئولیت بر دوش دیگران، ممکن است دوباره راه را بر روی اصلاح‌طلبان و اعتدالیون باز کنند. کمااینکه الان هم می‌بینیم نوع برخوردهایشان با سیدحسن خمینی تغییر کرده و تقریبا در همه مراسم رسمی حضور دارد. درحالیکه بعد از حوادث 1388 تا سال‌ها، حتی حاضر نبودند نام خانوادگی «خمینی» را برای او به کار ببرند و در رسانه‌های‌شان از او با عنوان «حسن مصطفوی» نام می‌بردند. همین موارد، نشان می‌دهد به نیروی این طرف هم نیاز دارند.
* ولی طبق الگوی شما در این شرایط، میانه‌روها نباید بپذیرند...
- با این وضع اگر نخواهد تغییر معناداری کند، بپذیرند که چه شود؟ مهم این است که وقتی آنها می‌خواهند به سوی نیروهای میانه‌تر برگردند، پذیرش آن منوط به این باشد که یا قوه ‌مقننه و قوه‌مجریه به جایگاه واقعی خود برگردند که بتوانند تصمیم بگیرند و تاثیرگذار باشند و سیاستگذاری و اجرا کنند و یا اینکه بر اساس توافقی، این کار انجام شود.
البته، در این دوره که کلا اصلاح‌طلبان را اساساً از قدرت راندند و آنها را نخواستند. لابد این را هم می‌خواهند بیاندازند گردن من! با این همه، برای دوره های بعد هم، من نمی‌گویم تا ابد وارد قدرت نشوید. می‌گویم شرایط و واقعیت‌های سیستم را بسنجید و اگر زمینه حضور در قدرت فراهم شود و معنادار باشد، مشکلی نیست. بروید. تا اگر کسی شعار داد من وقتی انتخاب شوم، فلان کار را می‌کنم؛ فردا بتوان توقع داشت که انجام دهد. نه اینکه وقتی وارد قدرت شد، تازه بگوید نمی‌گذارند. سیستم برای کارآمدی و حل مشکلات نهایتا هیچ راهی جز باز شدن ندارد. اگر این کارکرد را پیدا کند، خیلی از نیروها می‌توانند سهیم شوند و نهایتا هرکس توانایی و صلاحیت دارد، به مناصب برسد و مختص به دو جناح هم نخواهد بود. این الگویی هم که من می‌گویم، برای یک دوره گذار است. در این دوره گذار، اصلاح‌طلبان باید کمی دندان بر جگر بگذارند و هجران قدرت را تحمل کنند تا شرایط مناسب شود!

* تا جایی که می‌دانم تا قبل از انتخابات ۱۳۸۴ هم، شما مخالف حضور اصلاح‌طلبان در قدرت نبودید...
- بسته به موقعیت بود. در سال ۱۳۷۶ من موافق نبودم که آقای خاتمی بیاید. چون فکر کردم دارد بار یک تصمیم فوق‌العاده سنگین را از دوش آنها برمی‌دارد و آن تصمیم را خودشان باید بگیرند. اگر هم آن تصمیم را خودشان گرفته بودند، خیلی مسایل حل می‌شد. اما در انتخابات مجلس‌ششم طرفدار شرکت بودم؛ چون معتقد بودم همراه شدن مجلس با دولت می‌تواند کمک‌کننده باشد...

* خودتان هم کاندیدا شدید.
- بله، کاندیدا شدم که رد کردند! ولی بااین‌ وجود، تبلیغ کردیم تا مجلس‌ششم شکل گرفت. البته، آن یک تجربه نو برای ما بود. من پیش‌بینی می‌کردم ممکن است قدرت مجلس را بگیرند و به شورای‌نگهبان بدهند. اما می‌گفتم به لحاظ نظری ممکن است، ولی شاید در عمل نشود چنین کاری کرد...

* ولی دیدید کردند و شد!
- اینکه آنها توانستند به‌این‌جهت بود که قدرت اجتماعی اصلاح‌طلبی مدام روبه‌کاهش بود. ضمن آنکه خود اصلاح‌طلبان برنامه نداشتند؛ وگرنه، آن زمان مجلس می‌توانست کارهای جدی صورت دهد. ولی آنقدر زمان را از دست دادند که سرمایه اصلاحات فرسوده شد. به‌طوری‌که آخر مجلس‌ششم وقتی در اعتراض به ردصلاحیت‌ها تحصن کردند، ۱۰نفر هم در حمایت از آنان جمع نشدند. در دوره‌های بعد هم، هر بار وضعیت متفاوت بود. مثلا در انتخابات ۱۳۸۸ تئوری ما این بود که می‌توان یک جنبش سیاسی مشارکت‌جویانه راه انداخت و در این جهت، آقای عبدالله نوری را مطرح کردیم که دوستان مخالفت کردند و گفتند نامزدی آقای نوری فضا را به هم می‌ریزد؛ ولی بعد خودشان رفتند و همه‌چیز را به هم ریختند! در انتخابات ۱۳۹۲ من شخصا رای ندادم؛ ولی با آمدن روحانی مخالف نبودم. چون فکر می‌کردم طرف مقابل می‌خواهد انعطاف نشان دهد و به‌همین‌جهت، می‌گذارند دولت کار را پیش ببرد. ولی بعد دیدم نگاه آنان به قضیه برجام تاکتیکی بوده است. اما در انتخابات ۱۳۹۶ که دیگر روشن بود آمدن روحانی جواب نمی‌دهد. خیلی هم هشدار دادم که در اینجا، نمی‌خواهند با روحانی کار کنند؛ در آمریکا هم که اوضاع خراب شده است. بنابراین، موضع من صفر و صدی نیست. من می‌گویم حضور در قدرت، باید بامعنا باشد؛ یعنی، وقتی وعده‌ای می‌دهیم، بتوانم آن را عملیاتی کنیم. این نگاه من، یک نگاه دوران گذاری است. در این دوره گذار، اگر خود اینها برای بقای خودشان، تحت فشارهای اجتماعی و محیط منطقه‌ای و بین‌المللی، ناچار شوند برجام را بپذیرند و بعد، تبعات برجام را ادامه دهند؛ این، هم یک تغییر ایدئولوژی برای اینهاست، هم وداع با گذشته است، هم گروه‌های تندرو را باید به حاشیه برانند و هم راه خود را کج کنند برای گسترش پایگاه خود در میان نیروهای میانه‌روتر. آن‌وقت است که باید نمایندگان سیاسی این نیرو را بپذیرند که همین اصلاح‌طلبان و اعتدالیون هستند و در مراحل بعد ملی-مذهبی‌ها، ملیون و... و همین روند پیش می‌رود و و جامعه هم بانشاط می‌شود و اجازه حذف را نمی‌دهد. ضمن آنکه در چنین وضعیتی، دیگر حذف کردن معنا هم ندارد. اگر حکومت به جایی برسد که با دنیا آشتی کند و روند اداره کشور را اصلاح کند، دیگر مشکلی با نیروهای خواهان اصلاح و تغییر و آشتی با جهان نخواهد داشت. این، همان تحول بنیادین است که با حضور در قدرت ممکن نشد؛ اما با خروج از قدرت، احتمال نظری آن به‌وجود آمده است.

* شما نشانه‌هایی از واقع‌گرایی در این یک‌سال دیدید؟
- اگر این موارد را بگوییم، باز فحش‌مان می‌دهند که اینها چیست که تو می‌بینی! ولی به‌هرحال، کاهش فشار در مقوله حجاب در سطح کلی آن محسوس است؛ گرچه برخوردهای موردی متأسفانه وجو دارد درحالیکه معمولا در زمان دولت‌های اصلاح‌طلب این برخوردها را بیشتر هم می‌کردند. یا آزادی نسبی مطبوعات و احزاب اصلاح‌طلبان در قیاس با ادوار قبل. یا نوع حرف‌هایی که در سیاست خارجی می‌زنند که حرف‌های تند و تیز علیه آمریکا و اسرائیل را کنار گذاشته‌اند و عموما با زبان نرم و دیپلماتیک حرف می‌زنند. ضمن آنکه برخی افراد تندرو و نظامی به حاشیه رفته‌اند و کمتر سخنرانی یا مصاحبه تلویزیونی از آنها می‌بینیم. از همه مهمتر، پذیرش اجتماعات خیابانی معترضان است که تا پیش از این، صرف جمع شدن "اقدام علیه امنیت‌ملی" خوانده می‌شد؛ اما الان تا حدی، در هر شهری جریان دارد با آنکه رهبران برخی از نهادهای صنفی را هم دستگیر کرده اند. البته، آنها از این تغییرات خوششان نمی‌آید؛ ولی فضای جامعه برخی موارد را به آنها تحمیل کرده است. ضمن آنکه آنها نمی‌توانند در همه ابعاد، خود را درگیر کنند. فشارهای درون زندان هم ظاهراً نسبت به سال‌های قبل کمتر شده است و گویا برخی موازین را رعایت می‌کنند. اما چون وضعیت اقتصادی خیلی خراب است، اگر شما بگویید سایر حوزه‌ها اینقدر خراب نیست؛ جریان‌هایی معترض می‌شوند. آنها انتظار دارند از ایران، فقط اخبار و تصاویر سیاه منعکس شود.

* مثل برخوردهایی که با فیلم‌های گردشگری هدی رستمی داشتند...
- بله. من در مورد خودم هم دیدم که اینها هیچ رحم و ملاحظه ای ندارند.

* اصلاح‌طلبان الان خواسته یا ناخواسته، در همان موقعیتی قرار گرفته‌اند که شما توصیه می‌کردید. به نظر شما، اصلاح‌طلبان در موقعیت فعلی خود، چه کارکردی می‌توانند داشته باشند؟
- اصلاح‌طلبان امروز سرمایه اجتماعی قبل را ندارند و صدایشان پژواک پیدا نمی کند. اما بااین‌وجود، همچنان مجموعه‌ای از تشکل‌های سیاسی، چند روزنامه، تعدادی نهاد مدنی و... دارند و می‌توانند در حد وسع خود، نیروهای وفادار خود را متشکل‌تر کنند، احزاب را گسترده‌تر کنند، نیروهای سیاسی را بهتر بشناسند، توان تحلیلی و تخصصی خود را بالا ببرند تا حرف‌های محکمی بزنند و مقداری از جدال روزمره و مبارزه توییتری دست بکشند.

* یعنی، با سیستم درگیر نشوند؟
در شرایط فعلی، درگیر شدن اصلاح‌طلبان با سیستم حاصلی ندارد؛ چون، اولا اصلاح‌طلبان آن اعتبار و سرمایه اجتماعی قبلی را ندارند که جامعه نسبت به برخورد یا زندانی شدن آنان حساس شود (شاید برخی گروه‌ها خوشحال هم بشوند). ثانیا، درگیر شدن اصلاح‌طلبان، فضا و بهانه را برای فعال شدن بیشتر آن طیف تندرو اصولگرا فراهم می‌کند که به ضرر حل مسایل است و خود اصلاح‌طلبان هم در این‌میان، بی‌دلیل قربانی می‌شوند. اصلاح‌طلبان باید به طرف مقابل با زبانی مدنی بگویند شما قدرت گرفتید تا مسایل را حل کنید؛ حالا بگویید چه‌چیز را حل کردید؟ و بعد از این‌منظر، شروع کنند به نقد جدی و عالمانۀ عملکرد جریان حاکم. فعالیت مردمی در قالب خیریه‌ها کار دیگری است که می‌توان انجام داد. مثلا من به دکتر رضا خاتمی و دکتر شکوری‌راد پیشنهاد کردم یک روز به مناطق حاشیه شهر بروند و مریض‌ها را رایگان ویزیت کنند. خیلی‌ها به این پیشنهاد من خندیدند؛ درحالیکه اگر به آنجا بروند با آدم‌های زیادی آشنا می‌شوند، عمق مشکلات و مناسبات را می‌توانند درک کنند، مردم به آنها اعتماد می‌کنند و آنان را دلسوز خود می‌شناسند. چرا این کارها را نمی‌کنند؟ با مدام در جمع محدود خود نشستن و توییت زدن که سرمایه اجتماعی احیا نمی‌شود.

* شما در ابتدای مصاحبه اشاره کردید که یک بعد تصمیم‌تان درباره خودداری از نقد و توصیه به مسئولان کشور، به نگرانی شما از مواضع جریان برانداز و نیروهای تندروی اپوزیسیون برمی‌گردد. آیا راهبرد شما، ناخواسته و عملا منجر به حذف نیروهای میانه (اصلاح‌طلبان) در تقابل میان براندازان و اقتدارگرایان نشده است و جریان برانداز را تقویت نکرده است؟ کمااینکه الان شاهد آن هستیم...
- این جریان براندازی از همان دوران آقای روحانی شروع شد. یعنی، حضور میانه‌روها در قدرت مانعی در برابر ظهور و گسترش براندازان نبود. اتفاقا، اگر اصلاح‌طلبان آن‌موقع در قدرت نبودند، همچنان می‌توانستند موقعیت اجتماعی خود را به‌عنوان «یک آلترناتیو مسالمت‌جو» حفظ کنند. اما آنها با حضور در قدرت در سال‌های 1396 تا 1400 اعتبارشان از دست رفت؛ وقتی شما اعتبارتان از دست برود، چگونه می‌توانید نقش نیروی واسط را داشته باشید؟ در واقع، اصلاح‌طلبان بودند که با حضورشان در قدرت، راه را بر براندازان باز کردند. چنانچه در دوره احمدی‌نژاد، اصلاح‌طلبان به‌عنوان یک آلترناتیو مسالمت‌جوی داخلی شناخته می‌شدند. ولی وقتی در دوره روحانی وارد قدرت شدند و مخصوصا در دوره دوم روحانی بی‌اعتبار شدند، دیگر پایگاهی برای‌شان نماند. مردم هم گفتند اینها که هیچ کارکردی ندارند و اقتصاد و ارز و... هم چنین وضعیتی دارد؛ پس تمایل پیدا کردن به آن طرف (عبور از سیستم). شما اگر نیروی اجتماعی داشته باشید، می‌توانید گرایش به براندازی را خنثی کنید. اما اگر نیروی اجتماعی نداشته باشید، چه این پایین باشید و چه آن بالا، هیچ تاثیری نخواهید داشت؛ اما دست‌کم در بیرون قدرت، اعتبار شما بیشتر است. اصولا در این سیستم، هرکسی به ریاست‌جمهوری برسد و در پاستور می‌نشیند، پس از مدتی اعتبارش به صفر می‌رسد. موقعی، اندکی اعتبار پیدا می‌کند که از پایان ریاست جمهوری اش آنقدر زمان بگذرد  و اوضاع خراب‌تر شود و مردم مشکلات دوران مسئولیت او یادشان برود و پیش خودشان بگویند: «باز قربان آن قبلی‌ها!». آقای روحانی هم که تازه یک‌سال است که رفته و به‌این‌زودی، اعتبارش اعاده نمی‌شود. بنابراین، نظر من کاملا برعکس شماست. اصلاح‌طلبان با حضور در قدرت، خود را با سیستم یک‌کاسه کردند، مردم هم کل سیستم را هدف گرفتند که اصلاح‌طلبان هم بخشی از آن بودند.
*چه تحلیلی از پروژه و چشم‌انداز براندازی دارید؟ مخصوصا در مورد جریان پهلوی که سعی دارد سخنگویی اصلی مخالفان جمهوری اسلامی را برعهده بگیرد...
-من در مجموع، براندازی را برخلاف نظر هواداران آن، کار ساده و بی‌هزینه‌ای نمی‌دانم. احتمال زیاد دارد تلاش علنی برای براندازی، منجر به هرج‌ومرج و بی‌ثباتی و زدوخوردها و حتی جنگ داخلی منجر شود و سال‌ها ایران را بی‌ثبات کند. اگر این اتفاق بیفتد، بعید است اساسا کشور کمر راست کند.
*همان دغدغه‌ای که مهندس سحابی هم همیشه داشت...
- بله. اما با این تفاوت، که او زمانی این دغدغه‌ها را داشت که هنوز ظرفیت‌هایی در کشور وجود داشت. ما آن زمان، اینقدر دغدغه نداشتیم. اما امروز، آن پتانسیل بر باد رفته است. ما در یک موقعیت فوق‌العاده بغرنج، شکننده و ناراحت‌کننده‌ای به سر می‌بریم. وقتی هم هشدار می‌دهیم، عده‌ای واکنش نشان می‌دهند. گویی، انتظار دارند بگوییم هیچ خطری کشور را تهدید نمی‌کند و از آنها دعوتکنیم که شما بیایید و همه‌چیز را به‌هم بزنید! فکر می‌کنند مساله اینقدر ساده است. اگر یک کلمه، تجربه سوریه را یادآوری کنیم؛ فورا می‌گویند فلانی دارد مردم را می‌ترساند. درحالیکه به نظر من، بحران داخلی سوریه در حد انگشت کوچک اینجا هم نخواهد شد. در اینجا، مولفه‌هایی مثل شکاف‌های اجتماعی که وجود دارد، ظرفیت اجتماهی روانی مردم، کینه‌ها و عقده‌هایی که شکل گرفته، وضعیت اقتصادی اسف‌باری که آدم‌ها را از تعادل خارج می‌کند، نبود نیروهایی که مرجعیت بالایی داشته باشند و بتوانند جمعیت را کنترل کنند، فاصله‌های طبقاتی و... می‌تواند شرایط کشور را واقعا خطرناک کند. ولی بااین‌وجود، اگر سیستم به سمت حل مشکلات خود نرود و در فرصت باقیمانده برجام را امضاء نکند، خواه‌ناخواه باید شاهد این وضع باشیم. در این صورت، دو حالت پیش می‌آید: یا باید اعلام حکومت نظامی شود و با همه مخالفان و منتقدان برخورد شود، با این تصور که با سیاست مشت آهنین کشور را می‌شود اداره کرد. درحالیکه این سیاست، نتیجه عکس می‌دهد و وضعیت تخریب و بی‌ثباتی را تشدید خواهد کرد و مشروعیت باقیمانده سیستم را هم خواهد ستاند. و وقتی نظام‌های سیاسی مشروعیت خود را از دست دهند، آلترناتیو آن، حتی اگر یک جریان تروریستی باشد، مشروعیت پیدا خواهد کرد. در این حالت، واقعا جهنمی برپا خواهد شد. همین مطرح شدن رضا پهلوی و شعار «رضاشاه، روحت شاد» که عده‌ای به‌هردلیل آن را سر می‌دهند، خودش سیگنالی است که نشان می‌دهد به‌فرض آنکه انقلاب شود و پیروز هم بشود، پشت آن چیزی به اسم دموکراسی نمی‌تواند وجود داشته باشد. چراکه در آن هرج‌ومرج، کسی محال است بتواند کشور را به صورت دموکراتیک، کنترل کند. چون دموکراسی، منوط به همکاری و گفت‌وگوست؛ درحالیکه شرایط مابعد انقلاب، صحنه دعوای همه نیروها بر سر قدرت خواهد بود. کمااینکه همین الان که هیچ‌چیزی به دستشان نرسیده و حکومت محکم و استوار است، طیف‌های مختلف براندازان به جان هم افتاده‌اند. تکلیف دوران پس از پیروزی که روشن است...
*همین چنددستگی و ناتوانی اپوزیسیون خارج (براندازان) که خودشان هم اقرار دارند و در تلویزیون‌های‌شان می‌گویند چهل سال است نتوانسته‌ایم کاری کنیم، در کنار بی‌پشتوانه شدن اپوزیسیون داخل (اصلاح‌طلبان)، خیال سیستم را راحت نکرده که حتی اگر برجام را هم امضاء نکند، بتواند هژمونی خود را حفظ کند؟
- برای انجام یک حرکت براندازانه، اصولا نیازی به وحدت کامل اجزای اپوزیسیون نیست. ضمن آنکه خیلی از این اجزا، عملا هیچ نیروی اجتماعی نیستند و صرفا یک اسمی برای خود درست کرده‌اند. برخی هم، صرفا وجهه روشنفکری دارند و نیروی سیاسی نیستند. به‌همین‌جهت، اگر یک شخص که سابقه سمبلیکی و اسمی دارد، می‌تواند مطرح شود؛ مثل همین رضا پهلوی. از آن طرف، مردم سرخورده از اوضاع هم، وقتی فشارهای زندگی خیلی سنگین شود، دیگر چندان به چهارچوب‌های تحلیل عقلایی اعتنا نمی‌کنند و تسلیم هیجان می‌شوند. در این شرایط، اگر آن شخص صرفا دایره‌ای از اطرافیان خودش را هم داشته باشد، می‌تواند از طریق حمایت‌های رسانه‌ای، بزرگنمایی و مطرح شود...
*کاری که الان دارد برایش انجام می‌شود.
- بله. اگر حمایت‌های مالی و سیاسی پشت سر او بیاید و نیز دولت‌های مقتدر از او حمایت کنند و زمینه‌ای هم در جامعه از سر استیصال ایجاد شود، می‌تواند به گزینه‌ای جدی تبدیل شود. بالاخره، یک جامعه 84میلیونی را نمی‌توان با فقر و فلاکت دائمی و پایگاه اجتماعی حداقلی مدت طولانی اداره کرد. حتی اگر فرض کنیم یک نیروی نظامی بر سر کار بیاید که حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی را آزاد بگذارد و صرفا حوزه سیاسی را محدود نگاه دارد، ناچار است برای حل مسایل اقتصادی، تدبیری بیاندیشد و بالاخره، به سمت رفع مسایل بین‌المللی برود.
*بنابراین، تقویت براندازی و یا روی کار آمدن حکومت نظامی، سناریوهایی است که شما برای «ایران بدون برجام» متصور هستید...
- اگر برجام امضاء نشود، سه حالت ممکن است: یا دچار هرج‌ومرج بی‌پایان خواهیم شد که از ته آن، فاشیسمی درمی‌اید که کشور را جمع کند. یا قبل از بروز هرج‌ومرج، نیروی نظامی تصمیم بگیرد فضا را جمع کند و بعد هم که قدرت را در دست گرفت، سیاست‌ها را کاملا تغییر دهد (الگویی که در مصر دورۀ سادات شاهد بودیم). یا اینکه همزمان با این بی‌نظمی و هرج‌ومرج، بخشی از اپوزیسیون بتواند فائق شود که در این صورت هم، باز افرادی رادیکال و اقتدارگرا حاکم خواهند شد. هرکدام از این سناریوها رخ دهد، واقعا هزینه اش قابل تصور نیست. 
به هر حال اگر قرار باشد سیستم نتواند اقتصاد را اداره کنترل کند (که با شیوه و سیاست کنونی خواهند توانست)، بحران اقتصادی همچون بهمنی عمل خواهد کرد که از کوه سرازیر شده و سال‌به‌سال و ماه‌به‌ماه، سهمگین‌تر و تخریب‌کننده‌تر می‌شود. در یک اقتصاد ویران، هیچ‌کس نمی‌تواند حکومت کند.
*در این شرایط هراسناکی که تصویر کردید، سرنوشت اصلاح‌طلبان و میانه‌روها چه می‌شود؟
- اگر به سمت بی‌نظمی و بی‌ثباتی برویم، هیچ! نه برای آنها که برای همه. اما اگر رگه‌های پراگماتیستی سیستم بجنبد، اصلاح طلبان موقعیت پیدا می‌کنند و اولین نیرویی خواهند بود که در صف ورود به سیستم جای می‌گیرند و خواهند توانست با ترکیب و صورت‌بندی جدید در روند تحولات، مشارکت داشته باشند. این احتمال هست. آنها تصور می‌کردند انتخابات پارسال، آخرین انتخابات ایران خواهد بود. مگر چنین چیزی ممکن است؟ در ایران، یک روز هم نمی‌توان شرایط کره‌شمالی را برقرار کرد...

فرصت‌های احیای برجام: روس‌هراسی به‌جای ایران‌هراسی

غلامعلی دهقان، فعال سیاسی
احیای برجام فرصت‌های مختلفی را نصیب ایران می‌کند که در این یادداشت به برخی از آنها می‌پردازم.

نخستین فرصت، جایگزین شدن ایران‌هراسی با روس‌هراسی است. واقعیت این است تازمانی که اتحادجماهیرشوروی بود،این کشور،سیبل مناسبی برای دشمنی آمریکاواروپابود.امابه مجردفروپاشی این کشور،ایران بواسطه حرکت درمسیراتمی‌شدن جایگزین مناسبی برای شوروی گردید.بااین وجودحمله غیرمنطقی وغیرمترقبه‌روسیه به اوکراین سبب شده تاامریکاواروپاخودرابادشمنی روبروببینندکه‌بی محاباوباقدرت تمام پابه عرصه نبردی گذاشته که روبرویش یکی ازدوستان آنان است.تمامی قرائن وشواهدنشان می دهدفرضیه فرسایشی شدن جنگ روس واکراین محتملترین فرضیه است.بااین فرض تااطلاع ثانوی همه نگاههامعطوف این جدال است.والبته‌این مطلوب اسرائیل وبرخی دوستان اخیراین کشوردرخاورمیانه نیست.بایدازاین فرصت نهایت استفاده راکردولوبه‌طورموقت هم شده ایران هراسی فراموش شود.درهمین راستااحیای برجام می تواند،فرصتی برای تنفس ایران باشدتاهمگان  بدانندبخش قابل توجهی ازتبلیغات برعلیه ایران پروپاگاندابوده است.واقعیت این است عملیات بی رحمانه روسیه که سبب اواره شدن میلیونی مردم اکراین شده است شاهدی است براین مطلب که دشمن واقعی غرب کیست وبسیاری ازتبلیغات برعلیه ایران مغرضانه وهدفمندبوده است.
دوم-فرصت احیای برجام فرصت مغتنمی برای اقتصادایران هم است.پیش بینی می شودبافرض اجراشدن تحریمهای نفتی ازسوی امریکاواروپاکه فعلاامریکااین کارراانجام داده‌است،بازارنفت نیازبه نفت جایگزین‌دارد.ورودنفت ایران وونزوئلامی توانداین کمبودراجبران کند.احیای برجام می تواندبهترین حالت برای‌ورودنفت ایران‌به‌بازارجهانی باشد.دراین حالت قیمت نفت درسطح جهانی متعادل وهمچنین برای اقتصادکشورکه‌ازکسری بودجه رنج می بردویکی ازاثرات مخربش شکل گیری تورم است،مشکل گشااست.
سوم-تجربه نشان داده‌است‌هرگاه وضعیت اقتصادی مناسب نبوده است،مشارکت مردم هم‌درسیاست بخصوص درمقوله انتخابات بالانبوده است.برای مثال مشارکت دردوانتخابات سال۱۳۶۴و۱۳۶۸پنجاه وچهاردرصدبود.که‌یکی دراوج جنگ ودیگری یکسال‌بعدازجنگ بود.حتی این مشارکت درسال۱۳۷۲هم‌که هنوزوضعیت اقتصادی بهبودانچنانی پیدانکرده۵۱درصداست.ویادرهمین انتخابات اخری درخردادسال جاری مشارکت به زیرپنجاه‌درصدهم‌رسید.امادرزمانهایی که وضعیت اقتصادی بهتربوده والبته رقابت هم بوده مشارکت بیشتری داشتیم. خرداد۷۶وخرداد۸۸واردیبهشت ۹۶وضعیت اقتصادی بهتربوده است.احیای برجام سبب بهبوداقتصادکشوروبه تبع ان مشارکت بیشترمردم است.
خلاصه کلام اینکه پذیرش احیای برجام درشرایط فعلی ولواین دوره موقت باشدکه معلوم نیست هم موقت‌باشدبه صلاح مملکت است.

اسرائیل، بازیگر دو بحران

مجید یونسیان، روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی

سفر بدون هیاهوی بنت، نخست‌وزیر اسرائیل، به مسکو و دیدارش با پوتین تاحدودی از فشار غرب به روسیه کاسته است و ناخرسندی زلنسکی از آمریکا و ناتو نشان می دهد که اوکراین بشدت با فرسایشی شدن جنگ دچار بحران خواهدشد و پوتین امیدواراست که با کمک لابی صهیونیستی به آنچه می خواهد برسد، اما بطور قطع پوتین در این قمار بزرگ سیاسی بناچار باید امتیازاتی به تل آویو بدهد که بنظر می رسد این امتیازات در دو حوزه خواهد بود۔
اول سوریه است که روسیه تاکنون نیز ملاحظات اسرائیل را مد نظر قرار داده است وبا ایجاد یک خط حائل امنیت مرزهای شرقی تل آویو را تامین کرده است وادامه حظور نظامی در سوریه قوت قلبی برای اسرائیل است۔
اما حوزه دوم ایران است که بنظر می رسد روسیه بخوبی با برگ ایران بازی می کند عدم مخالفت بنت با مسیری که مذاکرات وین تاکنون طی کرده است نشان می دهد که اسرائیل تضمین های کافی دریافت کرده است و اکنون بهترین فرصت است که اسرائیل از یک بازیگر منفعل به به بازیگر فعال در منطقه تبدیل شود البته اسرائیل سه متحد استراتژیک در عرصه بین المللی دارد که امریکا،چین وروسیه هستند که هرکدام بنوعی منافع اسرائیل را مد نظر قرار می دهند انچه باعث شد که اسرائیل در خاور میانه به یک بازیگر فعال تبدیل شود ضعف تحلیلی وعملکردی ایران است که با تمرکز بر نوعی سیاست هیستریک ضد امریکایی موجب انفعال وانزوای ایران در عرصه بین المللی شده است۔نتیجه این سیاست محاصره سیاسی ایران با کمربندی است که سگکک ان را اسرائیل شل وسفت می کند اسرائیل اکنون در جنوب خلیج فارس،شمال ایران وغرب حضوری موثر دارد ودیر یا زود رد پای انها را در افغانستان هم مشاهده خواهیم کرد۔هنوز تا امکان وظرفیت شکستن این محاصره را داریم باید با اتخاذ سیاست های واقع بینانه از این وضع نجات یابیم وکار سیاست خارجی را به تیمی حرفه ودرست اندیش بسپاریم۔گفتگوی رودرو با امریکا وتبدیل سیاست ضدیت هیستریک به سیاست واقع گرا تنها روزنه ای است که باقی مانده است والا اعتماد به روسیه وچین سپردن گوشت چرب ونرم به گربه است باج خواهی روسیه وچین از امریکا در باره برجام حداقل باید این پیام را برای ما داشته باشد که هیچ دوست ودشمن دائمی در جهان پیچیده کنونی وجودندارد وانچه مهم است وملاک دوستی ودشمنی  است منافع ملی است۔

بن‌بست

ناصر دانشفر/ تحلیلگر سیاسی

شبکه لبنانی المیادین، نزدیک به جمهوری اسلامی، به نقل از چند منبع آگاه، احتمالا در هیات ایرانی، خبر داده هیأت اعزامی ایران به مذاکرات وین این پنج شرط را برای گروه ۱+۴ دارد: 
۱- برداشتن تحریم‌های مربوط به توافق هسته‌ای
۲- راستی‌‌آزمایی درباره رفع تحریم‌ها
۳-  کسب ضمانت
۴- جبران خسارت‌های ایران
 ۵- بازگشت تمامی طرف‌ها به تعهدات ذیل برجام


واقعیت آن است که شروط فوق غیرمنطقی و ناعادلانه نیست و هر عقل سلیمی بر آن مهر صحت می زند. اما باز از سوی دیگر، واضح و مبرهن است که این شروط در دنیای دیوانه دیوانه ما سنگ بزرگ و علامت نزدن است و نتیجه تقابل این دو مدل منطقی چیزی جز بن بست نیست.

بر آنم که نشان دهم این انسداد بی دلیل نبوده و قطعاً منجر به نتیجه نمی شود مگر آنکه بدلیل سمبه پر زور تسلیم زور شوید که می شوید.
 بنده حقیر بر آن است که نشان دهد که تیم فعلی با آنکه موضعی به غایت درست دارد، به دلیل عدم شناخت مناسبات بین‌المللی و به علت عدم وقوف به راهکارهای عملیاتی و کارا در جهان فعلی توان تحقق آمال عقلانی خود را ندارد و به عبارت دیگر نمی تواند به حقوق غیرقابل انکار مردم در این مذاکرات نائل گردد.


برای این منظور به ذکر مثالی می پردازم. سالهاست که برخی از مسئولان کشور ما به روسای بسیاری از دول جهان برچسب نوکر بی جیره و مواجب جهان خواران زده و آن را مدلل به مراودات مالی و به ویژه وام کلان دریافتی و یا سرمایه گذاری غول های صنعتی در کشورهای مد نظر می نمایند. امروز کمتر کسی در دنیای اقتصاد وجود دارد که بر این نگاه پوزخند نزند و باور نداشته باشد که این راهبرد اتفاقاً باعث وابستگی دو طرفه بین دول سرمایه گذار و کشور سرمایه پذیر می گردد.

فرض کنید آمریکای جهانخوار در کشور x صدها میلیارد دلار سرمایه گذاری کرده باشد، آیا این باعث می شود که مسئولان آن کشور نوکر دست و پا بسته عموسام گردند و یا اینکه بعکس، یانکی ها برای تامین امنیت سرمایه خود ناچارند با آنها همکاری داشته باشند؟ امروز عربستان یکی از شرکای بزرگ تجاری آمریکاست و بدین لحاظ دولت ایالات متحده با آنکه حکام آل سعود را متحجر و با آنکه رفتار و عملکرد آنها را  مغایر حقوق بشر می داند، اما بهترین روابط را با این کشور دارد.

شاید برخی از عزیزان بگویند که آمریکا عربستان را گاو شیرده می داند و بدین لحاظ چنین است، سخنی گزافه نیست، اما آیا این در مورد کره، ترکیه، چین و حتی روسیه هم صدق می کند؟ آیا ایالات متحده با شی جین پینگ، پوتین، مرکل و... نیز بدین خاطر روابط گسترده دارد و یا اینکه توان نادیده گرفتن این کشورها توسط آمریکا وجود ندارد.
برگردیم به موضوع اصلی این گفتار، شاید در ظاهر به نظر رسد که بزرگترین نقص برجام و اشتباه راهبردی تیم ظریف، نگرفتن تضمین های لازم از کشور آمریکا برای عمل به مفاد برجام بوده و تیم فعلی بنا دارد این نقیصه را برطرف کند. اما به گمانم با توضیحات فوق روشن شد که تضمین اجرای برجام چیز دیگری بود که ما خود خواسته آن را پاره کردیم.
آمریکا چرا باید با ما بر سر میز مذاکره بنشیند و معاهده امضاء و بدان پایبند باشد. پاسخ روشن و نیاز به شرح ندارد، بله جواب آن است که بدنبال استفاده از مزایای آن بوده است. و سوال دیگر مگر کشور ما چه مزیتی داشته که آمریکا را قانع نموده که بدین وسیله به منافع مد نظر خواهد رسید.

این نیز مثل روز روشن است، اولا از رقابت های اتمی منطقه جلوگیری می کند و مهمتر از آن به یک بازار بکر و بزرگ دست می‌یابد. بازاری که بدلیل سالها محدودیتهای تحریمی در دنیا نظیر ندارد.
به نظر می‌رسد تیم ظریف گمان می کرد که آمریکا بواسطه برجام امکان سرمایه گذاری در کشور خواهد یافت و بدین جهت تضمین کافی در اختیار خواهد داشت به گونه ای که هیچ دولت دیگری در آمریکا امکان خروج از برجام را نخواهد داشت. اما ظریف اینجا را نخوانده بود که تمامیت خواهان برجام۱ را هم تحمل نخواهند کرد چه رسد به اینکه شاهد برجام های بعدی باشد. 
آقایان و بزرگواران تیم فعلی مذاکره کننده، فرض کنید بایدن شما را به محضر ببرد و پای برجام انگشت بزند، فرض کنید کنگره و سنای آمریکا به پای این پیمان نامه مهر پرسی بزنند، فرض کنید همه کشورهای اروپایی به عنوان شاهد آن را امضاء کنند، فردا چه تضمینی هست که ترامپ بعدی مثل آب خوردن آن را پاره نکند. اگر با سفت و سخت‌ترین تضمین‌ها یانکی‌ها زیر قولشان زدند، چه می کنید؟ به لاهه می روید؟ محکومش می‌کنید؟ بعد چه؟
از اول انقلاب تاکنون ده‌ها دادگاه آمریکایی به طور یکجانبه حکم به مصادره دارایی های ما داده‌اند، چه کاری از شما بر آمده که پس از نقض عهد بعدی بتوانید بدان طریق حق و حقوقتان را از این امپریالیست جنایتکار بگیرید؟

بیایید باور کنید تنها راهکار و مهمترین تضمین اجرای برجام پایبند کردن آمریکا در ایران و اجازه سرمایه‌گذاری به این کشور است. رئیس دولت سیزدهم باور کنید اگر چنین سیاستی اتخاذ کنید تا پایان دوره اولتان بدلیل تغییر وضعیت اقتصادی، رشد بی نظیر، رفع معضل بیکاری، حل مشکل تورم و معیشتی مردم و تضمین مکفی برای التزام عملی آمریکا به برجام و کسب آبرو، محبوب قلب‌ها می شوید و به آرزوی قلبی خود یعنی تکیه زدن به صندلی ریاست جمهوری با رای بالای مردم خواهید رسید.

آقای رئیسی هیچ طلبکاری آروزی مرگ بدهکارش را نمی کند، اگر از آمریکا وام بگیرید، اگر اروپا به صورت گسترده در کشور ما سرمایه گذاری کند که نتواند از آن چشم بپوشد، آنگاه شب روز سر سجاده برای سلامتی تان دعا می کنند. آنوقت اگر همچنان به سیاست النصر بالرعب معتقد باشید و بیش از این حقوق شهروندی مردمتان را ضایع سازید، شیطان بزرگ ککش نخواهد گزید که هیچ برای تسمه از گرده مردم کشیدن کمکتان هم خواهد کرد.

استثناطلبان عادی‌ساز

عباس موسایی/ فعال سیاسی اصلاح‌طلب

انتخابات 1400، را می توان مرحله ای پیشرفته از تقویت استثناطلبی و تحدید  عادی سازی در ایران امروز  دانست. (مفاهیم استثناگرایی و عادی‌سازی  را از استاد محمد مهدی مجاهدی در نوشته های زیر، وام گرفته ام؛ راه روشن؛ شماره نخست، استثناطلبی در برابر عادی‌گرایی، اردیبهشت۱۳۹۶_« مثلث عادی سازی در برابر استثنا طلبی ؛آرایش نیروهای سیاسی پس ازانتخابات ۱۳۹۶ را چگونه می‌توان صورتبندی کرد؟»، اندیشه پویا، شماره ۵۲، مرداد ۹۷و  ...).

اصلاح طلبان بعنوان بزرگترین جریان سیاسیِ حامیِ عادی سازی،  در پیروی از پروژه ای که « نرمالیزاسیون» را «مقدمه ی دموکراتیزاسیون» تعریف می کرد، اعتبار و حیثیت سیاسی خود را در سبد دولت مدعی عادی سازیِ« تدبیر و امید» گذاشتند. اجماع بخش های مختلف جبهه ی عادی ساز یا خردگرایان منافع ملی محور، به تعبیر دکتر محسن رنانی(شامل اصلاح طلبان، اعتدالیون و اصول گرایان غیر استثناگرا) ، حول حل بحران در سیاست خارجی، به انعقاد معاهده ی تاریخی برجام ، بین ایران و ۱+۵ انجامید. 
از بدو انعقاد برجام، جریانی که نمایندگان آن امروز  کلیت قوای مقننه و مجریه را در اختیار دارند، به صور گوناگون، به مخالفت و  تخطئه ی مهمترین اقدام ِ روالمند سازانه ی دولتِ روحانی پرداخته و آن را نشانه ی ضعف و وادادگی این دولت می دانستند، به گونه ای که می توان گزاره های « ما می توانیم» ، «اقتصاد کشور را به سیاست خارجی گره نمی زنیم» و سخنانی از این دست را ، پر تکرار ترین و هویت ساز ترین گزاره هایی دانست که به صورت بندی  اقتدارگرایانه ی گفتمانِ مسلطِ کنونی انجامیده است. خروج یکجانبه ی آمریکا از برجام، با روی کار آمدن دونالد ترامپ، وضعیت کشور را بسی بغرنج تر از گذشته کرد، به گونه ای که استثناگرایان داخلی،  بی التفات به ساختار سیاست بین الملل، جایگاه و قدرت آمریکا در عرصه ی بین الملل، استثناگرایی حقوق ستیزانه ی ترامپ و ...،  آب را برای ماهیگیری جناحی خویش، گل آلود و مهیا دیده و با تقلیل مسائل ملی به نزاع های جناحی، فرصت یافتند تا شکافِ بین دولتِ مورد حمایتِ جریان اصلاحات و بدنه ی حامی را ، تعمیق بخشند.
بعبارتی می توان پیروزی  گفتمانِ هژمون و یکدست ِ حاکم را نتیجه ی ائتلافِ نانوشته و عادی سازی ستیزیِ استثناگرایان داخلی و خارجی  دانست. البته نمی توان از ناکارآمدی های دولت عادی سازِ روحانی در حوزه ی سیاست داخلی و ضعف مفرط آن در عقب نشینی از مطالبات جامعه ی جنبشی بهبود خواه ، در ناامید سازی میکروپلیتیکِ قدرت ساز، چشم پوشی کرد.
نا امیدسازی فزاینده ی محصول مولفه های مذکور، فراتر از جامعه ی جنبشی امیدوار ، بهبود خواه و اصلاح جو ، نخبگان فکری و ابزاری ِ پیش‌برنده ی عادی سازی را به سوی راهبرد ِ یکدستی حاکمیت برای عبور از بحران هدایت کرد.(احمد زید آبادی را می توان برجسته ترین طرفدار این راهبرد دانست.)
دوم؛ 
از منظری دیگر به موضوع می نگریم. پس از انتخابات ۹۲، دولت اعتدالی روحانی ، عادی سازی را از عرصه ی سیاست خارجی آغازید. بر جسته ترین نماد و نمود عادی سازی،  در سیاست خارجی و آن هم معاهده ی موسوم به برجام رخ داد. استثناطلبان عرصه ی بین الملل با عبور از برجام، پیامدهای مثبت این معاهده برای اقتصاد و سیاست داخلی را با بحران مواجه کردند. بحران سازی بین المللی و مخالفت داخلی، دولت را در وضعیت فشار مضاعف قرار داد. از بدو بحران در برجام، جریان مخالف، حمله به دولت و القای ناکارآمدی رئیس جمهور و دولتش را در دستور کار قرار داد. آنان بر آن شدند تا بر بستر نارضایتی های ناشی از انسداد در سیاست خارجی که مشکلات عدیده‌ ی اقتصادی را در پی داشت، اجماع سازی کنند‌ . در فقدان تصمیم و تدبیر زمینه و زمانه پرورده ی عادی سازان ، قهر مردم و مشارکت پایین در انتخابات، استثناطلبان با تبدیل شدن به تنها بازی در شهر، برنده ی بازی شدند. نکته ی قابل اهمیت آن است که استثناطلبان ، کوچکترین تلاش روحانی در عادی سازی در سیاست خارجی بعنوان مقدمه ی بهبود وضعیت اقتصادی و... را بر نتابیدند. این داستان، نشانه وشاهدی بر مانیفست استثناطلبانه و مخالف پروژه ی عادی سازی اینان است . به عبارتی ایشان پادگفتمان استثناطلبی را در عرصه ی سیاسی، علیه عادی سازی، سامان و سازمان دهی و صورت بندی کردند.
سوم؛
این سامان و سازمان دهی ، به تغلیظ استثناطلبی و تشدید ابهام در آینده ی سیاسی کشور تبدیل شده است. به عبارتی شواهد و قرائن متعددی حاکی از ورود کشور به مراحل جدید و پیشرفته تری از نا وضعیت ، ناسیاست ، انسداد، بحران و ... است.

از طرفی سئوال جدی آن است که در مختصات کنونی، تاب آوری کشور در مواجهه با مخاطرات، با میدان داری بیش از پیش استثناگرایان، چگونه خواهد بود؟ به عبارتی سئوال اینجاست که اگر با مجلسِ عادی سازی در سیاست خارجی ، با وجود قوه ی مجریه ، رئیس جمهور ، وزارت خارجه و جریانِ متولی پروژه ی عادی سازی، به نا وضعیت کنونی رسیده ایم، با مجلس ضد برجام، قوه ی مجریه ی مخالف عادی سازی و میدان داری برجام ستیزان در سیاست خارجی ، چه افقی در پیش روی کشور است؟ 
آیا استثناطلبان بدون افتادن در ریل عادی سازی قادر به حل مشکلات کشور هستند؟  استثنا طلبانه، !!؟امری ممکن یا امری عدمی است؟
آیا سیالیت سیاست و امر سیاسی ، واقعیات و مختصات جدید ، عادی سازی را بر استثناطلبان و به ید و اختیار /اجبار ، ایشان ممکن/تحمیل می سازد؟
آیا می توان از عادی سازی استثناطلبانه سخن گفت؟!! 
استثناطلبان با عادی سازی مشکل دارند یا با عادی سازان؟ آیا می توان امید داشت که استثناطلبان به کارگزاران پروژه ی نرمالیزاسیون تبدیل شوند؟
آیا امکان زایش سیاست امید و اصلاح از زهدان متصلب استثناطلبی ، فراهم می آید یا کور سوی عادی سازی مینیمالیستی نیز به محاق می رود ؟
اصلاح طلبان با کوچ اجباری و حداکثری به جامعه ی مدنی چه کمکی به عادی سازی می توانند داشته باشند؟ تصلب و تشدید استثناطلبی ، گفتمان عادی سازی در بستر جامعه را به چه سمت و سویی خواهد برد؟
آیا یکپارچگی استثناطلبان و ماهیت سیال قدرت و سیاست در مواجهه با بحران های فزاینده، این یکدستی را حفظ خواهد کرد یا آن را به چالش خواهد کشاند؟
خروج /اخراج عادی سازان از ساختار سیاسی تا کی می تواند ادامه داشته باشد؟
آیا قدرت گرفتن استثناطلبان به معنای تعلیق محض عادی سازی است، یا شرایط زمینه و زمانه مانع تشدید و پیشروی استثناطلبی خواهد شد؟
استثناطلبان با تصاحب تام و تمام قدرت ، استثناطلبی را تشدید خواهند کرد یا مجبور به پیشبرد عادی سازی خواهند شد؟ آیا کنش های کلامی و غیر کلامی اعلامی و اعلانی ایشان با کنش هایی که واقعیات ،ایشان را به انجام آن وادار می کند، متفاوت خواهد بود؟
رادیکالیسم استثناطلبانه در موقعیت قدرت، با شعارهای آنان در دورانِ حضور دولت و مجلس عادی ساز در ساختار سیاسی  داشته  چه نسبتی دارد؟ آیا محدودیت های بیرونی و درونی و مطالبات انباشته شده در جامعه، آنان را از پیشبرد استثناگرایی منع خواهد کرد یا بی التفات به پیامدهای استمرار استثناطلبی، به تشدید ناوضعیت همت خواهند گمارد؟
آنچه واضح است آن است که تدبیر و تصمیم استثناطلبانه  برای حل مشکلات، به وقت اکنون ، نمی تواند مسیری غیر از عادی سازی باشد. به زبان دیگر استثناطلبان بدون گام نهادن در مسیر عادی سازی نمی توانند بر مشکلات فائق آیند. ایشان بر سر دوراهی پر پیچ و خمی قرار گرفته اند که گام نهادن در هر کدام از این مسیرها ، هویت و ماهیت سیاسی خودشان ،مختصات سیاسی کشور ، سیاست ، امنیت ، معیشت و ... را تحت الشعاع قرار خواهد داد. ایشان راهی غیر از تغییر مسیر از استثناطلبی به سوی عادی سازی ، برای بهبود اوضاع کشور و مردم ندارند. این گام نهادن ، همچون تیزابی است که هویت و ماهیت استثناطلبانه ی شان را در وضعیتی متفاوت قرار می دهد.
راه های غیر عادی سازانه ی تسکینی، تحمیلی ،شکلی، تبلیغی ،سطحی ، زبانی و... همچون سرکنگبینی خواهند بود که بر صفرای ناوضعیت خواهند فزود. 
مسیر آینده ی سیاست ، اقتصاد ، امنیت و ... در ایران ، مسیر پر پیچ و خمی است که بر سر هر پیچ و خم آن شیطان و فرشته ای در چاه و باغی آرمیده اند. زشت و زیباهای خفته ی فراوانی در این مسیر قرار دارند. عبور دادن /شدن امن و ایمن از این مسیر، تدبیر و تصمیم هایی هوشمندانه ای طلب می کند. اینکه استثناطلبان با نگاه به زمین واقعیات ،تجارب و دانش، ملک و ملت را از این مسیر پر پیچ و خم عبور خواهند داد، یا با نگاه به آسمان خیال ، با احساسات و شوری از جنس هیجان و عقلانیت معطوف به قدرت و ناواقعیت ، کشور را به ناکجا آبادی دیگر هدایت خواهند کرد را باید به انتظار نشست.
به قول رجل بزرگ وطن دوست و خردمند عصر قجر، قائم مقام فراهانی، ما جز در آستانه نخواهیم ایستاد، آنجا ایستادن هم خود کاری است سترگ. آیا استثناطلبان می توانند در آستانه ی بحران های بسیار محتمل آینده، کشور را از افتادن ، سقوط و مخاطرات آن مصون دارند؟