بازترکیب جمهوری و جهان نوروزی ما
نادر صدیقی| نویسنده و پژوهشگر
جمهوری اسلامی ایران در بدایت تاسیس خود یک هویت ترکیبی بود،آفرینش اثری هنری بود از طریق یک جا سازی جمهوری،اسلامی،ایرانی.اکنون فرهنگ واگرایی جای خود را به فرهنگ همگرایی میان آن سه مولفه داده است.شکل خاصی از تجزیه طلبی سربرآورده که برخلاف تجزیه طلبی قومیتی ریشه در پیرامون ندارد،"تجزیه طلبی در مرکز" است: تجزیه طلبی قرائتی خاص وجمهوری زدایی شده از حکومت اسلامی ،ودر کنار آن تجزیه طلبی ایران-شاهی-ایرانشهری از جمهور واز جمهوری اسلامی ایران.چاره ای جز بازگشت به دموکراسی نیست ،زیرا در دموکراسی است که امر عام وامر خاص ترکیب وبازترکیب می شوند.ایرانشهری گری،درست مثل قرائت های خاص گرایانه از حکومت اسلامی،مثل بازی های هویتی کوروشی گری یا بابک خرمدین گرایی ودیگر گرایش های هویتی،هرکدام در جایگاه خود می توانند رشته ای باشند از آن قالی ایرانی که درهر انتخابات واقعا رقابتی برگزار می شود اما فقط زیر سقف جمهور وجمهوریت است که همه این خرده هویت ها به هویت برین وسه وجهی "جمهوری،اسلامی،ایران" پیوند می خورند ،خارج از جمهوریت وادی تجزیه طلبی است.
آلن تورن در باره آن چه که "بازترکیب جهان " می نامد می نویسد :
"لازمه آن که تلاش فردی درجهت ادغام عقلانیت اقتصادی وهویت فرهنگی به شکل گیری کنش دموکراتیک وایجاد شرایطی نهادی برای آزادی سوژه منجر شود،آن است که همه افراد به طور متقابل،یکدیگر را برای شرکت دراین کنش به رسمیت بشناسند.اگر یکی از کنشگران با عقلانیت عام هویت یابی کند وجایگاه دیگران را به دفاع از هویت های خاص تنزل دهد،دموکراسی ناممکن خواهد بود"(آلن تورن،دموکراسی چیست،ترجمه سلمان صادقی زاده،ص 231)
تورن می گوید مدرنیته با کنار نهادن جهان گذشته آغاز شد واکنون باید تلاش کنیم "امر قدیم" و"امر جدید" را کنارهم بنشانیم.در کشورما وضعیت متفاوتی به وجود آمده است:شاه که از فرودگاه فرار کرده بود اکنون با اسامی مستعار گوناگون بازگشته و در پیکر نظریه ای خاص در باره هویت ملی وبازی های هویتی دیگر درحال بازسازی است.آن شاه را جز از طریق انقلاب نمی شد از کشور بیرون کرد،اما سر این شاه جدید را که از دل نظریه های ایرانشهری-ایران –شاهی سربرآورده نمی توان جز به تیغ نقادی ژرف وچند سویه قطع کرد.در حقیقت بقای شاه در تئوری های قدرت است که بازسازی سرِ شاه در پیکره هویت ملی را امکان پذیر کرده است.به کمک گفتمان سازی بدیع امام خمینی در باره آنچه که "ملت بالفعل" می نامید می توان گفت مادم که نتوانیم ایران را در قالب گزاره انقلابی "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت" باز اندیشی وبازسازی کنیم،سرِ شاه بر پیکر نظریه هویت ملی ونظریه های قدرت سنگینی خواهد کرد.باید کشور را در قالب ابزار مفهومی "تعیین مقدرات " که امام خمینی در مرحله تاسیس گری جمهوری اسلامی به دست داد بازاندیشی وبازسازی کرد.
فوکو می گفت برای قطع کردن سرشاه از نظریه قدرت باید مدل لویاتان را کنار بگذاریم :
"مدل انسان مصنوعی ای که بی درنگ یک آدم واره،انسان ساختگی، ودر عین حال انسانی یکپارچه است که تمام افراد واقعی را در برمی گیرد،و بدنش از شهروندان وروحش از حاکمیت تشکیل شده است"
اکنون هابزهای جدیدی در فضای بازی های هویتی سربرآورده اند که می کوشند مدل لویاتانی را برای هویت ایرانی جعل کنند.در اینجا نظریه قدرت با نظریه هویت همبسته شده است.به عبارت دیگر دانشی خاص در باره هویت با نظریه ای خاص در باره قدرت ترکیب شده است.
این نظریه در باره قدرت ،با نظریه هویت یابی کشور در سیمای تزاری و شاهانه تقارن داشت :
" "تزار از آن جا که به همه کس در قلمروش تا آخرین فرد اتباع از فرودست ترین طبقه عشق می ورزد،واز آن جا که کل قلمرو را به بدن خود بدل می کند،وبه خاطر مردمش روز وشب رنج می برد،می گرید استغاثه می کند،به آن صدای همه توان نایل می شود که قادر است خود را به گوش آدمیان برساند،زخم ها را لمس کند بی آن که آزار دهد وموجب صلح وآشتی طبقات مختلف اجتماعی وهماهنگ دولت شود.مردم فقط زمانی حقیقتا الیتام می یابند که تزار تقدیر اعلای خود را تحقق بخشیده باشد؛یعنی بدل به تصویر او که عشق است شود روی زمین"(فوکو)
به همین سان عصر ایرانشهری –ایران-شاهی استبداد مردم هویت مستقلی را تشکیل نمی دادند بلکه زائده پیکرشاهان ساسان وباستان تلقی می شدند.غیاب امر ملی درواقع ذاتی تلقی تفکر ایرانشهری بود.امروز نیز پیروان قرائت فاشیستی از هویت ملی می کوشند انتخابات وجمهوریت ونقش جمهور مردم را به کمک تئوری های هویتی وفرهنگی خود نسبی سازی کنند وآن را در حاشیه امر فرهنگ در مفهوم بنیادگرایانه آن قرار دهند.
اکنون باید به جای همسان گردانی هویت ملی ونظریه ای رازآلود در باره تاریخ که نظریه پردازان هویت ملی ،مورخین وادب شناسان مدعی رازدانی آن هستند،از شهروند وحق شهروندی آغاز کرد واز مقاومت زیست-کرامتی شهروندان شروع کرد.نه شاه در موضعی مرکزی که در قلب نظریه های ایرانشهری برضد دموکراسی،جمهوریت،امت،واقعیت متکثر زبانی وچند قومیتی وجامعه شناختی ایران علم شده است،بلکه شهروندان در روابط متقابل شان که در صحنه های انتخاباتی ودیگر حوزه های تعیین سرنوشت تجلی می یابد.تورن از "کنش دموکراتیک ترکیبی خرد،آزادی وهویت" سخن می گوید که به گمان او راه را بر بازترکیب جهان مدرنیته خواهد گشود.در سلطه گرایی "مدرنیته اول" که همبسته درکی اقتدارگرایانه وتک هویتی از امر ملی بود از شهروندان خواسته می شد هویت های خاص خود را در خانه نهاد وبرهنه از تکثر فرهنگی درامر ملی ادغام شوند.اکنون شکل دیگری از مدرنیته جوانه زده که گیدنز واولریش بک به بیان های گوناگون آن را "مدرنیته بازتابی " یا "مدرنیته دوم " می نامند.مدرنیته دوم محصول تامل در مدرنیته ومحصول به پرسش گرفتن بنیادهای مدرنیته است. امروزه در پرتو همان تفکر انتقادی ،ما می توانیم بیشترین میزان از تکثر فرهنگی وزبانی را با بیشترین حد بهره برداری از خرد ترکیب کنیم ونیازی نیست مسئله ملی را به شکل قطبی سازی شده با امت ،با همسایگان وبا واقعیت متکثر جامعه شناختی وقوم شناختی در نظر بگیریم.
تئوری های ایران-شاهی،محصول دوران مدرنیته اول بود،ادب شناسان،تاریخ نگاران ودیگر هویت پردازان عصر رضاخانی به تقلیدی دست چندم از ترکان جوان واز مدرنیته ایرانیتی را در زهدان کودتا جعل کردند که یک گسست بنیادی از ایران تمدنی واز ایران مفصل بندی شده با قانون اساسی ومجلس مشروطه بود.اصل پانزده قانون اساسی در تحکیم زبان های محلی را به این لحاظ باید نوعی بازترکیب جهان ایرانی دانست که عبور کودتایی از مشروطیت وجعل "ایران نوین رضاخانی " شیرازه های ترکیب آن را به شکل خشونت بار از هم گسسته بود.هیچ چیز به اندازه غیاب زبان رسمی در قانون اساسی مشروطه وحضور امر زبانی در دو قالب سراسری ومحلی در قانون اساسی کنونی ، نمی تواند تحول ودر همان حال استمرار امر ایرانی در هر دوقانون را بازنمایی کند:در عصر مشروطه فارسی به مثابه زبان مشترک همه اقوام ایرانی وزبان های محلی از چنان بداهتی برخوردار بودند ودر چنان حدی از شدت وجودی قرار داشتند که نیازی به "رسمیت بخشی" بدان احساس نمی شد.همزیستی فارسی ودیگر زبان های ایران،حضوری نیرومند تر از حد "رسمی " داشت.پدران قانون اساسی در واقع جهان پاره پاره شده ایرانی در عصر کودتا وایرانیت جعل شده والگو برداری را بازترکیب کردند.پدران قانون اساسی مشروطه دلمشغولی هویتی نداشتند ایرانیت برای آنها تحصیل حاصل بود وبه همین دلیل فارغ از بازی های هویتی ،دل مشغول بنای آزادی بودند.به بیان دیگر واقعیت وهستی ایران مثل هستی زبان فارسی برای آنها چنان بدیهی بود که نیازی به تاکید هویتی برآن نمی دادند،بازی هویتی مربوط به عصر دیگری است :عصر عبور کودتایی از مشروطیت واز ایرانیت ترکیب بندی شده با قانون اساسی ومجلس.وقتی از دموکراسی سازی کم می آوریم مشغولیت های هویتی رخ می نماید.دموکراسی در کشور ما از منزلگاه درک دموکراتیک وشهروند محور از هویت ملی می گذرد.ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی،در مقابل،درکی بی مردم از ایرانیت عرضه می کند.تبدیل تاریخ شاهان به تاریخ مردم از همان بدایتِ تفکر مشروطگی محصول بازخوانی تاریخ اسلام بود.برپایه همین بازخوانی ضد استبدادی تاریخ بود که مرحوم آخوند خراسانی ایران را ملک مشاع همه ایرانیانِ صاحب حق دانست وگفت:
" "به قاطبه ملت ابلاغ فرمایند که در مملکت مشروطه زمامِ کلیه امور مملکت را خود ملت
،بالاستحقاق وبالاصاله مالک،وحقیقتا انتخاب وکلاء دارالشورای کبری،از تفویض همین وکالت به وکلای عظام وحاکمیت مطلقه دادن به آنهاست در مدت مقرر،برکلیه امور"
تا قبل از آن چرخش مردم باورانه در تاریخ نگری ،ایران در مفهوم ایران-شاهی خود نوعی ایرانشهر قلمرو شاه تلقی می شد، هویتی مستقل به نام مردم وملت وشهروند در مفهوم ایرانشهری-ایران-شاهی وجود نداشت.یعنی مردم ویا اهالی ورعیت به منزله زائده پیکره سیاسی وایرانشهری تلقی می شد.
بازتعریف تئوریک مفهوم وطن وایران به منزله کشور ملت ایران وبه منزله ملک مشاع ایرانیانِ نمایندگی شده در مجلس محصولِ بازخوانی تاریخ اسلام توسط پدران مشروطه بود.از دل بازخوانی تاریخ باستان مفهومی به نام مردم وملت ایران استخراج نشد.به خاطر دارم هویدا از شاه به مثابه "سکان بان مملکتمون " یاد می کرد.ایرانیان در این مفهوم ایرانشهری ،"در" کشتی یا در شهر ویا در شاه، ودر حقیقت "در" پیکره شاه فرض می شدند نه این که خودشان ونحوه وحدت شان حول مشترکات فرهنگی ودیگر مشترکات،برسازنده مفهوم وطن باشند.
مفهوم ایران به مثابه یک کشور حضوری هزاره ای در تاریخ این سرزمین داشت اما آن مفهوم ملت –بنیاد نبود شاه –بنیاد بود،ملت در مفهوم امروزی ومدرن خود ،ابتدا از دل بازخوانی تاریخ استبداد جوانه زد.روشنفکران مسلمان در عثمانی ونجف وتبریز وقاهره وتونس از خلال قفانگری انتقادی به تاریخ اسلام لحظه ای را مشخص کردند که در آن حکومت شورایی ومردم محور تبدیل به تاریخ استبداد وسلطنت شد.تبدیل تاریخ ایرانشهری وایران-شاهی به تاریخ مردم ایران ارمغان بازخوانی روشنفکران مسلمان بود از تاریخ اسلام.ارمغانی که از طریق بازخوانی شرق شناسی ایران وتقلید دست چندمِ هویت پردازان وجاعلین "ایران نوین کودتایی رضاخانی " از الگو های شرق شناسی وفاشیستی نمی توانست حاصل شود.این یک انقلاب بزرگ فکری در مفهوم ایران بود که کودتای ناسیونالیسم بی جاز ساز آن در آغاز قرن گذشته آن را بی –جا وبی جغرافیا وبی جامعه وبی مردم کرد.با انقلاب اسلامی وبا ترکیب بندی خمینی میان مردم واقعا موجود وبه قول او "ملت بافعل" ایران با ایران،دال تهی ایرانشهری –ایران-شاهی جای خود را به مفهوم از ایران داد که برخلاف همه قرون ایرانشهری پر از مردم بود پر از ایرانیانی بود که فعلیت خود را از طریق خواست معطوف به تعیین مقدرات خویش ابراز واحراز می کردند.آن لحظه ای بود که ایران به مثابه یک اسم،وبه مثابه اسمی که رضا شاه در آن بخشنامه معروف با آریاپرستی نازیستی همبسته کرده بود،تبدیل به فعل شد :یعنی نه فقط ایران بودن به مثابه یک کشور بلکه ایران شدن از خلال فعلِیت دموکراتیک ایرانیان بالفعل وعزم واراده ملی برای تعیین مقدرات خود ،وهر آنچه به خودِ ملی آنان تعقل دارد.تبدیل اسم ایران به فعلِ خودآفرینی مستمر ملی.یک ایران شدگی مستمر که در هر سرفصل انتخاباتی ودیگر سرفصل های مهم بافته ای درهم تافته از رشته های بیشتر وگوناگون تر می شود.رشته هایی که تا پیش از آن جزو مولفه های حذف شده ویا به حاشیه رانده شد امر ملی بودند.
اکنون در نخستین نوروز سده پانزدهم خورشیدی ودر آغاز بهار قرآن کریم پرسش این است : ایران کی با همه رنگهای وگوناگونی اقوامی واقشاری (اقشار سنتی اقشار مدرن،..) خود از آن همه ایرانیان خواهد شد؟ گذار مشروطه محور از قرون استبدادی به "ملت –مجلس" نخستین لحظه نوروزی نه فقط برای ایرانیان بلکه برای ایرانیتی بود که تا پیش از آن چیزی به نام ملت در مفهوم ایرانشهری-ایران-شاهی واستبدادی اش راهی نداشت. در همان روزهای بهار مشروطه بود که علی بی حسین زاده از پیشتازان تز " سه فرهنگ" ( و یا به قول او ا-متحسس به حس ترکی شدن-2 متندین به دین اسلام و3 –متمدن به تمدن اروپایی ) در باکو، سرشت نوروزی آن تحول را تشخیص داد و خطاب به ایرانیان ونخستین مجلس آزادی ایران نوشت :
«14 جماديالثاني براي ايرانيان الي الابد همچون عيد حريت باقي خواهد ماند... از دل و جان تمني داريم تا دنيا باقي است، ايران در طول تمام اعصار و قرون با اين عيد كامياب گردد» (علي بي حسينزاده،نشریه " فيوضات"، 1907 باكو)
علي بي حسينزاده همچنين بين نورزو و رعد و برق ابرهاي بهاري با تبادل انديشه نمايندگان در نخستين مجلس مشروطه پيوندي شاعرانه برقرار ميكرد و شكوفايي گلها و ميوهها را محصول همان «برخورد افكار»، افكار ميدانست:
ما بر اين باوريم كه از مصادمة افكار بارقة حقيقت خواهد درخشيد و آرزو داريم از مصادمة افكار نمايندگان مردم و نمايندگان حكومت «ابر شررباري» كه مخصوص بهار نوروزي است پديد آمده و هر گوشه وطن توسط اين باران فيضپرورانه، با ازهار و اثمار تزئين گردد.» (عليبي حسينزاده، فيوضات، 1907، چاپ باكو به مناسبت افتتاح نخستين مجلس مشروطيت)
شاید این نخستین بار بود که اینچنین میان امر نوروزی، امر دموکراتیک ،ومفهوم دموکراتیک ایران ومجلس ترکیب بندی می شد.امیدوار بودیم قرن واندی پس ازمشروطیت وپس از انقلاب دوران ساز اسلامی،مفهوم امر ملی وامر نوروزی در آغاز سده نوین خورشیدی در معرض ترکیب وبازترکیب تازه ای قرار بگیرد.دلمان می خواست نوروزی تر از هر قرن دیگر به درگاه نوروز قرن پانزده خورشید قدم نهیم.
انتظار می رفت وانتظارمی رود در این نوروز ودر این آغاز سده خورشیدی نوین ایرانیان باز گشتی تازه به مواعید انباشته انقلاب اسلامی صورت پذیرد و منابع در آیش مانده آن کشتزار عظیم ملی در معرض کشت مجدد قرار گیرد.
باید همچنان امیدوار بود آن فرصت بهره برداری نشده در نوروز سده جدید ،در رمضانِ نوروزی ونوبهاری این ملت در معرض فرصت سوزی قرار نگیرد.زیرا رمضان ماه خودسازی معنوی است وبا معنویت سیاسی به منزله خودسازی وخودآفرینی جمعی ودموکراتیک ملت وهویت ملی خویشاوندی گفتاری وکرداری دارد.