بازترکیب جمهوری و جهان نوروزی ما

نادر صدیقی| نویسنده و پژوهشگر
جمهوری اسلامی ایران در بدایت تاسیس خود یک هویت ترکیبی بود،آفرینش اثری هنری بود از طریق یک جا سازی جمهوری،اسلامی،ایرانی.اکنون فرهنگ واگرایی جای خود را به فرهنگ همگرایی  میان آن سه مولفه داده است.شکل خاصی از تجزیه طلبی سربرآورده که برخلاف تجزیه طلبی قومیتی ریشه در پیرامون ندارد،"تجزیه طلبی در مرکز" است: تجزیه طلبی  قرائتی خاص وجمهوری زدایی شده از حکومت اسلامی ،ودر کنار آن تجزیه طلبی ایران-شاهی-ایرانشهری از جمهور واز جمهوری اسلامی ایران.چاره ای جز بازگشت به دموکراسی نیست ،زیرا در دموکراسی است که امر عام وامر خاص ترکیب وبازترکیب می شوند.ایرانشهری گری،درست مثل قرائت های خاص گرایانه از حکومت اسلامی،مثل بازی های هویتی کوروشی گری یا بابک خرمدین گرایی ودیگر گرایش های هویتی،هرکدام در جایگاه خود می توانند رشته ای باشند از آن قالی ایرانی که درهر انتخابات واقعا رقابتی برگزار می شود اما فقط زیر سقف جمهور وجمهوریت است که همه این خرده هویت ها به هویت برین وسه وجهی "جمهوری،اسلامی،ایران" پیوند می خورند ،خارج از جمهوریت وادی تجزیه طلبی است.
آلن تورن در باره آن چه که  "بازترکیب جهان "  می نامد می نویسد :
"لازمه آن که تلاش فردی درجهت ادغام عقلانیت اقتصادی وهویت فرهنگی به شکل گیری کنش دموکراتیک وایجاد شرایطی نهادی برای آزادی سوژه منجر شود،آن است که همه افراد به طور متقابل،یکدیگر را برای شرکت دراین کنش به رسمیت بشناسند.اگر یکی از کنشگران با عقلانیت عام هویت یابی کند وجایگاه دیگران را به دفاع از هویت های خاص تنزل دهد،دموکراسی ناممکن خواهد بود"(آلن تورن،دموکراسی چیست،ترجمه سلمان صادقی زاده،ص 231)
تورن می گوید مدرنیته با کنار نهادن جهان گذشته آغاز شد واکنون باید تلاش کنیم "امر قدیم" و"امر جدید" را  کنارهم بنشانیم.در کشورما وضعیت متفاوتی به وجود آمده است:شاه که از فرودگاه فرار کرده بود اکنون با اسامی مستعار گوناگون بازگشته و در پیکر نظریه ای خاص در باره هویت ملی وبازی های هویتی دیگر درحال بازسازی است.آن شاه را جز از طریق انقلاب نمی شد از کشور بیرون کرد،اما سر این شاه جدید را که از دل نظریه های ایرانشهری-ایران –شاهی سربرآورده نمی توان جز به تیغ نقادی ژرف وچند سویه قطع کرد.در حقیقت بقای شاه در تئوری های قدرت است که بازسازی سرِ شاه در پیکره هویت ملی را امکان پذیر کرده است.به کمک گفتمان سازی بدیع امام خمینی در باره آنچه که "ملت بالفعل" می نامید می توان گفت مادم که نتوانیم ایران را در قالب گزاره انقلابی "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت" باز اندیشی وبازسازی کنیم،سرِ شاه بر پیکر نظریه هویت ملی ونظریه های قدرت سنگینی خواهد کرد.باید کشور را در قالب ابزار مفهومی "تعیین مقدرات " که  امام خمینی در مرحله تاسیس گری جمهوری اسلامی  به دست داد بازاندیشی وبازسازی کرد.

فوکو می گفت برای قطع کردن سرشاه از نظریه قدرت باید مدل لویاتان را کنار بگذاریم :
"مدل انسان مصنوعی ای که بی درنگ یک آدم واره،انسان ساختگی، ودر عین حال انسانی یکپارچه است که تمام افراد واقعی را در برمی گیرد،و بدنش از شهروندان وروحش از حاکمیت تشکیل شده است"
اکنون هابزهای جدیدی در فضای بازی های هویتی سربرآورده اند که می کوشند مدل لویاتانی را برای هویت ایرانی جعل کنند.در اینجا نظریه قدرت با نظریه هویت همبسته شده است.به عبارت دیگر دانشی خاص در باره هویت با نظریه ای خاص در باره قدرت ترکیب شده است.
این نظریه در باره قدرت ،با نظریه هویت یابی کشور در سیمای تزاری و شاهانه تقارن داشت :
" "تزار از آن جا که به همه کس در قلمروش تا آخرین فرد اتباع از فرودست ترین طبقه عشق می ورزد،واز آن جا که کل قلمرو را به بدن خود بدل می کند،وبه  خاطر مردمش روز وشب رنج می برد،می گرید استغاثه می کند،به آن صدای همه توان نایل می شود که قادر است خود را به گوش آدمیان برساند،زخم ها را لمس کند بی آن که آزار دهد وموجب صلح  وآشتی طبقات مختلف اجتماعی وهماهنگ دولت شود.مردم فقط زمانی حقیقتا الیتام می یابند که تزار تقدیر اعلای خود را تحقق بخشیده باشد؛یعنی بدل به تصویر او که عشق است شود روی زمین"(فوکو)
به همین سان عصر ایرانشهری –ایران-شاهی استبداد مردم هویت مستقلی را تشکیل نمی دادند بلکه زائده پیکرشاهان ساسان وباستان تلقی می شدند.غیاب امر ملی درواقع ذاتی تلقی تفکر ایرانشهری بود.امروز نیز پیروان قرائت فاشیستی از هویت ملی می کوشند انتخابات وجمهوریت ونقش جمهور مردم را به کمک تئوری های هویتی وفرهنگی خود نسبی سازی کنند وآن را در حاشیه امر فرهنگ در مفهوم بنیادگرایانه آن قرار دهند.
اکنون باید به جای همسان گردانی  هویت ملی ونظریه ای رازآلود در باره تاریخ که نظریه پردازان هویت ملی ،مورخین وادب شناسان مدعی رازدانی آن هستند،از شهروند وحق شهروندی آغاز کرد واز مقاومت زیست-کرامتی شهروندان شروع کرد.نه شاه در موضعی مرکزی که در قلب نظریه های ایرانشهری برضد دموکراسی،جمهوریت،امت،واقعیت متکثر زبانی وچند قومیتی وجامعه شناختی ایران علم شده است،بلکه شهروندان در روابط متقابل شان که در صحنه های انتخاباتی ودیگر حوزه های تعیین سرنوشت تجلی می یابد.تورن از "کنش دموکراتیک ترکیبی خرد،آزادی وهویت" سخن می گوید که به گمان او راه را بر بازترکیب جهان مدرنیته خواهد گشود.در سلطه گرایی "مدرنیته اول" که همبسته درکی اقتدارگرایانه وتک هویتی از امر ملی بود از شهروندان خواسته می شد هویت های خاص خود را در خانه نهاد وبرهنه از تکثر فرهنگی درامر ملی ادغام شوند.اکنون شکل دیگری از مدرنیته جوانه زده که گیدنز واولریش بک به بیان های گوناگون آن را "مدرنیته بازتابی " یا "مدرنیته دوم " می نامند.مدرنیته دوم محصول تامل در مدرنیته ومحصول به پرسش گرفتن بنیادهای مدرنیته است. امروزه در پرتو همان تفکر انتقادی ،ما می توانیم  بیشترین میزان از تکثر فرهنگی وزبانی را با بیشترین حد بهره برداری از خرد ترکیب کنیم ونیازی نیست مسئله ملی را به شکل قطبی سازی شده با امت ،با همسایگان وبا واقعیت متکثر جامعه شناختی وقوم شناختی در نظر بگیریم.
تئوری های ایران-شاهی،محصول دوران مدرنیته اول بود،ادب شناسان،تاریخ نگاران ودیگر هویت پردازان عصر رضاخانی به تقلیدی دست چندم از ترکان جوان واز مدرنیته ایرانیتی را در زهدان کودتا جعل کردند که یک گسست بنیادی از ایران تمدنی واز ایران مفصل بندی شده با قانون اساسی ومجلس مشروطه بود.اصل پانزده قانون اساسی در تحکیم زبان های محلی را به این لحاظ باید نوعی بازترکیب جهان ایرانی دانست که عبور کودتایی از مشروطیت وجعل "ایران نوین رضاخانی " شیرازه های ترکیب آن را به شکل خشونت بار از هم گسسته بود.هیچ چیز به اندازه غیاب زبان رسمی در قانون اساسی مشروطه وحضور امر زبانی در دو قالب سراسری ومحلی در قانون اساسی کنونی ، نمی تواند تحول ودر همان حال استمرار امر ایرانی در هر دوقانون را بازنمایی کند:در عصر مشروطه فارسی به مثابه زبان مشترک همه اقوام ایرانی وزبان های محلی از چنان بداهتی برخوردار بودند ودر چنان حدی از شدت وجودی قرار داشتند که نیازی به "رسمیت بخشی" بدان احساس نمی شد.همزیستی فارسی ودیگر زبان های ایران،حضوری نیرومند تر از حد "رسمی " داشت.پدران قانون اساسی در واقع جهان پاره پاره شده  ایرانی در عصر کودتا وایرانیت جعل شده والگو برداری را بازترکیب کردند.پدران قانون اساسی مشروطه دلمشغولی هویتی نداشتند ایرانیت برای آنها تحصیل حاصل بود وبه همین دلیل فارغ از بازی های هویتی ،دل مشغول بنای آزادی بودند.به بیان دیگر واقعیت وهستی ایران مثل هستی زبان فارسی برای آنها چنان بدیهی بود که نیازی به تاکید هویتی برآن نمی دادند،بازی هویتی مربوط به عصر دیگری است :عصر عبور کودتایی از مشروطیت واز ایرانیت ترکیب بندی شده با قانون اساسی ومجلس.وقتی از دموکراسی سازی کم می آوریم مشغولیت های هویتی رخ می نماید.دموکراسی در کشور ما از منزلگاه درک دموکراتیک وشهروند محور از هویت ملی می گذرد.ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی،در مقابل،درکی بی مردم از ایرانیت عرضه می کند.تبدیل تاریخ شاهان به تاریخ مردم از همان بدایتِ تفکر مشروطگی محصول بازخوانی تاریخ اسلام بود.برپایه همین بازخوانی ضد استبدادی تاریخ بود که مرحوم آخوند خراسانی ایران را ملک مشاع همه ایرانیانِ صاحب حق دانست وگفت:
" "به قاطبه ملت ابلاغ فرمایند که در مملکت مشروطه زمامِ  کلیه امور مملکت را خود ملت
،بالاستحقاق وبالاصاله مالک،وحقیقتا انتخاب وکلاء دارالشورای کبری،از تفویض همین وکالت به وکلای عظام وحاکمیت مطلقه دادن به آنهاست در مدت مقرر،برکلیه امور" 
تا قبل از آن چرخش مردم باورانه در تاریخ نگری ،ایران در مفهوم ایران-شاهی خود نوعی ایرانشهر  قلمرو شاه تلقی می شد، هویتی مستقل به نام مردم وملت وشهروند در مفهوم ایرانشهری-ایران-شاهی وجود نداشت.یعنی مردم ویا اهالی ورعیت به منزله زائده پیکره سیاسی وایرانشهری تلقی می شد.
بازتعریف تئوریک مفهوم وطن وایران به منزله کشور ملت ایران وبه منزله ملک مشاع ایرانیانِ نمایندگی شده در مجلس محصولِ بازخوانی تاریخ اسلام توسط پدران مشروطه بود.از دل بازخوانی تاریخ باستان مفهومی به نام مردم وملت ایران استخراج نشد.به خاطر دارم هویدا از شاه به مثابه "سکان بان مملکتمون " یاد می کرد.ایرانیان در این مفهوم ایرانشهری ،"در" کشتی یا در شهر ویا در شاه، ودر حقیقت "در" پیکره شاه فرض می شدند نه این که خودشان ونحوه وحدت شان حول مشترکات فرهنگی ودیگر مشترکات،برسازنده مفهوم وطن باشند.
مفهوم ایران به مثابه یک کشور حضوری هزاره ای در تاریخ این سرزمین داشت اما آن مفهوم ملت –بنیاد نبود شاه –بنیاد بود،ملت در مفهوم امروزی ومدرن خود ،ابتدا از دل بازخوانی تاریخ استبداد جوانه زد.روشنفکران مسلمان در عثمانی ونجف وتبریز وقاهره وتونس از خلال قفانگری انتقادی به تاریخ اسلام لحظه ای را مشخص کردند که در آن حکومت شورایی ومردم محور تبدیل به تاریخ استبداد وسلطنت شد.تبدیل تاریخ ایرانشهری وایران-شاهی به تاریخ مردم ایران ارمغان بازخوانی روشنفکران مسلمان بود از تاریخ اسلام.ارمغانی که از طریق بازخوانی شرق شناسی ایران وتقلید دست چندمِ هویت پردازان وجاعلین "ایران نوین کودتایی رضاخانی "  از الگو های شرق شناسی وفاشیستی نمی توانست حاصل شود.این یک انقلاب بزرگ فکری در مفهوم ایران  بود که کودتای ناسیونالیسم بی جاز ساز آن در آغاز قرن گذشته آن را بی –جا وبی جغرافیا وبی جامعه وبی مردم کرد.با انقلاب اسلامی وبا ترکیب بندی خمینی  میان مردم واقعا موجود وبه قول او "ملت بافعل" ایران با ایران،دال تهی ایرانشهری –ایران-شاهی جای خود را به مفهوم از ایران داد که برخلاف همه قرون ایرانشهری پر از مردم بود پر از ایرانیانی بود که فعلیت خود را از طریق خواست معطوف به تعیین مقدرات خویش ابراز واحراز می کردند.آن لحظه ای بود که ایران به مثابه یک اسم،وبه مثابه اسمی که رضا شاه در آن بخشنامه معروف با آریاپرستی نازیستی همبسته کرده بود،تبدیل به فعل شد :یعنی نه فقط ایران بودن به مثابه یک کشور بلکه ایران شدن از خلال فعلِیت دموکراتیک ایرانیان بالفعل وعزم واراده ملی برای تعیین مقدرات خود ،وهر آنچه به خودِ ملی آنان تعقل دارد.تبدیل اسم ایران به فعلِ خودآفرینی مستمر ملی.یک ایران شدگی مستمر که در هر سرفصل انتخاباتی ودیگر سرفصل های مهم بافته ای درهم تافته از رشته های بیشتر وگوناگون تر می شود.رشته هایی که تا پیش از آن جزو مولفه های حذف شده ویا به حاشیه رانده شد امر ملی بودند.
اکنون در نخستین نوروز سده پانزدهم خورشیدی ودر آغاز بهار قرآن کریم پرسش این است : ایران کی با همه رنگهای وگوناگونی اقوامی واقشاری (اقشار سنتی اقشار مدرن،..) خود از آن همه ایرانیان خواهد شد؟  گذار مشروطه محور از قرون استبدادی به "ملت –مجلس" نخستین لحظه نوروزی نه فقط برای ایرانیان بلکه برای ایرانیتی بود که تا پیش از آن چیزی به نام ملت در مفهوم ایرانشهری-ایران-شاهی واستبدادی اش راهی نداشت. در همان روزهای بهار مشروطه بود که علی بی حسین زاده از پیشتازان تز " سه فرهنگ" ( و یا به قول او ا-متحسس به حس ترکی شدن-2 متندین به دین اسلام و3 –متمدن به تمدن اروپایی )  در باکو، سرشت نوروزی آن تحول را تشخیص داد و خطاب به ایرانیان ونخستین مجلس آزادی ایران نوشت :
«14 جمادي‌الثاني براي ايرانيان الي الابد همچون عيد حريت باقي خواهد ماند... از دل و جان تمني داريم تا دنيا باقي است، ايران در طول تمام اعصار و قرون با اين عيد كامياب گردد» (علي بي حسين‌زاده،‌نشریه " فيوضات"، 1907 باكو)
علي بي حسين‌زاده همچنين بين نورزو و رعد و برق ابرهاي بهاري با تبادل انديشه نمايندگان در نخستين مجلس مشروطه پيوندي شاعرانه برقرار مي‌كرد و شكوفايي گل‌ها و ميوه‌ها را محصول همان «برخورد افكار»، افكار مي‌دانست:
ما بر اين باوريم كه از مصادمة افكار بارقة حقيقت خواهد درخشيد و آرزو داريم از مصادمة افكار نمايندگان مردم و نمايندگان حكومت «ابر شررباري» كه مخصوص بهار نوروزي است پديد آمده و هر گوشه وطن توسط اين باران فيض‌پرورانه، با ازهار و اثمار تزئين گردد.» (علي‌بي حسين‌زاده، فيوضات، 1907، چاپ باكو به مناسبت افتتاح نخستين مجلس مشروطيت)
شاید این نخستین  بار بود که اینچنین  میان امر نوروزی، امر دموکراتیک ،ومفهوم دموکراتیک ایران ومجلس ترکیب بندی می شد.امیدوار بودیم قرن واندی پس ازمشروطیت وپس از انقلاب دوران ساز اسلامی،مفهوم امر ملی وامر نوروزی در آغاز سده نوین خورشیدی در معرض ترکیب وبازترکیب تازه ای قرار بگیرد.دلمان می خواست نوروزی تر از هر قرن دیگر به درگاه نوروز قرن پانزده خورشید قدم نهیم.

انتظار می رفت وانتظارمی رود در این نوروز ودر این  آغاز سده  خورشیدی نوین ایرانیان باز گشتی تازه به مواعید انباشته  انقلاب اسلامی صورت پذیرد و منابع در آیش مانده آن کشتزار عظیم ملی در معرض کشت مجدد قرار گیرد.

باید همچنان  امیدوار بود آن فرصت بهره برداری نشده در نوروز سده جدید ،در رمضانِ نوروزی ونوبهاری این ملت در معرض فرصت سوزی قرار نگیرد.زیرا رمضان ماه خودسازی معنوی است وبا معنویت سیاسی به منزله خودسازی وخودآفرینی جمعی  ودموکراتیک ملت وهویت ملی خویشاوندی گفتاری وکرداری دارد.

نوروزشدگی ملت ایران

از نوروزشدگی هویت ملی تا همگرایی نوروزی در جغرافیای اسلام

نادر صدیقی| نویسنده و پژوهشگر


" این دعایی که در تحویل (سال) وارد شده است، تحقق پیدا کرد در ملت ما:
یا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الابْصارِ، یا مُدَبِّرَ اللَّیْلِ وَ النَّهار، یا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الاحْوالِ، حَوِّلْ حالَنا الی‌ احسَنِ الْحالِ.
. این تحقق پیدا کرد؛ یعنی، متحول شد حال ما از آن خوف به یک قدرت، از آن ضعف به یک قدرت بزرگ، از آن خوفها به یک شجاعت. تمام گرفتاریها را همه از یادشان رفت. تمام خودبینیها، همه از بین رفت. یکدفعه یک ملت سی و چند میلیونی از یک حالی که در طول مدت شاهنشاهی اینها داشتند و در این آخر تقویت شده بود، روح یأس و روح بدبینی و روح ترس و اینها که جرأت نمی‌کرد یک آدم در داخل منزل خودش راجع به ساواک - فرضاً - راجع به اعلیحضرت همایونی! باشد، تو داخل منزلش، پیش اولادش جرأت نمی‌کرد یک کلمه بگوید؛ پسر از پدر می‌ترسید؛ پدر از پسر، برادر از برادر. این چی بود؟ این کی بود که ما را اینطور شجاع کرد؟ ما بعد از آن همه ترس وخوفی که همه‌مان داشتیم، چه شد که یکدفعه متحول شدیم به یک روحهای شجاع؟ "(امام خمینی )
-نوروز ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی 
"نوروز یک جشن پرپیشینه و پارسی است.این جشن با اعراب و زبان عربی هیچ گونه ارتباطی ندارد.لذا شایسته نیست که ایرانیان پارسی زبان این رسم ملی را با "ادعیه عربی"آغاز کنند."
"شب عیده مادر جون اصلا می خوام براتون دعای سال تحویل بخونم:یا مقلب القلوب والابصار یا مدبر الیل والنهار!صبر کن ببینم!چرا این دعا عربیه؟مگر نه اینکه این عید نوروز مال جمشید شاه صدهاسال پیش به زمان زرتشت برمی گرده؟چرا عربیه؟
من فارسیشو می گم براتون!ای نگهدارنده همین وهمان!از ما که دیگه گذشت،ما که دیگه چیزی لازم نداریم به داد جوانهای ما برس!..کاری بکن که دوباره عشق،دوستی مابین مردم ایران مثل سابق رایج بشه!.."
( "من و تو"،هوتن شو نوروز 91 )
بازتوصیف نوروزی از هستی ملی وتعریف" بی- جا-سازنده " وقلمروزدایی شده از هویت ملی در دو متن مذکور، در قالب  دو رویکرد کاملا متفاوت به نوروز خود را به نمایش نهاده :ملت در تعریف خمینی وار این واژه با توسل به اصل تعیین مقدرات وخود متحول سازی وخود مدیری معنایِ محصل خود را می یابد.ملت یعنی نوروز شدگی  مستمر هستی ملی ،یعنی رابطه ای که ملت با خود برقرار می کند به منظور تحول ونوآفرینی خود.یعنی خودسازی ملی .ملت در ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی ازخلال شبکه ای از قلمرو زدایی ها وبی –جا-سازی ها تعریف می شود:بی جا شدن از واقعیت جامعه شناختی،بی جا شدن  از واقعیت اسلامی ،اقوامی،اقشاری (اقشار مدرن وسنتی ) وچند زبانی وچند فرهنگی ایران :عربی زدایی ،اسلام زدایی ،قلمروزدایی از مشترکات فرهنگی با همسایگان، بی جغرافیا سازی وتجرید ایران از جهان نزدیک ومسلمان به توهم اتصال مستقیم وبی واسطه با غرب.
تعریف خمینی از ملت نوروزی است وهرروزی.یعنی ناظر بر تغییر وتحولی است که ملت باید به طور هرروزه ومستمر در خود ایجاد خود تا تبدیل به یک ملت دگر شود.ملت در تعریف ناسیونالیسم بی جاسازی ایرانی امری است دیروزی وناظر است بر آن "دیروز ما" که به عنوان یک هستی ضد عرب ویا ضد ترک وضد مشترکات همسایگانی مکشوف شرق شناسی شده است .امری که برنارد لوئیس به شکل فشرده آن را "استثنای ایران " می نامد وناسیونال فاشیسم ایران-شاهی-ایرانشهری آن را به شکل مستثنی باوریِ وتمایز ماهوی وجوهری ازجغرافیای مسلمان وترک وعرب درونی کرده است.
ملت در تعریف ایران-شاهی ودر بازتوصیف ناسیونال فاشیستی از تاریخ ایران-شاهی،هویتی است که ریشه در یک ناخودآگاه راز آلود دارد وجز توسط راز دان ها،یعنی حاملین نظریه وعلم ایران نمی تواند فراچنگ آید.ملت در تعریف خمینی وار از هویت ملی با یک خودآگاهی هرروزه پیوند می یابد.یعنی همان "معنویت سیاسی " که فوکو در انقلاب اسلامی دیده بود و آن را دگرگونی در طریقه بودن ملت ودر نهایت  تبدیل شدن ملت به چیزی غیر از خود می دانست.خود سازی ملت از خلال تهور در سخنگویی وتحول از طریق همین سخنگویی به نمایندگی از خود.
از این لحاظ انقلاب اسلامی لحظه نوروزی ملت ایران بود.لحظه گذار از مفهوم انتزاعی ملت وهویت ملی به ملت شدگی ملت در پرتو کردارهای گفتمانی ودیدمانیِ تعیین مقدرات ملت.ایران به مثابه یک کشور وبه مثابه یک تمدن موجودیتی هزاره ای دارد اما هستی مستقلی به نام ملت ایران در تمام قرون ایران-شاهی هیچگاه به عرصه تخیل درنیامد.در زیباترین تعریف نظامی گنجوی نیز آن گاه که شاعر ایران را "دل زمین " می نامد نمی تواند دلی جز شاه برای آن زمین وزمان ایرانی به عرصه تخیل درآورد:
دل تویی وین مثل حکایت توست
که دل مملکت ولایت تست
تاریخ ایران به این اعتبار هم قدمتِ تاریخ ملت نیست،تاریخ ایران –شاهی است ودر دوران معاصر، کشف مجددِ تاریخ ایران-شاهی توسط شرق شناسی است.کشف سوژه ای به نام ملت از دل تامل در تاریخ باستان وپیشا اسلامی برآمد نکرد،تنها در بازتعریف تاریخ اسلام است که در فضای اندیشگی روشنفکران مسلمان در مصر وعثمانی  وسپس در نجف وتبریز وتهران وباکو سوژه ای تازه به نام ملت در تقابل با استبداد قرون خلافت وسلطنت سربرمی آورد.
مردم به مثابه ملت در آن تاریخ  ایران- شاهی وجود ندارد،فقط درلحظه مقلب القلوبی ملت یعنی لحظه نوروزی ونوآفرینی ملت توسط خود است که پدیده نوینی به نام ملت در قلب مفهوم ایران جای می گیرد.این لحظه تبدیل زوج "ایران-شاه" به "ایران-ملت " است وتولد ملت ایران در مفهوم مستقل،انضمامی ومحصل آن.فقط در انقلاب اسلامی است که ملت در تمامیت خود ،خودش را از جانب خودش نشان می دهد وبه همان شیوه ای که خودش را نشان می دهد ،دیده می شود.آن لحظه پدیداری ملت بود وملت شدن یعنی پدیدار شدن ملت در قالب گفتمان مستقل ودیدمان مستقل خود.ملت به این اعتبار هستی خود را توسط دو گزاره سلبی وایجابی ابراز واحراز می کند:گزاره "پدران ما چه حقی داشتند که مقدرات ما را تعیین کنند" وگزاره "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت" .خارج از آن دوگزاره وبیرون از کنش های معطوف به  نمایش آن دو گزاره نمی توان از هستی مستقلی به نام ملت سخن گفت.ملت یعنی هستی "خود نشان دهنده" ،خود گوینده وخود مدیر که از خلال تعیین دموکراتیک مقدرات خود "هست" می شود وبه این ترتیب از هستی فرضی (فرض شده توسط شاه ویا فرض شده توسط نخبگانی که خود را حامل "علم ایران " می دانند) خارج می شود.
آن چه که شاهان پهلوی در لحظه گذار از مشروطه وقانون اساسی مشروطه تعبیر به "ملت " می کردند  خود ملت در مفهوم واقعا موجود آن نبود،مفهومی انتزاعی ومتخذ از ناسیونال فاشیسم بود که امروزه نیز اشکالِ نوین آن در دل ماتریس جنگ های امریکایی وبه مثابه سویه ی گفتمانی جنگ وتفرقه افکنی در داخل ودرسطح همسایگان بازتولید شده است.توصیف ملت در مفهوم پدیدار شناختی و وجود شناخی خود،یعنی بازتوصیف مفهوم ملت از روی جلوه ملتِ واقعا موجود از آن خمینی است.پیش از او در همه تاریخ ایران وبه خصوص تاریخ معاصر سوژه تازه ای به نام ملت به شکل یک-جا ودر رویت یک تابلوی جمعی وایرانشمول اساسا به منصه ظهور نرسیده بود تا کسی  بتواند ملت را با توجه به تابلوی رویت پذیر ملت تعریف کند.به بیان دیگر هویت پردازان ملی در عصر کودتا آن چه را که در واقعیت جامعه شناختی آن روز می دیدند،یعنی مردم واقعا موجود را، ملت نمی دانستند،برعکس،ملت به مثابه یک تعریف انتزاعی  چیزی بود که مردم واقعا موجود اگر می خواستند شایسته عنوان ملت باشد باید به قالب آن امر پیش ساخته ومستقل از ملت درآیند.سوژه جدیدی به نام ملت آنگاه بر صحنه تاریخ ظاهرمی شود که شروع به سخن گفتن در باره خود ومطالبات خود می کند.انقلاب اسلامی لحظه ملت شدن ملت ایران است از آن رو که پدیده ای به نام ملت  در فرایند همان انقلاب به منصه ظهور پدیدار شناختی می رسد وبرای نخستین بار سخن خود را می گوید.ملت ایران در مفهوم انتزاعی وپیشا-خمینی به شکل مردمی بازنمایی می شود که توسط ملت پردازان ویا جاعلین هویت ملی باید "نمایندگی شوند" .یعنی در تعریف انتزاعی از ملت ،ملت نمی تواند خود را توسط خود نمایندگی کند وبه همین دلیل در نقطه صفر خود ملت محسوب نمی شود.هویت ملی در مرحله پیشا خمینی از دید هویت پردازان انتزاعی وجود مستقل ندارد،گفته وبرساخته هویت پردازان است در باره ملت.بنابراین هر آنچه هویت پردازان ملی در مفهوم پیشا-خمینی گفته اند سخنی است  "درباره" ملت ونه سخن گفتن ملت در باره خودش.با انقلاب اسلامی است که ملت ایران  در کلیت ایرانشمول خود به دیدمان در می آید ،خود را می گوید و خود را به گفتمان در می آورد.پیش از خمینی ،ملت پردازان ومتخصصین امور جعل هویت(ادب شناسان عصر کودتا،مورخین مقلد شرق شناسی ..)،نه واژگان توصیف ملت را داشتند ونه تابلوی ملت چنان به دیدمان در آمده بود که بتوان نسبتی  معنا دارمیان واژگان ملی وتابلوی ملت  برقرار کرد.مردم پس از آن عکس خمینی را در ماه دیدند که پیشتر خمینی عکس خود مردم را در رویت تابلوی خیابان ها دیده بود وآن را به گفتمان "ملت بالفعل " درآورده بود.خمینی ابداع گر توصیف دموکراتیک از ملت بود از آن رو که ملت خود را در قالب اراده معطوف به عزل شاه وتعیین سرنوشت خود به نمایش درآورده بود.فقط خمینی بود که می توانست بگوید "لکن ملت این است،ملت این است" زیرا ملت درلحظه بیان آن گزاره تبدیل به "این-ملت" شده بود هم در قالب مکان مند آن در مکان های انقلابی ومکان های سخنگویی وهم در قابل زمان مند آن یعنی در تجلی "این نسل حاضر".پیش از خمینی ودر فراسوی تعریف خمینی وار از ملت هیچ یک از عناصر بصری ودیداری ملت وجود نداشت وندارد.هرچه هست انتزاع است یا از پیکره سیاسی شاه ویا به شکل زائده تعریفِ جاعلین هویت ملی از "علم ایران".در عصر ایران-شاهی ،ملت آن چیزی بود که تنها در پیکره سیاسی شاه می توانست نمایان شود.
خمینی در تعریف بدیع خود از هویت ملی به واژگان فلسفی ومنطقی "تصور " وتصدیق" متوسل شد ودر نفی تعریف ایران-شاهی وانتزاعی از ملت گفت هر عاقلی اگر بتواند اصل تعیین مقدرات  ملت توسط این نسل حاضر را بکند به بطلان عقلانی سلطنت خواهد رسید.این بازتوصیف دموکراتیک از هستی ملت آنگاه ممکن شد که ملت در هیئت واقعا موجود خود به  حوزه ی  یک تصور" واضح در آمد.استدلال عقلانی خمینی بر لزوم "تعیین مقدرات ملت توسط ملت" پس از آن ممکن شد که خودِ ملت در شکل دیدارپذیر خود به عرصه تصور درآمد.بنابراین تصور پذیر شدن ملت تسهیل گرِ آن تصدیق تاریخی در باره حق تعیین مقدرات بود.مشکل اصلی در امر تعیین مقدرات ملت توسط ملت آنچنان که خمینی می گفت مشکل تصوری بود،نه تصدیقی.بندیکت اندرسن می گفت ملت یک "جماعت تصوری " است خمینی  سویه قصدی وارادی آن جماعت وآن هویت جمعی را نشان داد :ما یک ملت هستیم از آن رو که هستی جمعی خود را به شکل سوژه تعیین مقدرات تصور وتصدیق می کنیم.ملت دراین بازتوصیف دموکراتیک از هویت ملی یعنی معطوف بودگی  مستمر به سوی تعیین مقدرات خود،یعنی خود سازی مستمر.
عکس این قاعده نیز صحیح است.یعنی آنجا که کسانی نمی توانند ملت را  در کلیت وتمامیت ایرانشمول خود با همه رنگ وزبان ها وفرهنگ ها  وقومیت ها  به عرصه تصوردر آورند وبنابراین به تعاریف انتزاعی وماخوذ از الگوهای فاشیستی وایران-شاهی متوسل می شوند، وآنجا که حق تعیین دموکراتیک مقدرات در قالب نهاد های دموکراتیک تصدیق نمی شود کمی شاه وجود دارد.آن شاه را  جز به تیغ انقلاب نمی شد از مملکت بیرون کرد اما این شاه که خود را در قالب بی باوری به ملت وبه حقوق ملت نشان می دهد چیزی است که همه ما به نوعی در سر خود داریم و به تحلیل بدیع فوکو از قدرت ،جز به تیغ انتقاد ونقادی ژرف وچند سویه نمی توان سرآن را قطع کرد.ازاین لحاظ ملت شدن به معنای بازگشت به آن خاستگاه رازآلودی نیست که گویا به زعم شرق شناسی ونظریه پردازان فاشیست مشرب هویت ملی در شکل یک هویت حفاظت شده در عصر ساسان وباستان وجود داشته،به معنای پدیداری ملت است با همه وجوه چندگانه فرهنگی ورنگهای اقوامی واقشاری خود در صحنه های خودمدیری وصحنه های تعیین سرنوشت در لحظه انتخابات وپس از انتخابات.فهم پدیدار شناختی از ملت در مفهوم ساده خود یعنی مجال دادن به ملت که خودش را آنچنان که هست وآن چنان که خود می گوید نشان دهد،یعنی همان بازگشت تعریف وتوصیف ملت به سوی خود ملت که سرشت نمای ملت باوری خمینی بود.مستوری ملت نیز با ارجاع به همان پدیدارشناسی ملی روشن خواهد شد وما مستوری بخشی از ملت را در قضیه انتخابات اخیر دیدیم که ریشه ای استصوابی داشت.به قرن نوین وآشکارگی نوروزی ایرانیان سلام کنیم که برون شوی ملت است از مستوری عارضی ورهایی جمهوریت است از مهجوری.