نقدی بر موضع لاریجانی و لزوم برساختن امکان مذاکره مستقیم

عباس موسایی| فعال سیاسی اصلاح‌طلب


دکتر علی لاریجانی اخیراً در مصاحبه ای تلویزیونی ، بیان کرده است که «فتوای رهبری نداشتن سلاح هسته‌ای است، اگر خطایی از آمریکا صورت بگیرد، ایران با فشار مردم مجبور می‌شود به سمت رفتن ساخت سلاح هسته‌ای برود». این سخن ،از آن جهت که توسط ِ علی لاریجانی« دو »، بیان شده است، اهمیت می یابد.‌ برای تبیین این اهمیت ، ارجاع به موارد زیر لازم است.


۱- معطوف به کنش های سیاسی و منظومه ی گفتمانی ِ علی لاریجانی ، می توان از« دو علی لاریجانی» نام برد؛

علی لاریجانی ِیک( استثناگرا) ؛ علی لاریجانی از وزارت ارشاد تا ریاست سازمان صدا و سیما که ریاست ستاد ِ ضد اصلاحات را هم در همین برهه بر عهده داشت ، تا دبیری شورای عالی امنیت ملی در دوران ِ ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد ، با طرح ایده ی «نگاه به شرق» .

۲ـ علی لاریجانی دو (عادی گرا)؛علی لاریجانی منتقد احمدی نژاد ، ریاست مجلس ِ بعد از حداد عادل تا هم راستایی با دولت ِ عادی ساز روحانی در عرصه ی سیاست خارجی ، علیرغم ِ توقف در استثناگرایی در سیاست داخلی تا رد صلاحیت در انتخابات ۱۴۰۰و برجسته ترین اصول گرایی که از« خالص سازی» سخن گفت.


۲ـ از آغاز مناقشه ٔغرب علیه ِ جمهوری اسلامی ایران ، پیرامون ِ مسئله ٔهسته ای ،یکی از مهمترین موارد ِ مورد اشاره توسط ِ دولتمردان ِ جمهوری اسلامی ، ارجاع به فتوای هوشمندانه ٔ آیت‌الله خامنه ای ، در حرام بودن ِ تولید ، نگهداری و بکارگیری ِ هر نوع سلاح ِ کشتار جمعی از جمله سلاح های هسته ای بوده است. در مقابل ، رژیم صهیونسیتی و حامیان ِ آن و مخالفان ِ جمهوری اسلامی ، این فتوا را قابل تغییر و تابعی از شرایط و اقتضای زمان دانسته اند که رهبری ایران برای مدیریت ِ اوضاع و پیشبرد ِ آرام پروژه ی هسته ای ( اسکات خصم)، آن را اعلام داشته است.


۳ـ آقای دکتر لاریجانی ، همچنان که در بخش های دیگری از همین گفت و گو آورده اند، هم شناخت ِ کافی از وضعیت و شرایط ِ پیچیده ی کشور دارند، هم ترامپ و ایده های وی را به خوبی می شناسند و فراتر از آن ، به حکم ِ سوابق طولانی در ساختار ِ کشور ، شناختی بسیط از تغییر و تحولات ِ منطقه، امکانات و امتناعات ، فرصت ها و تهدیدات و... دارند. از این رو پرسیدنی است که بیان ِ این گزاره در این شرایط ِ پیچیده ، چه دستاوردی برای کشور ، ملت و نظام ِ حکمرانی دارد؟ آیا بازدارندگی می آورد؟ یا اینکه بعنوان ِ بهانه و برگی در دست ِ افراطیون ِ ایران ستیز و طراحان ِ پروژه ی ایران هراسی در نقش ِ نقطهٔ گرهی منفی علیه ایران و نقطهٔ گرهی مثبت به نفع ِ دشمنان ایران ( با بهره گیری از نظریه تحلیل ِ گفتمان) نقش آفرینی خواهد کرد؟


۴ـ کلاوزویتس، متفکر پروسی و یکی از برجسته‌ترین نظریه‌پردازان پیرامون جنگ، در کتابی تحت عنوان "ماهیت جنگ" توضیح می‌دهد که فرض کنید ما دشمنی داریم و در موقعیت و وضعیت استراتژیکی گیر کرده‌ایم که موقعیت ما نیست؛ در این صورت باید سعی کنیم از آن بیرون بیاییم و برای بیرون آمدن از آن موقعیت باید آرایش نظامی متفاوتی داشته باشیم. ایشان با هوشمندی جنگ را ادامه و تابعی از سیاست می‌داند و بیش از جنگ‌افزارها، به سیاست به‌عنوان مقوم و مقدمه جنگ می‌نگرد، از این رو در مسائل نظامی باید از مسائل سیاسی پیروی کرد. زیرا این سیاست است که اعلان جنگ کرده و همواره به صورت مغز اصلی به‌شمار می‌رود.
پرسیدنی است که در این آرایش ِ منازعه ای ، شبه جنگی و تخاصمی ، بیان ِ گزارهٔ مذکور، از لحاظ ِ سیاسی ، ما را از موقعیتی که در آن قرار داریم ، رها می سازد و آرایش ِ سیاسی و‌ نظامی ِ برتری را به ما عطا می کند، یا برعکس؟ جدا کردن شرق از غرب ،در پروژه ی هسته ای ، سرابی بیش نیست. محی الدین مصباحی ، صاحب ِ نظریه ی تنهایی استراتژیک ایران ، به درستی، سیاست روسیه و چین را در برابر ِ برنامه هسته ای ایران، بعنوان ِ مهم ترین پرونده ی ایران در سیاست خارجی، که بر سایر ِ ابعاد ِ سیاست خارجی ایران نیز تأثیر گذاشته است (علیرغم ِ برخی اختلاف های جزیی و تاکتیکی) فرصت طلبانه ارزیابی کرده و علیرغم ِ همراهی حداکثری با آمریکا ، کلیت ِ هزینه های تقابل با ایران را بر دوش ِ آمریکا احاله می دهند؛« به شکل ِ قانع کننده ای می توان استدلال کرد که چین ، همراه با روسیه ، ایران ِتوانمند ِ هسته ای _به عنوان ِ یک ابرقدرت ِ منطقه ای جسور ، مستقل و جاه طلب _ را برای منافع ِ استراتژیک ِ خود در خاورمیانه/اوراسیای بزرگ تر بسیار چالش آفرین می داند...دنباله روی جمهوری خلق چین و روسیه از آمریکا در سازمان ملل، منجر به کسب مشوق های قابل توجه ِ استراتژیک برای مهار ِ کم هزینه ی ایران می شود، در حالی که احاله ی هزینه ی استراتژیک رویارویی با ایران ، باید کاملاً بر عهده ی آمریکا باشد.»( مصباحی ، تنهایی استراتژیک ایران ،۱۱۴)

با ارجاع به تمهید مقدمات فوق ، به نظر می رسد که در شرایط ِ کنونی، آنچه می تواند ایران را از این پیچ ِ تاریخی به سلامت عبور دهد، راهبردهای ِ امتحان پس نداده ی گذشته، اتحادهای صوری و بی مبنا، پیروی از نظریات ِ خیالبن ، تک ساحتی ، تقلیل گرا ، خطابه ای و... نیست.
بازسازی ِ سیاست ِ مواجهه با آمریکا ، بر اساس ِ ماتریس و مختصات کنونی از تحولات ِ خاورمیانه تا شکاف ِ ناشی از نگرش ِ نومرکانتلیستی ترامپ (آنگونه که آقای لاریجانی به وجوهی از آن پرتو افکنی کرده اند)، تدابیری جدید و مبتنی بر منافع و مصالح ملی ، طلب می کند که بی شک پیروی از مسیری نیست که جهان را به سمت و سوی اجماع و تحریک بیشتر ، آنگونه که راست ِ افراطی ِ حاکم بر رژیم صهیونسیتی می خواهد، پیش می برد. بی طرفی فعال و سیاست ورزی بر اساس ِ منافع و مصالح ایران ، راهبرد ِ برتر به وقت ِ اکنون است. راه ِ حل صواب ، اعتماد به درایت ِ ایرانی و میدان دادن به نخبگان و دیپلمات های ایران دوست و نخبه برای دفاع از مصالح عالیه ٔ ملی است، چنانکه قائم مقام فراهانی در پاسخ به نامهٔ میرزا محمدعلی آشتیانی ، نماینده ٔ ایران در مذاکره با عثمانی که از دانایی ِ طرف ِ عثمانی گفته بود می نویسد ؛«عالیجاه مقرب الخاقان میرزا محمدعلی بداند که: تعریف و توصیف چند که از سر عسکر ارزنه الروم، در ضمن شروح مرسله نوشته بود بنظر ما رسید و اگر سرعسکر که از دولت عثمانی وکیل مصالحه است دانا و عارف و واقف است، چنان نیست که وکیلی که ما از این دولت فرستاده باشیم، نادان و جاهل و غافل باشد.» اعتماد به فرزندان ایران برای دفاع از منافع ملی و زایش ِ امکان ِ مذاکره ٔ مستقیم ، از دل ِ مذاکره ٔ غیر مستقیم ، مصلحت ِ ملت ، کشور و نظام ِ حکمرانی است.

دوقطبی ۱۴۰۳

با نامزدی علی لاریجانی و سعید جلیلی کدام سناریو محقق می‌شود: تکرار ۱۳۸۴/ تکرار ۱۳۹۲/ یا تکرار ۱۴۰۰؟

محمدجواد روح| شنبه ۱۲ خردادماه ۱۴۰۳

گویی از دو جهان متفاوت هستند. میان این دو، همه‌چیز وجه نمادین دارد. از پراید (این نماد تمام‌عیار داخلی‌سازی) که سعید جلیلی با آن به ستاد انتخابات آمد تا پیام توییتری که علی لاریجانی شب قبل از ثبت‌نام منتشر کرد. یکی، خود را "شهید زنده" و ادامه‌دهنده دولت رئیسی می‌داند و آن دیگر، نزدیک‌ترین گزینه به تداوم دولت حسن روحانی محسوب می‌شود؛ همچنان که در مراسم بزرگداشت رئیس‌جمهور فقید در حسینیه بیت رهبری، شانه‌به‌شانه رئیس‌جمهور سابق نشسته بود. شعارها و گفتارهای دو طرف هم، مرزبندی آشکاری با هم دارد. یکی، داعیه‌دار انقلابی‌گری است و زمان کنونی را فرصتی برای نمایش توان و ظرفیت‌های داخلی و قدرت‌نمایی خارجی می‌انگارد. اما دیگری، صراحتا از اولویت داشتن رفع تحریم‌ها، حل مسائل بین‌المللی و حتی استفاده از تجربه جهانی دیگر کشورها برای توقف تورم مزمن ۴۰درصدی سال‌های اخیر می‌گوید. برای بازار هم تفاوت این دو، ملموس است. چنان‌که همان روز پنجشنبه و پس از نامزدی جلیلی، نرخ دلار در بازارهای مجازی بالا رفت و لابد منتظر تاییدصلاحیت لاریجانی و پیروزی اوست تا از تب‌وتاب بیفتد.

۱/ لاریجانی محافظه‌کار

تفاوت‌های لاریجانی و جلیلی اما آشکارتر از اینهاست. گرچه هر دو، چهره‌هایی هستند که در تقسیم‌بندی کلان سیاسی در اردوگاه "اصولگرایان" تعریف می‌شوند؛ اما چه در گذشته و چه در حال، تفاوت و تمایز آنها بسیار بیش از اشتراکات آنها بوده است. شاید، تنها اشتراک لاریجانی و جلیلی را بتوان در این دانست که هر دو زمانی عهده‌دار دبیری شورایعالی امنیت‌ملی و مسئول تیم مذاکره‌کننده هسته‌ای ایران بوده‌اند. در واقع، شکاف و تعارض میان لاریجانی با رئیس‌جمهور وقت (محمود احمدی‌نژاد) بود که به کنار رفتن او از شورایعالی امنیت‌ملی انجامید و جلیلی جایگزین او شد. شاید بی‌راه نباشد اگر بگوییم کنار رفتن لاریجانی از دبیری شورایعالی امنیت‌ملی در مهرماه ۱۳۸۶، نقطه عطفی در کارنامه این سیاستمدار محافظه‌کار بود که آینده او را دگرگون نمود. لاریجانی گرچه تا پیش از این هم، شخصا چهره تند و خشنی در مواجهه با رقبای سیاسی (اصلاح‌طلبان) نداشت؛ اما از همان زمان که در اوایل دهه۱۳۷۰ در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جایگزین سیدمحمد خاتمی شد و سپس در سازمان صداوسیما جایگزین محمد هاشمی شد و چه یک دهه بعد که در سال ۱۳۸۴ در شورایعالی امنیت ملی و تیم مذاکرات هسته‌ای جایگزین حسن روحانی شد، گویی این پیام را به عالی‌ترین سطح حاکمیت و نیز منتقدان آن می‌داد که در اردوگاه محافظه‌کاران و وفاداران نیز، چهره‌هایی کارآمد و دارای پرستیژ و وجهه داخلی و بین‌المللی هستند که اگر چپ‌ها و میانه‌روها کار را رها کنند یا مشمول حذف و ردصلاحیت قرار گیرند، آنان به میدان می‌آیند و ماشین نظام را به مقصد می‌رسانند. لاریجانی از این منظر، کارآمدترین چهره محافظه‌کاران بود که هم به کار حوزه فرهنگ می‌آمد و می‌توانست جایگزین خاتمی و محمد هاشمی شود و هم به کار حوزه امنیت داخلی و سیاست خارجی که می‌توانست بر جای حسن روحانی تکیه زند. اما او مرد میدان سیاست داخلی هم بود. چنان که اگر اتفاقات عجیب انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۳۸۴ رخ نمی‌داد، محافظه‌کاران برنامه داشتند که او را به ریاست‌جمهوری برسانند و پس از وزارت ارشاد، دیگر بار صندلی خاتمی را به او واگذارند. چنان که نامزد رسمی محافظه‌کاران و گزینه رسمی "شورای هماهنگی نیروهای انقلاب" به ریاست علی‌اکبر ناطق‌نوری در آن انتخابات، نه محمدباقر قالیباف بود و نه محمود احمدی‌نژاد؛ بلکه، علی لاریجانی بود. گزینه‌ای که نه به‌اندازه قالیباف نظامی بود و نه به‌اندازه احمدی‌نژاد پوپولیست. ولی هم سابقه نظامی داشت و هم، خود را متعهد به شعارهای انقلابی و پیرو خط رهبری و منتقد دولت خاتمی نشان می‌داد. همچنان‌که در دهه ۱۳۷۰ در وزارت ارشاد و سپس صداوسیما جایگزین خاتمی و محمد هاشمی شد تا سیاست مقابله با "تهاجم فرهنگی" را پیش ببرد و سپس در مقابله با جنبش اصلاحات، از همه ابزارها سود جست و در اوج قدرت دوم‌خردادی‌ها با "چراغ" آتش مقابله را افروخت و با "کنفرانس برلین" آشوب بر پا کرد. حتی زمانی که می‌خواست جایگزین حسن روحانی در شواریعالی امنیت ملی شود، از کنایه زدن و انتقاد خودداری نکرد. توافق سعدآباد که به تعلیق فعالیت‌های هسته‌ای ایران در برابر تعلیق تحریم‌ها و قطعنامه‌های شورای حکام انجامیده بود، "آب نباتی" توصیف کرد که از اروپایی‌ها گرفته‌ایم و در ازای آن، "دُرّ غلتان" داده‌ایم. گویی، آن روزهای بهت‌آور ۱۳۸۴ که پوپولیسم احمدی‌نژادی بر زمین و زمان سایه انداخته بود، خرد محافظه‌کاران هم از بین رفته بود. لاریجانی هم که سخن می‌گفت، انگار احمدی‌نژاد درون‌اش بود که سخن می‌گفت.

۲/ لاریجانی میانه‌رو

دو سال فرصت لازم بود تا لاریجانی دریابد او را با احمدی‌نژاد و احمدی‌نژادها نسبت و تناسبی نیست. از شورایعالی امنیت‌ملی کنار رفت تا کتاب زندگی سیاسی‌اش وارد فصل جدیدی شود. لاریجانی در انتخابات ۱۳۸۴ شعار "هوای تازه" را علیه اصلاح‌طلبان سر داده بود؛ اما در ۱۳۸۶ بود که خود، طعم هوای تازه را چشید: "من حس می‌کردم یک نوع اختلاف جدی مدیریتی با آقای احمدی‌نژاد دارم. مسائل استراتژیک کشور با تانی و حساب‌شده پیش برود و احتیاج دارد همه بخش‌های مختلف همگرایی داشته باشد. کارهای لحظه‌ای نمی‌تواند صدق کند و برای کشور مشکلاتی ایجاد می‌کند". (گفت‌وگو با برنامه تلویزیونی "شناسنامه"، ۱۴خردادماه ۱۳۹۲، توضیح دلایل کناره‌گیری از شورایعالی امنیت‌ملی در سال ۱۳۸۶).
چنین بود که لاریجانی در سال۱۳۸۶ به تجربه‌ای رسید که هاشمی‌رفسنجانی و حسن روحانی در سال۱۳۸۴ به آن رسیده بودند. از آن زمان بود که با لاریجانی جدیدی مواجه شدیم. همان لاریجانی که در سال۱۳۸۷ همایش صدسالگی مجلس را برپا کرد و همه طیف‌های سیاسی از عزت‌الله سحابی و مهدی کروبی تا علی‌اکبر ناطق‌نوری و هاشمی‌رفسنجانی را میزبانی کرد. همان لاریجانی که پس از انتخابات ۱۳۸۸ و در دوقطبی حاد سیاسی کشور، چنان موضع گرفت که تندروها او را "ساکت فتنه" خواندند. همان لاریجانی که در جلسه علنی یکشنبه ۱۵بهمن‌ماه ۱۳۹۱ از جایگاه ریاست مجلس تمام‌قد در برابر احمدی‌نژاد ایستاد و یک هفته بعد در مراسم ۲۲بهمن در حرم قم با سنگ‌پرانی و مهرپرانی تندروهای حامی دولت وقت مواجه شد. همان لاریجانی که در دوره هشت‌ساله روحانی در جایگاه متحد او در پارلمان عمل کرد و برجام را در میان هیاهوی دلواپسان به تصویب رساند. همان لاریجانی که در ۱۴۰۰ به میدان انتخابات آمد و در بیانیه‌ای صریح که سیدابراهیم رئیسی را هدف گرفته بود، تاکید کرد دولت را با روش دادگاه و پادگان نمی‌شود اداره کرد. همان لاریجانی که پس از ردصلاحیت، با صراحت و سماجت دلایل ردصلاحیت خود را از شورای نگهبان خواست و سپس در نامه‌ای در آذرماه ۱۴۰۰ همه استدلال‌های ردکنندگان را به چالش کشید. همان لاریجانی که در ۱۴۰۲ با اطلاعیه‌ای چندسطری نامزدی خود برای انتخابات مجلس تکذیب کرد و در همان چند سطر، واژه "خالص‌سازان" را برساخت و محور اصلی صف‌بندی‌ها و تحلیل‌ها در نقد دولت سیزدهم و متحدان و حامیان آن ساخت. همان لاریجانی، امروز به میدان انتخابات ۱۴۰۳ بازگشته است. توئیت متفاوت او شب قبل از نام‌نویسی، چنان بازتابی یافت که نشان داد او بابرنامه آمده است. همچنان که سخنانش پس از ثبت‌نام، صریح و دقیق بود. و شعارهایی که سر داده است: "ارتفاع بگیریم" و "ملت قوی، دولت زمینه‌ساز".

۳/ سناریوهای دوقطبی ۱۴۰۳
اگر جلیلی برای رسیدن به جایگاه ریاست‌جمهوری به "دولت سایه" خود متکی است (دولتی متشکل از چهره‌های امام‌صادقی که مناصب مختلف دولت رئیسی را قرق کرده بودند و به‌این‌معنا، چندان هم در سایه نبود)، لاریجانی متکی به ملتی است که در این سه سال، خالص‌سازان هرچه می‌توانستند کردند تا به سایه برود، به حاشیه برود، دستش از همه‌جا کوتاه شود و ناچار مملکت را برای آنان بگذارد و جان و مال‌اش را بردارد و برود. ازاین‌روست که در برابر شعار "دولت قوی" رئیسی در ۱۴۰۰، او در ۱۴۰۳ از "ملت قوی" و "دولت زمینه‌ساز" می‌گوید؛ بسیار شبیه به دولت حداقلی لیبرال‌ها که متکفل اصلی امور کشور را بخش خصوصی می‌داند و دولت را مسئول برقراری امنیت و ثبات برای فعالیت ملت. درست برخلاف جلیلی که برای دولت، رسالت و مسئولیتی ایدئولوژیک قائل است و در نتیجه، نه فقط راهی بر روی بخش خصوصی و ملت نمی‌گشاید؛ بلکه با توجیهات ایدئولوژیک، هر راه و روزنی را بر دیگران می‌بندد و شاهراه منافع و منابع را بر روی وفاداران و حامیان می‌گشاید و از همین منظر، به ستایش تحریم می‌پردازد و حتی تلاش‌های یار قدیمی خود، علی باقری، را برای احیای برجام به بن‌بست می‌کشاند.
چنین است که دوقطبی اصلی انتخابات۱۴۰۳ به همان زودهنگامی که خود انتخابات رسید، فرا رسید: "دوقطبی جلیلی- لاریجانی". مشابه همان دوقطبی "جلیلی- روحانی" در انتخابات۱۳۹۲ که حتی محمدباقر قالیباف و سایر کاندیداها هم ناچار شدند خود را ذیل آن تعریف کنند و در نتیجه، به حاشیه روند. با این دوقطبی، احتمال آنکه انتخابات ۱۴۰۳ تکرار انتخابات ۱۳۹۲ باشد، از سایر سناریوها محتمل‌تر است. مگر آنکه سایر بازیگران انتخابات، صحنه را به هم بزنند. مثلا محمود احمدی‌نژاد که خود با رویای تکرار سوم‌تیر ۱۳۸۴ در هشتم یا پانزدهم‌تیر ۱۴۰۳ می‌آید و در این مسیر (اگر به احتمال تقریبا صفر تاییدصلاحیت شود)، لاریجانی را در جایگاه هاشمی‌رفسنجانی نشاند و بر او و حامیان‌اش بتازد و اگر خود ردصلاحیت شد، با حمایت از چهره دیگری (مثلا مهرداد بذرپاش) نقشه‌اش را عملی سازد. یا آنکه اصلاح‌طلبان (چنان که در بیانیه اخیر جبهه اصلاحات دیده می‌شود)، رویکرد هویت‌گرایانه را بر رویکرد ملی و دوگانه "اصلاح‌طلب/ اصولگرا" را بر دوگانه "میانه‌روی/ تندروی" ارجح بدانند و به جای راه ۱۳۹۲ به بیراهه ۱۳۸۴ بازگردند. و یا آنکه شورای نگهبان همچون ۱۴۰۰ عمل کند و در همین ابتدای راه، لاریجانی را کنار گذارد. باید یک ماهی منتظر ماند و دید که کدام الگو تکرار می‌شود: ۱۳۸۴ یا ۱۳۹۲ یا ۱۴۰۰؟

احیای محافظه‌کاران

چرا دیدار محمدباقر قالیباف با علی‌اکبر ناطق‌نوری و علی لاریجانی فراتر از یک عکس است؟

محمدجواد روح| یادداشت منتشرشده در شماره ۲۰۹ روزنامه هم‌میهن| سه‌شنبه ۲۹فروردین‌ماه ۰۲

یکی از جملات ضرب‌المثل‌مانند در حوزه ژورنالیسم و فتوژورنالیسم این است که «گاهی یک عکس، کار ده مقاله می‌کند». ادعای بی‌جایی نیست، اگر این سخن را به عرصه سیاست هم تعمیم دهیم و بگوییم: «گاهی یک عکس، بیش از ده سخنرانی و مانیفست پیامی را منتقل می‌کند و تاثیر می‌گذارد». برای اثبات این ادعا لازم هم نیست راه دوری برویم. همین اواخر پارسال بود که انتشار عکسی از پرویز ثابتی، مقام امنیتی ساواک، در تجمع اپوزیسیون چنان بحث‌برانگیز شد که تمام رشته‌های چندماهه جریان برانداز به‌ویژه سلطنت‌طلبان را پنبه کرد و آنان را از موضع مدعی و طلبکار در جایگاه متهم و پاسخگو قرار داد. انتشار یک عکس از افطاری قالیباف برای روسای سابق مجلس نیز می‌تواند چنین کارکردی داشته باشد؛ عکسی که آن را باید فراتر از یک عکس دید و پیام‌های سیاسی آن را شکافت و دریافت. حاشیه‌نگاری این عکس را در سه سطح می‌توان انجام داد:

1/ سطح خرد: موقعیت زمانی

تصویر دیدار مشترک قالیباف با روسای سابق مجلس در روزهایی منتشر می‌شود که شکاف و اختلاف درون پارلمان به اوج رسیده است و همزمان، اختلافات مجلس با دولت همسو و متحد نیز از پرده بیرون افتاده است. علت اصلی این مسئله نیز، فعالیت مجلس در سال پایانی و نزدیک شدن به موسم انتخابات است که کاندیداها و نامزدهای انتخاباتی را وامی‌دارد در قبال وضعیت کلی کشور مواضع خود را شفاف کنند. این شفاف‌سازی برای نامزدها و جریان‌های حاضر در انتخابات دست‌کم در دو حوزه ضرورت دارد.

نخست، در قبال تحولات و تعارضات اجتماعی؛ همان موضوعی که بیش از همیشه در ناآرامی‌های سال گذشته بروز و ظهور عینی یافت و همچنان هم از مسائل چالش‌برانگیز جامعه است.
دوم، در قبال شرایط اقتصادی و معیشتی؛ مسئله‌ای که از زمان روی کار آمدن دولت سیزدهم با حمایت مجلس یازدهم، وضعیت بدتری حتی در قیاس با بدترین سال‌های دولت قبل پیدا کرده است و چشم‌انداز و انتظارات تورمی بیش از 50درصدی را در نزد اقتصاددانان برای سال جدید شکل داده است. طبعا، پرداختن به این موضوع، بدون اعلام موضع نامزدها و جریان‌ها درباره مسائل سیاست خارجی و بلاتکلیف ماندن توافق هسته‌ای ممکن نیست.
این روزها در کلیت جامعه، این دو مسئله و چالش به محور و مضمون اصلی بحث‌ها، خبرها و حتی صف‌بندی‌ها تبدیل شده است و پیامدهای آشکار خود را بر فضای سیاسی و نیروهای درون بلوک قدرت نیز برجای گذاشته است. چنان‌که در عالی‌ترین سطح نظام سیاسی نیز ازیک‌سو، بر «مهار تورم» تاکید می‌شود و از سوی دیگر، نسبت به شکل‌گیری دوقطبی میان نیروهای متدین و مومن با دیگر بخش‌های جامعه ایران هشدار داده می‌شود. طبعا، این بازخوردها در سطوح پایین‌تر ساختار سیاسی (دولت و مجلس) گسترده‌تر است و به شفاف‌شدن آرایش نیروهای سیاسی و احتمالا، شکل‌گیری صف‌بندی‌ها و مرزبندی‌های جدید میان نیروهای درون ساخت قدرت منجر می‌شود. عکس مشترک قالیباف با روسای سابق مجلس (به‌ویژه علی‌اکبر ناطق‌نوری و علی لاریجانی) در چنین بستر زمانی است که معنادارتر می‌شود.
چنان‌که در همین هفته‌های اخیر، موضوعاتی چون تصویب لایحه حمایت از زنان و نیز چگونگی مقابله با حجاب به شکاف و رودررویی آشکار میان موافقان و مخالفان محمدباقر قالیباف انجامیده است. مکاتبات صریح و بی‌سابقه یکی از نمایندگان نزدیک به قالیباف با دبیرکل جبهه پایداری، شکاف‌های بالقوه میان دو طیف اصلی مجلس یازدهم را بالفعل کرد. از سوی دیگر، قطعی شدن استیضاح یک وزیر دولت سیزدهم از سوی مجلس که دیروز صورت گرفت، شکاف زیرپوستی «دولت/ مجلس» به‌ویژه در حوزه مسائل اقتصادی را بالفعل کرد؛ آن‌هم در مورد وزیری که آبان‌ماه پارسال یک بار استیضاح شده بود و رای اعتماد مجدد گرفته بود. یا موضوع بلاتکلیف ماندن تاسیس سازمان بازرگانی از سوی مجلس که دیروز واکنش یکی از معاونان سیدابراهیم رئیسی را هم برانگیخت تا به نمایندگان بگوید: «مناسب بود دوستان، مسیر دیگری برای انتقال پیام‌های جانبی انتخاب می‌کردند!».
حتی در حوزه سیاست داخلی هم چنین شکاف‌ها و تعارض‌هایی آشکار شده است. چنان‌که یک روز پس از بیانات اخیر رهبری و تاکید ایشان بر برگزاری انتخاباتی خوب و سالم با مشارکت بالا و مبتنی بر رقابت و امنیت، ناگهان خبری از مجلس بیرون آمد که قرار است افرادی که سابقه سه دوره نمایندگی را دارند، از حق کاندیداتوری محروم شوند؛ موضوعی که انتشار آن در محافل سیاسی، بیش از همه ذهن‌ها را به سمت علی لاریجانی، رئیس سه دوره مجلس برد. خبر چنین مصوبه‌ای را یکی از نمایندگان نزدیک به قالیباف رد کرد و حال، لاریجانی به مهمانی افطار قالیباف رفته است تا روسای سابق و فعلی مجلس پاسخی تلویحی به تلاش طیفی از نمایندگان برای حذف شبه‌قانونی لاریجانی و دیگر پارلمانتاریست‌های باسابقه و کهنه‌کار داده باشند.
چنین است که از منظر زمانی، افطاری قالیباف و میزبانی او از محافظه‌کاران میانه‌رویی چون ناطق‌نوری و علی لاریجانی (و حتی غلامعلی حدادعادل که در ناآرامی‌های سال گذشته مواضع نسبتا مسالمت‌جویانه‌ای اتخاذ کرد)، واجد اهمیت است. افطاری‌ای که در رمضان سال‌های قبل خبری از آن نبود و حال، به فرصتی برای نمایش قدرت و توان چرخش قالیباف از راست تندرو و متحد دولت رئیسی به سوی نیروهای ریشه‌دارتر و میانه‌روتر جبهه محافظه‌کاران تبدیل شده است. این تحلیل، زمانی پررنگ‌تر می‌شود که به‌خاطر آوریم علی لاریجانی نیز در مجلس هشتم زمانی که تصمیم خود را برای فاصله گرفتن جدی از دولت تندروی محمود احمدی‌نژاد گرفت، آذرماه 1387 همایشی تحت عنوان «سی سال قانون‌گذاری» برپا کرد و روسای سابق مجلس (هاشمی‌رفسنجانی، ناطق‌نوری، مهدی کروبی و حدادعادل) را فراخواند و در کنار آنان نشست. اقدامی که گرچه آن زمان وجهی سمبلیک داشت، اما هرچه گذشت، پیامدهای عملی خود را در میدان سیاست بروز داد. پیامدهایی که از فضای پس از انتخابات 1388 تا مواجهه با احمدی‌نژاد در «یکشنبه سیاه» و از روی کار آمدن دولت حسن روحانی تا دستیابی به برجام را در بر می‌گرفت. گویی، قالیباف در بهار 1402 در همان نقطه چرخش تاریخی از تندروی به میانه‌روی قرار دارد که لاریجانی در پاییز 1387 قرار داشت.

2/ سطح میانه: بازیگران

ناطق‌نوری و لاریجانی شامگاه 27 فروردین در حالی به مهمانی قالیباف رفتند که مدت‌هاست از متن به حاشیه قدرت رانده شده‌اند. ناطق‌نوری پس از تلاش نافرجامش در مقام رهبر معنوی محافظه‌کاران (زمانی که در انتخابات ریاست‌جمهوری 1384 ریاست شورای هماهنگی نیروهای انقلاب را برعهده داشت)، روزبه‌روز حضور خود را در صحنه سیاست کمتر کرده است. حتی در رخدادهای مهمی چون انتخابات 1388 و 1392 که او یکی از مهمترین حامیان یک سوی منازعه بود، ظهور و بروز ناطق قابل مقایسه با دیگر بزرگان (هاشمی‌رفسنجانی و سیدمحمد خاتمی) نبود. حتی پس از درگذشت هاشمی‌رفسنجانی در زمستان 1395، با آنکه تصور می‌رفت ناطق‌نوری نقش موثرتری در صحنه سیاست رسمی و غیررسمی بیابد، اما چنین نشد. ناطق نه در سطح رسمی (حکومت) در مقام جانشین هاشمی در ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام جای گرفت و نه در انتخابات 1396 و پس از آن در سال‌های افول دولت روحانی، در مقام یکی از حامیان اصلی دولت در روی صحنه سیاست حاضر شد. در انتخابات ریاست‌جمهوری 1400 نیز که زمزمه‌هایی برای دعوت از او برای نامزدی شنیده می‌شد، کلا حاشیه‌نشین ماند. چنان‌که نه‌فقط خود نامزد نشد، بلکه در قبال کل رخدادهای انتخابات و حتی ردصلاحیت نزدیک‌ترین چهره‌ها به خود (عباس آخوندی و علی لاریجانی) سکوت کرد؛ رفتاری که در نزد ناظران سیاسی، توصیفی غیر از «خداحافظی ناطق از سیاست» نمی‌یافت. در دو سال گذشته و با روند قدرت‌گرفتن بیشتر راست رادیکال و یکدست شدن دولت و مجلس نیز، ناطق‌نوری نه کلامی سخن گفته است و نه تصویر و خبری بحث‌برانگیز از او در مجامع و محافل سیاسی منتشر شده است. حتی در جریان ناآرامی‌های پاییز1401 که برخی مراجع تقلید را هم به موضع‌گیری واداشت، ناطق‌نوری واکنشی جز سکوت نداشت. سکوتی که البته هر تحلیلگری می‌دانست از رضایت نیست.
لاریجانی اما همچنان حضوری جدی و پررنگ در صحنه سیاست دارد. او پس از ردصلاحیت در انتخابات ریاست‌جمهوری، خودِ ماجرای ردصلاحیت را به‌سوژه‌ای برای پیگیری و کنشگری سیاسی تبدیل کرد و در نهایت هم ردصلاحیت‌کنندگان را در موضع انفعال قرار داد. لاریجانی در جریان ناآرامی‌های سال گذشته نیز به میدان آمد. درست در روزهایی که رادیکال‌های پوزیسیون و اپوزیسیون میدان‌دار اصلی بودند. همان روزهای سخت پاییزی که یک طرف خشونت را علیه حاکمان و ماموران و روحانیان توجیه و تبلیغ می‌کرد و از لندن و پاریس رویای انقلاب در تهران را می‌بافت و طرف دیگر، بر صدور احکام شدیدتر و اجرای اعدام و شلیک با گلوله‌های جنگی پای می‌فشرد. در همان روزها، لاریجانی به میدان آمد و در میانه بازار داغ تندروی‌ها، نسخه میانه‌روها را برای خروج از بحران ارائه کرد. اقدامی که یادآور کنشگری هاشمی‌رفسنجانی در سخت‌ترین شرایط سیاسی بود و نشانه‌ای از اعتمادبه‌نفس لاریجانی در روزهایی که میانه‌روی و حتی خشونت‌پرهیزی در نزد رادیکال‌های دو طرف ذنب‌لایغفر بود. یک‌سو، آن را مصداق «همراهی با فتنه‌گران» می‌دانست و دیگری آن را عین «وسط‌بازی» می‌خواند.
قالیباف اما در همه این سال‌ها در میانه میدان بوده است. شکست‌های پیاپی در انتخابات ریاست‌جمهوری و یا انصراف و نامزد نشدن تقریبا اجباری در دو انتخابات 1396 و 1400، گرچه او را از رویای همیشگی‌اش برای قرار گرفتن در عالی‌ترین مقام اجرایی کشور باز داشت؛ اما بالاخره، نامزدی‌های مکرر، او را به کرسی ریاست یکی از قوا رساند. قالیباف در سه سال گذشته در مقام رئیس مجلسی که با لفظ «انقلابی» خود را توصیف می‌کند و اکثریت آن را چهره‌هایی تندرو شکل داده‌اند، کوشید تصویری خردورز و معتدل از خود ارائه دهد. هرچند در مهمترین موضوعات (از جمله تصویب طرح هسته‌ای آذر 1399) با تندروهای مخالف دولت روحانی متحد شد و عملا مهمترین مانع را در مسیر احیای برجام در آخرین ماه‌های فعالیت دولت قبل ایجاد کرد. گفته می‌شود او نقش موثری هم در تغییر ترکیب تیم هسته‌ای و کمرنگ شدن موقعیت محمدجواد ظریف در آن مقطع ایفا کرده است. بااین‌حال، هرچه از دوران ماه‌عسل با دولت رئیسی گذشت و مشکلات اقتصادی و اجتماعی تشدید شد، قالیباف از موضع حامی و متحد اجباری فاصله گرفت. ماجراهایی چون پرونده‌های دوران شهرداری هم چندان جدی نبود که پشتوانه‌های قالیباف در ساخت قدرت را تضعیف کند. حتی در بولتن‌های جنجالی منتشرشده، اخباری دیده می‌شد مبنی بر آنکه قالیباف پیشنهاد کناره‌گیری رئیس‌جمهوری و تشکیل یک دولت انتقالی یا موقت را مطرح کرده است؛ موضوعی که البته، نه قالیباف و نه هیچ مقام رسمی آن را تایید نکرد. در جریان ناآرامی‌های سال گذشته نیز، قالیباف کوشید با طرح مباحثی نظیر ضرورت نوسازی ساختاری و حرکت به سمت «حکمرانی نو»، مرزبندی روشنی با رادیکال‌های راست صورت دهد و تاحدی به ایده‌ها و شعارهای اصلاح‌طلبان و میانه‌روها نزدیک شود. او البته وعده می‌داد نوسازی ساختاری زمانی صورت خواهد گرفت که فضای جامعه آرام شده باشد. اما با گذشت چهار ماه از فروکش کردن ناآرامی‌ها، خبری از اقدام عملی قالیباف و حامیان او نیست. آنها حتی در جهت رفع فیلترینگ شبکه‌های اجتماعی که به بهانه مسائل امنیتی از شش ماه پیش صورت گرفته، اقدام موثری صورت نداده‌اند. چنین موقعیتی البته برای قالیباف ناآشنا نیست. او از زمان ورودش به میدان سیاست در انتخابات 1384 تا امروز، هیچ‌گاه نتوانسته و یا نخواسته موقعیت سیاسی خود را در میان نیروهای مختلف مشخص سازد. قالیباف در همه این سال‌ها میان دو نقش «تکنوکرات توسعه‌گرا» و «مدیر جهادی و انقلابی» در حرکت بوده است و در هر موسم سیاسی و انتخاباتی، همچون آونگ ساعت‌های دیواری قدیمی، از چپ به راست و از راست به چپ رفته است. او هیچ‌گاه نتوانسته یا نخواسته موضع خود را در قبال موضوعات کلان سیاست داخلی و خارجی و حتی اقتصاد روشن سازد. تنها تصویر همیشگی که می‌توان گفت قالیباف همواره خود را در قالب آن تعریف و بازنمایی کرده است، «مدیر کارآمد و توانمند» است؛ تصویری که در قالب آن قرار می‌گیرد و به پشتوانه عملکردش در نیروی انتظامی و شهرداری تهران، از موضع بالا به وزرا و مدیران و کارشناسان حاضر در دولت‌ها می‌تازد و آنها را «بی‌عرضه» و «ناتوان» می‌خواند؛ تعابیری که بارها آن را علیه مدیران دولت روحانی به کار برد و انتظار می‌رود از این پس، مدیران و کارگزاران رئیسی مخاطب این جنس حملات و حملات قالیباف و حامیان او بشوند.
چه ناطق حاشیه‌نشین، چه لاریجانی فعال اما به‌حاشیه‌رفته و چه قالیباف حاضر در مسند قدرت، در این نقطه مشترکند که روند قدرت‌گرفتن راست تندرو با محوریت جبهه پایداری و همراهی رئیسی و منسوبان او، به جایی رسیده که باید متوقف شود. این سه رئیس ادوار مجلس گرچه امروز در نسبت با ساختار قدرت و منتقدان آن، فاصله‌هایی متفاوت دارند؛ اما روند تحولات، همه آنان را در تعارض و مقابله با رادیکالیسم راست در یک جبهه قرار داده است. البته، آنان تنها چهره‌ها و نیروهایی نیستند که پیشبرد راهبرد «کاهش قدرت و نفوذ تندروهای راست» را ضروری می‌دانند.

اما در میان مجموعه نیروهای معتقد به این راهبرد (که بخش مهمی از اصلاح‌طلبان و حسن روحانی و دولتمردان او را نیز در بر می‌گیرد)، می‌توان گفت ناطق، لاریجانی و قالیباف موثرترین نیروها در شرایط کنونی هستند و اگر تعامل آنان از یک افطاری ساده به یک ائتلاف یا همکاری سیاسی ارتقا یابد، می‌تواند در تحولات آینده به‌ویژه انتخابات اسفندماه مجلس دوازدهم موثر واقع شود و حتی، بخش‌هایی از ناراضیان سیاسی و اجتماعی را هم جذب کند.

3/ سطح کلان: جریان‌شناسی سیاسی

کنار هم نشستن ناطق‌نوری، لاریجانی و قالیباف اما از منظری تاریخی نیز، رخدادی مهم محسوب می‌شود. آخرین‌باری که این سه شخصیت در یک کنش سیاسی و انتخاباتی ذیل یک جریان قرار گرفتند، همان تجربه شورای هماهنگی نیروهای انقلاب در سال 1384 بود. در آن زمان، ناطق محور و رئیس این شورا بود و قصد داشت با طراحی مکانیزمی همه نامزدهای جریان راست را گردهم آورد تا از میان آنها، یکی به‌عنوان «نامزد نهایی اصولگرایان» در انتخابات دوره نهم ریاست‌جمهوری معرفی شود و دیگران کنار بروند و در صورت در اختیار گرفتن دولت، با او همکاری کنند. آن ایده ناطق‌نوری البته شکست خورد. محمود احمدی‌نژاد و در ادامه، قالیباف از تصمیم این شورا تبعیت نکردند و پای به عرصه انتخابات گذاشتند. این درحالی بود که نامزد مورد حمایت شورای هماهنگی نیروهای انقلاب به ریاست ناطق‌نوری، کسی نبود جز علی لاریجانی. جالب آنکه در جریان انتخابات، احمدی‌نژاد به ریاست‌جمهوری رسید، قالیباف در رقابتی نزدیک با مهدی کروبی و مصطفی معین چهارم شد و لاریجانی که نامزد رسمی محافظه‌کاران بود در رتبه ماقبل آخر قرار گرفت (تنها محسن مهرعلیزاده آرایی کمتر از لاریجانی داشت).
از آن زمان تا امروز، طی بازه‌ای نزدیک به 18 سال، هیچ‌گاه این سه تن کنش سیاسی مشترکی نداشته‌اند. اما مسئله‌ای که با همگرایی احتمالی این چهره‌ها می‌تواند رخ دهد، فراتر از ائتلاف چند سیاستمدار یا یک اتحاد انتخاباتی است. مسئله مهم‌تر، اهمیت و ضرورت «احیای محافظه‌کاران» در جامعه امروز ایران است. مقصود از «محافظه‌کاران» در این تعبیر، نه جریانی سنتگرا و در هراس از تحولات و جهان جدید، بلکه جریانی مخالف رادیکالیسم و خواهان اتخاذ راهبردها و رفتارهایی مبتنی بر خردورزی و عقلانیت در سیاست داخلی و خارجی است. این رویکرد به محافظه‌کاری، به‌نوعی همان راهبردی است که از اواخر سال گذشته با حمایت و هدایت عالی‌ترین سطح نظام سیاسی، تا حدی آغاز شده است. دستیابی به توافق با عربستان، تنش‌زدایی در روابط با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی، صدور فرمان عفو بخش گسترده‌ای از متهمان و محکومان ناآرامی‌های اخیر، اعلام عدم مداخله در جنگ اوکراین، انتقاد از برخوردهای بی‌قاعده در مسئله حجاب، تاکید بر برگزاری انتخابات با مشارکت بالا و رقابت و امنیت مناسب، تاکید بر اولویت داشتن مسئله اقتصاد و... از جمله مصادیق مهم اتخاذ این سیاست است که انتظار می‌رود در سال جدید نیز تداوم یابد و در موضوعات دیگر به‌ویژه سیاست خارجی تعمیم یابد.
اگر برآوردها بر این باشد که سیاستی خردورزانه در داخل و خارج کشور قرار است جایگزین تندروی حاکم شود و تجربه شکست‌خورده یکدست‌سازی (1401-1398) به پایان برسد؛ کشور به فعالیت جدی و موثر یک جریان سیاسی میانه‌رو نیاز دارد. در شرایطی که بعید است شکاف شکل‌گرفته میان اصلاح‌طلبان و ساختار سیاسی به‌سرعت التیام یابد و حتی با تایید نامزدهای آنان هم، پایگاه اجتماعی سابق اصلاحات به‌این‌زودی‌ها پای صندوق‌ها بیاید؛ ظهور و حضور یک جبهه سیاسی ریشه‌دار از محافظه‌کاران می‌تواند بخش مشارکت‌جو اما مخالف تندروی را به خود جلب کند. در سطحی کلان‌تر، احیای محافظه‌کاران، می‌تواند دوران نزدیک به دو دهه میدان‌داری نهادهای شبه‌نظامی و امنیتی در جناح راست را پایان دهد و رهبری سیاست در این جناح را به سیاستمداران بازگرداند. همان رویایی که ناطق‌نوری در سال 1384 داشت؛ اما از دل آن کابوسی چون احمدی‌نژاد درآمد. اگر خواب کوتاه مهدی کروبی در آن بامداد تاریخ‌ساز سال 1384 صحنه انتخابات را دیگرگونه کرد؛ شاید پایان دوران خواب ناطق‌نوری در سال 1402، صحنه سیاست در ایران را تغییر دهد. لاریجانی و قالیباف برای بازگشت ناطق‌نوری بازوان توانمندی هستند. سیاستمدارانی برای احیای محافظه‌کاری...

آسیاب به نوبت

درباره حذف میانه‌روی سوم در انتخابات ریاست‌جمهوری: علی لاریجانی به همان چرخه‌ای افتاد که قبل از او، مهدی بازرگان و اکبر هاشمی‌رفسنجانی

 

محمدجواد روح/ سرمقاله شماره ۹۰ هفته‌نامه صدا/ شنبه چهارم دی‌ماه ۱۴۰۰

یک روز مانده به شش‌ماهگی انتخابات ریاست‌جمهوری 28 خرداد، در 27 آذرماه، شاخص‌ترین ردصلاحیت‌شده انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم نامه‌ای منتشر کرد تا پیش از بیش، روشن شود هنوز آتش‌های بسیاری زیر خاکستر حذف دسته‌جمعی رقبا باقی است. حذف‌هایی که انتخابات را در گرماگرم روزهای آستانه تابستان به سرمایی زمهریری کشاند و حال، علی لاریجانی در آستانه زمستان، آذر افکنده و اندکی از خاکسترها را به فوتی کنار زده است.

ردصلاحیت لاریجانی در خرداد 1400 را می‌توان سومین ردصلاحیت مهم و تعیین‌کننده در ادوار انتخابات ریاست‌جمهوری پس از انقلاب دانست که انتظار می‌رود پیام‌ها و پیامدهایی در سطح دو ردصلاحیت پیشین به همراه داشته باشد.


1- ردصلاحیت نخست در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1364 رخ داد؛ زمانی که مهدی بازرگان به اشاره‌ای حذف شد تا «اولین نخست‌وزیر امام» و رئیس دولت موقت انقلاب، راهی به صحنه انتخابات نیابد و  رسماً مشخص شود «لیبرال‌های اسلامی»، دیگر سهمی و جایی در «اردوگاه انقلابیون» ندارند. آنها کاتالیزور دوران تأسیس بودند و حال که استقرار کامل شده بود، دیگر نیازی به آنان نبود. سهل است که گفته می‌شد: «از اول هم اشتباه کردیم به آنان میدان دادیم!». حرفی که بعدها درباره قائم‌مقام نیز گفته شد. آسیاب انقلاب باید بچرخد، ابزار چرخش آن هم، باید جوان و مؤمن و انقلابی باشد. بازرگان در همان هشت‌ماهه دولت‌داری، خود دریافت و اعتراف داشت که چنین نیست؛ مومن بود، بسیار بیشتر از مدعیان، اما نه جوان بود و نه انقلابی. اصلا ریشه کنار رفتن‌اش از دولت موقت این بود که «حرکت دوم انقلاب» را در جهت ارزش‌ها و شعارهای «حرکت اول انقلاب» نمی‌دید و نمی‌پسندید. خود نیز اقرار داشت که از آن حرکت توفان و شتابان بازماند. خود را ژیان کم‌توان و کم‌سرعتی می‌دید که بر سبیل قانون و عقل می‌خواست آرام حرکت کند؛ بولدوزر نبود. و البته، انقلاب بولدوزر می‌خواهد؛ خراب کند و پیش برود و چنان پرسروصدا که نه‌تنها راننده صدای دیگران نشنود؛ که نگذارد دیگران بتوانند با هم سخن کنند. صدای بولدوزر انقلاب تا پایان جنگ و یک‌سال پس از آن، تا درگذشت بنیان‌گذار ادامه داشت. رهبر انقلاب درگذشت؛ اما آسیاب انقلاب پابرجای ماند.


2- آسیاب انقلاب، باز هم چرخید. آن‌قدر، چرخید و چرخید تا نوبت به هاشمی‌رفسنجانی رسید. هم‌او که سال 1384 در فیلم تبلیغاتی‌اش به نقل از سیدمحمد بهشتی، دبیرکل فقید حزب جمهوری اسلامی، برایش داستان ساختند که او را گفته بود: «آسیاب به نوبت!». نوبت هاشمی، البته، نه آن سال که هشت سال بعد رسید. هاشمی و حواریون و یاران‌اش البته همچنان تصور می‌کنند و مدعی‌اند شکست او در انتخابات سوم‌تیر 1384 پروژه‌ای برساخته بوده است. حال آنکه همان زمان، بر عموم ناظران و فعالان هویدا بود که او را چه میزان رأی منفی است. آرایی که نه برساخته اصلاح‌طلبان یا راست‌گرایان و حتی، ناشی از عوام‌فریبی محمود احمدی‌نژاد، که نتیجه طبیعی توسعه آمرانه و ناراضی‌ساز دوران او بود. فرمانی و ایده‌ای که هاشمی با آن، ایران پس از جنگ را به‌پیش می‌راند؛ مشابه الگویی بود که محمدرضا پهلوی در انقلاب سفید خود در اواخر دهه 40 و نیمه دهه 50 پیش گرفت. شک نیست که هر دو، توسعه ایران می‌خواستند؛ یکی، مدعی «تمدن بزرگ» بود و دیگری «سرداری سازندگی». یکی می‌خواست جامعه ایران را از ساختار سنتی و روستایی، بیرون آورد و هیاتی صنعتی و مدرن ببخشد. آن دیگر، می‌خواست گردوغبار و زخم‌های جنگ و انقلاب را بزداید و ایرانی جدید برسازد. خواست‌های هر دو توسعه‌گرایانه بود؛ اما چنان ناقص و آمرانه و پرهزینه که بخش مهمی از بدنه جامعه را که هر دو انتظار داشتند شکرگزار آنان باشد، به دشمنان آنان تبدیل می‌کرد. این دشمنان و ناراضیان، سوخت موتور و آب آسیاب تحولات سیاسی می‌شدند. چنین بود که توسعه پهلوی، به انقلابی علیه او انجامید. توسعه هاشمی هم، عملاً به انقلابی علیه او انجامید؛ با این تفاوت که پهلوی، صدای انقلاب را از خیابان‌ها شنید و هاشمی از صندوق‌ها. شکست در انتخابات مجلس‌ششم (زمستان 1378)، اولین صدایی بود که هاشمی از صندوق‌ها شنید. او البته، ترجیح داد اصالت صدا را نپذیرد و آن را به گردن منتقدانش در اردوگاه اصلاح‌طلبان اندازد. صدای دوم در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم (تابستان 1384) اما شدیدتر بود. این‌بار، هاشمی را آن بهانه‌های 1378 هم نبود. نخبگان و روشنفکران و اصلاح‌طلبان نه‌تنها علیه او نبودند؛ که همگی در یک هفته میان دو مرحله انتخابات، هرچه می‌توانستند کردند تا شاید بتوانند موج انقلاب علیه هاشمی را متوقف کنند؛ اما زخم‌خوردگان توسعه و دل‌سپردگان پوپولیسم را اراده و موعظه و نصیحت نخبگان کارساز نیست. همچنان که در بهمن 1357 نبود. نوبت آسیاب هاشمی‌رفسنجانی اما در بهار 1392 رسید. زمانی که او برای آخرین‌بار در آخرین دقایق مانده به پایان مهلت ثبت‌نام انتخابات، احساس مسئولیت کرد تا برخیزد و جامعه دوپاره پس از تحولات 1388 را بپیوندد و کشتی به‌گل‌نشسته در تحریم‌های بین‌المللی از ابتدای دهه 1390 را ناخدایی کند و دوباره به آب اندازد. آب اما آمد و اوی ببرد. نامنتظره‌ترین حذف پس از انقلاب شکل گرفت. هاشمی‌رفسنجانی ردصلاحیت شد تا موجی که هراس داشتند با حضور او، ظهور کند؛ ظاهر شود و همه بافته‌های پس از 1388 را رشته کند. چنین بود که ناخدا حذف شد. موج اما، همچنان بر سر جای خویش بود. ناخدایی دیگر پیدا کرد. اشبه‌الناس به هاشمی و شاگرد اول مکتب او که ظریفان می‌گفتند گوی سبقت از استاد ربوده. چنین بود که انقلابیون جدید که می‌خواستند با حذف هاشمی، داستان انقلابیون قدیم را نقطه پایان گذارند؛ در لحظه آخر، غافلگیر شدند. چرخ آسیاب انقلاب، هشت سالی دست‌کم کند شد.


3- چرخ آسیاب را زمانی می‌توان انتظار توقف داشت که مدتی طولانی، سیر کند شدن و کندتر شدن را طی کرده باشد. کاری که استمرار و استقامت می‌طلبد. پس از چهار سال استمرار که به انتخاب دوباره حسن روحانی با آرایی بیشتر انجامید؛ بازگشت تحریم‌ها در دوره ترامپ، ظرفیت و امید و توان جامعه را برای استمرار و استقامت در راهی که از بهار 1392 در پیش گرفته بود، ستاند. تورم افسارگسیخته، موجی را شکل داد که نه‌تنها اقتصاد که سیاست و جامعه ایران را درهم‌نوردید. ترامپ انتظار داشت حاصل این موج، فروپاشی نظام سیاسی باشد. اما سرکنگبین، صفرا فزود و روغن بادام، تلخی نمود. نه‌تنها نظام برآمده از انقلاب به نقطه سقوط نرسید؛ بلکه بروز تنش‌های اجتماعی و سیاسی و بی‌حاصل ماندن انعطاف در سیاست خارجی، به تقویت نیروهایی منجر شد که منبع مشروعیت اصلی‌شان آمریکاستیزی و دشمنی با غرب است. چنین بود که راست رادیکال آمریکا، راست رادیکال ایران را برکشید. بحران اقتصادی، از دولت عادی‌ساز حسن روحانی و نیروهای میانه‌روی حامی آن اعتبارزدایی کرد؛ اما همین، فرصتی به دست «انقلابیون جدید» داد تا با تکیه بر پوپولیسم و نیز زیر سؤال بردن سیاست‌خارجی آشتی‌جویانه با غرب، برای خود در مناسبات درونی ساختار سیاسی، موقعیت‌سازی کنند. موقعیتی چنان محکم که در سایه آن، حذف همه اصلاح‌طلبان و میانه‌روها توجیه پیدا می‌کرد؛ حتی اگر چهره‌ای چون علی لاریجانی می‌بود. اما چه پارامترهایی در کار بود که به حذف چنین چهره‌ای انجامید؟


الف/ پارامترهای خارجی: لاریجانی می‌توانست در فضای شکل‌گرفته از پیروزی دموکرات‌ها و ریاست‌جمهوری جو بایدن در آمریکا، رئیس‌جمهوری مناسب برای تداوم سیاست‌خارجی عصر حسن روحانی باشد. نامزدی او برای ریاست‌جمهوری با تعابیری چون «متحد حسن روحانی» و «حامی برجام» از سوی رسانه‌ها و سیاستمداران غربی توصیف و به‌نوعی، استقبال شد. درعین‌حال، لاریجانی برخلاف روحانی، از اعتبار و اعتماد قابل‌توجهی هم در نزد چین و حتی روسیه برخوردار بود. او مسئول پیشبرد پرونده همکاری‌های 25 ساله با چین بود و درعین‌حال، از طریق دست راست خود (کاظم جلالی) که به سفارت ایران در مسکو گمارده بودش، از مزه دهان روس‌ها هم خبر داشت. در واقع، ریاست‌جمهوری لاریجانی می‌توانست نماد قطعی و بارز اتخاذ سیاست عادی‌سازی با جهان و همگرایی با نظام بین‌الملل باشد. حتی می‌توان مدعی شد لاریجانی گزینه‌ای بود که با ریاست‌جمهوری او این امکان وجود داشت که رویکرد کلان سیاست خارجی پس از انقلاب، (اگرنه، «رسماً»)، ولی «عملاً» تغییر کند. پس از انقلاب، نظام سیاسی رویکرد «موازنه منفی» را که ریشه در گفتمان نهضت ملی شدن نفت به رهبری محمد مصدق داشت، در قالب شعاری «نه شرقی، نه غربی» اتخاذ کرده بود. از سال 1384 به بعد، رهبری نظام سیاسی کوشید با استراتژی «نگاه به شرق» همکاری با رقبای نظام تک‌قطبی را شکل دهد و عملاً بال «نه شرقی» موازنه منفی پیشین، از بین رفت و مثبت شد. با ریاست‌جمهوری لاریجانی و تداوم یافتن سیاست‌خارجی پس از 1392 که تحت‌عنوان «نرمش قهرمانانه» تئوریزه شد؛ نظام سیاسی این پیام را به مخاطب جهانی منتقل می‌کرد که آمادگی دارد بال «نه غربی» را نیز تغییر دهد. اما حذف این بال برخلاف بال نخست، با نیروهای مقاومت جدی درون نظام‌سیاسی مواجه است. نیروهایی که در زمان ریاست لاریجانی بر مجلس هم، مقابله خود با این رویکرد را نشان داده بودند و گرچه در موضوع برجام (توافق هسته‌ای) مصلحت دیده شد که به حاشیه بروند و در حد ابراز دلواپسی بمانند؛ اما در موارد تعیین‌کننده دیگر چون لوایح FATF مانع حل مسئله شدند و تاکنون، اجازه نداده‌اند مبادلات مالی و اقتصادی ایران، روالی عادی پیدا کند. ردصلاحیت لاریجانی از منظر سیاست خارجی، واجد پیامی منفی به جهان غرب بود؛ مبنی بر آنکه تصمیمی برای تغییر استراتژی نظام سیاسی در حوزه بین‌الملل در راه نیست و حداکثر تعامل با غرب، در همان حد و حدود انعطاف تاکتیکی است که در برجام رخ داد و در ادامه هم به سایر حوزه‌های مورد اختلاف، تعمیم نیافت.


ب/ پارامترهای داخلی: در کنار این عامل خارجی، ناظران عوامل داخلی را هم مؤثر می‌دانند. پس از درگذشت هاشمی‌رفسنجانی و محمدرضا مهدوی‌کنی و حاشیه‌نشین شدن علی‌اکبر ناطق‌نوری، این لاریجانی بود که به‌نوعی جایگاه عالی‌ترین چهره محافظه‌کاران و سنت‌گرایان را در مناسبات سیاسی پیدا کرد. او گرچه رهبری یا عضویت حزب یا گروه خاصی را نداشت، اما در سایه سوابق خانوادگی و روابط شخصی خود، با حوزه‌های علمیه قم و نجف ارتباط داشت و از حمایت و همراهی نیروهای مؤثر سنتی برخوردار بود. او درعین‌حال، دارای روابط و سوابقی هم با نظامیان و هم با نوگرایان حوزه فرهنگ و سیاست بود که می‌توانست محل توافقی کلی در بین طیف متنوعی از نیروها واقع شود. در واقع، لاریجانی جز بخشی از سنت‌گرایان و محافظه‌کاران، نامزد و گزینه ایده‌آل هیچ جریان سیاسی یا نیروی اجتماعی نبود؛ اما درعین‌حال، به‌عنوان گزینه‌ای مورد توافق، می‌توانست از سوی همه جریان‌ها محل توجه واقع شود. تنها جریانی که از این دایره «توافق کلی» خارج می‌ماند؛ اتفاقاً، قدرتمندترین نیرو بود. راست رادیکال، نه‌تنها با لاریجانی همراه و همدل نبود؛ بلکه او را رقیبی خطرناک‌تر و پیچیده‌تر از اصلاح‌طلبان و حتی حسن روحانی تلقی می‌کرد. اما عامل مهمتر و نهایی که شاید ردصلاحیت را «اجتناب‌ناپذیر» کرد؛ تحولات سیاسی سال‌های آینده بود که در میان نیروهای سیاسی از آن با تعبیر «مسئله جانشینی» یاد می‌شود. مسئله‌ای که ریشه بسیاری از فشارها و حملات به حسن روحانی در دولت دوم او هم تلقی می‌شود و به نظر می‌رسد صادق آملی لاریجانی را هم بی‌نصیب نگذاشت. حتی، در قالب سناریویی اعتبارزدایانه، ریاست‌جمهوری سیدابراهیم رئیسی هم، در چارچوب همین بحث قابل‌تحلیل است. این پارامتر، در ممانعت از نامزدی سیدحسن خمینی هم مؤثر بود و چنانکه همان زمان در یادداشت «دوئل بی‌دوئل» (صدای 61، شنبه 28 فروردین‌ماه 1400) به آن اشاره شد، می‌توانست انتخابات ریاست‌جمهوری را سطحی بالاتر برود و آن را به رقابتی با تنش غیرقابل‌تصور و «بازی مرگ و زندگی» ارتقاء دهد. از این منظر، دوقطبی «لاریجانی/ رئیسی» هم، کارکرد و معنایی مشابه در پی داشت و شاید، همین اصلی‌ترین عاملی بود که نوبت آسیاب او را جلو انداخت.


    ***
چنین بود که «گام دوم انقلاب» با «حذف سومین میانه‌رو» همراه شد. حذف میانه‌روی اول (مهدی بازرگان)، نهضت آزادی و لیبرال‌های اسلامی را برای همیشه به دایره اپوزیسیون فرستاد. حذف میانه‌روی دوم (اکبر هاشمی‌رفسنجانی)، با شکستی غیرمترقبه همراه شد و چرخ آسیاب را کند کرد و شاید اگر «نعمت تحریم» و «سوغات ترامپ» نبود، آن را برای همیشه از چرخیدن بازمی‌داشت. حذف میانه‌روی سوم (علی لاریجانی)، اما می‌تواند هم نشانه تندتر شدن چرخیدن آسیاب انقلابی‌گری باشد و هم، این امکان هست که زمین سخت واقعیت و مسئولیت اداره دولت، نسل جدید انقلابیون را بار دیگر دچار شکاف کند و طیفی از آنان را به شک و تردید درباره فرجام راه خویش بیاندازد. در این صورت، بار دیگر محافظه‌کاران و میانه‌روهایی جدید ظهور خواهند کرد. آنها هم، گرفتار چرخ آسیاب انقلاب خواهند شد؟