درباره حذف میانه‌روی سوم در انتخابات ریاست‌جمهوری: علی لاریجانی به همان چرخه‌ای افتاد که قبل از او، مهدی بازرگان و اکبر هاشمی‌رفسنجانی

 

محمدجواد روح/ سرمقاله شماره ۹۰ هفته‌نامه صدا/ شنبه چهارم دی‌ماه ۱۴۰۰

یک روز مانده به شش‌ماهگی انتخابات ریاست‌جمهوری 28 خرداد، در 27 آذرماه، شاخص‌ترین ردصلاحیت‌شده انتخابات ریاست‌جمهوری سیزدهم نامه‌ای منتشر کرد تا پیش از بیش، روشن شود هنوز آتش‌های بسیاری زیر خاکستر حذف دسته‌جمعی رقبا باقی است. حذف‌هایی که انتخابات را در گرماگرم روزهای آستانه تابستان به سرمایی زمهریری کشاند و حال، علی لاریجانی در آستانه زمستان، آذر افکنده و اندکی از خاکسترها را به فوتی کنار زده است.

ردصلاحیت لاریجانی در خرداد 1400 را می‌توان سومین ردصلاحیت مهم و تعیین‌کننده در ادوار انتخابات ریاست‌جمهوری پس از انقلاب دانست که انتظار می‌رود پیام‌ها و پیامدهایی در سطح دو ردصلاحیت پیشین به همراه داشته باشد.


1- ردصلاحیت نخست در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1364 رخ داد؛ زمانی که مهدی بازرگان به اشاره‌ای حذف شد تا «اولین نخست‌وزیر امام» و رئیس دولت موقت انقلاب، راهی به صحنه انتخابات نیابد و  رسماً مشخص شود «لیبرال‌های اسلامی»، دیگر سهمی و جایی در «اردوگاه انقلابیون» ندارند. آنها کاتالیزور دوران تأسیس بودند و حال که استقرار کامل شده بود، دیگر نیازی به آنان نبود. سهل است که گفته می‌شد: «از اول هم اشتباه کردیم به آنان میدان دادیم!». حرفی که بعدها درباره قائم‌مقام نیز گفته شد. آسیاب انقلاب باید بچرخد، ابزار چرخش آن هم، باید جوان و مؤمن و انقلابی باشد. بازرگان در همان هشت‌ماهه دولت‌داری، خود دریافت و اعتراف داشت که چنین نیست؛ مومن بود، بسیار بیشتر از مدعیان، اما نه جوان بود و نه انقلابی. اصلا ریشه کنار رفتن‌اش از دولت موقت این بود که «حرکت دوم انقلاب» را در جهت ارزش‌ها و شعارهای «حرکت اول انقلاب» نمی‌دید و نمی‌پسندید. خود نیز اقرار داشت که از آن حرکت توفان و شتابان بازماند. خود را ژیان کم‌توان و کم‌سرعتی می‌دید که بر سبیل قانون و عقل می‌خواست آرام حرکت کند؛ بولدوزر نبود. و البته، انقلاب بولدوزر می‌خواهد؛ خراب کند و پیش برود و چنان پرسروصدا که نه‌تنها راننده صدای دیگران نشنود؛ که نگذارد دیگران بتوانند با هم سخن کنند. صدای بولدوزر انقلاب تا پایان جنگ و یک‌سال پس از آن، تا درگذشت بنیان‌گذار ادامه داشت. رهبر انقلاب درگذشت؛ اما آسیاب انقلاب پابرجای ماند.


2- آسیاب انقلاب، باز هم چرخید. آن‌قدر، چرخید و چرخید تا نوبت به هاشمی‌رفسنجانی رسید. هم‌او که سال 1384 در فیلم تبلیغاتی‌اش به نقل از سیدمحمد بهشتی، دبیرکل فقید حزب جمهوری اسلامی، برایش داستان ساختند که او را گفته بود: «آسیاب به نوبت!». نوبت هاشمی، البته، نه آن سال که هشت سال بعد رسید. هاشمی و حواریون و یاران‌اش البته همچنان تصور می‌کنند و مدعی‌اند شکست او در انتخابات سوم‌تیر 1384 پروژه‌ای برساخته بوده است. حال آنکه همان زمان، بر عموم ناظران و فعالان هویدا بود که او را چه میزان رأی منفی است. آرایی که نه برساخته اصلاح‌طلبان یا راست‌گرایان و حتی، ناشی از عوام‌فریبی محمود احمدی‌نژاد، که نتیجه طبیعی توسعه آمرانه و ناراضی‌ساز دوران او بود. فرمانی و ایده‌ای که هاشمی با آن، ایران پس از جنگ را به‌پیش می‌راند؛ مشابه الگویی بود که محمدرضا پهلوی در انقلاب سفید خود در اواخر دهه 40 و نیمه دهه 50 پیش گرفت. شک نیست که هر دو، توسعه ایران می‌خواستند؛ یکی، مدعی «تمدن بزرگ» بود و دیگری «سرداری سازندگی». یکی می‌خواست جامعه ایران را از ساختار سنتی و روستایی، بیرون آورد و هیاتی صنعتی و مدرن ببخشد. آن دیگر، می‌خواست گردوغبار و زخم‌های جنگ و انقلاب را بزداید و ایرانی جدید برسازد. خواست‌های هر دو توسعه‌گرایانه بود؛ اما چنان ناقص و آمرانه و پرهزینه که بخش مهمی از بدنه جامعه را که هر دو انتظار داشتند شکرگزار آنان باشد، به دشمنان آنان تبدیل می‌کرد. این دشمنان و ناراضیان، سوخت موتور و آب آسیاب تحولات سیاسی می‌شدند. چنین بود که توسعه پهلوی، به انقلابی علیه او انجامید. توسعه هاشمی هم، عملاً به انقلابی علیه او انجامید؛ با این تفاوت که پهلوی، صدای انقلاب را از خیابان‌ها شنید و هاشمی از صندوق‌ها. شکست در انتخابات مجلس‌ششم (زمستان 1378)، اولین صدایی بود که هاشمی از صندوق‌ها شنید. او البته، ترجیح داد اصالت صدا را نپذیرد و آن را به گردن منتقدانش در اردوگاه اصلاح‌طلبان اندازد. صدای دوم در انتخابات ریاست‌جمهوری نهم (تابستان 1384) اما شدیدتر بود. این‌بار، هاشمی را آن بهانه‌های 1378 هم نبود. نخبگان و روشنفکران و اصلاح‌طلبان نه‌تنها علیه او نبودند؛ که همگی در یک هفته میان دو مرحله انتخابات، هرچه می‌توانستند کردند تا شاید بتوانند موج انقلاب علیه هاشمی را متوقف کنند؛ اما زخم‌خوردگان توسعه و دل‌سپردگان پوپولیسم را اراده و موعظه و نصیحت نخبگان کارساز نیست. همچنان که در بهمن 1357 نبود. نوبت آسیاب هاشمی‌رفسنجانی اما در بهار 1392 رسید. زمانی که او برای آخرین‌بار در آخرین دقایق مانده به پایان مهلت ثبت‌نام انتخابات، احساس مسئولیت کرد تا برخیزد و جامعه دوپاره پس از تحولات 1388 را بپیوندد و کشتی به‌گل‌نشسته در تحریم‌های بین‌المللی از ابتدای دهه 1390 را ناخدایی کند و دوباره به آب اندازد. آب اما آمد و اوی ببرد. نامنتظره‌ترین حذف پس از انقلاب شکل گرفت. هاشمی‌رفسنجانی ردصلاحیت شد تا موجی که هراس داشتند با حضور او، ظهور کند؛ ظاهر شود و همه بافته‌های پس از 1388 را رشته کند. چنین بود که ناخدا حذف شد. موج اما، همچنان بر سر جای خویش بود. ناخدایی دیگر پیدا کرد. اشبه‌الناس به هاشمی و شاگرد اول مکتب او که ظریفان می‌گفتند گوی سبقت از استاد ربوده. چنین بود که انقلابیون جدید که می‌خواستند با حذف هاشمی، داستان انقلابیون قدیم را نقطه پایان گذارند؛ در لحظه آخر، غافلگیر شدند. چرخ آسیاب انقلاب، هشت سالی دست‌کم کند شد.


3- چرخ آسیاب را زمانی می‌توان انتظار توقف داشت که مدتی طولانی، سیر کند شدن و کندتر شدن را طی کرده باشد. کاری که استمرار و استقامت می‌طلبد. پس از چهار سال استمرار که به انتخاب دوباره حسن روحانی با آرایی بیشتر انجامید؛ بازگشت تحریم‌ها در دوره ترامپ، ظرفیت و امید و توان جامعه را برای استمرار و استقامت در راهی که از بهار 1392 در پیش گرفته بود، ستاند. تورم افسارگسیخته، موجی را شکل داد که نه‌تنها اقتصاد که سیاست و جامعه ایران را درهم‌نوردید. ترامپ انتظار داشت حاصل این موج، فروپاشی نظام سیاسی باشد. اما سرکنگبین، صفرا فزود و روغن بادام، تلخی نمود. نه‌تنها نظام برآمده از انقلاب به نقطه سقوط نرسید؛ بلکه بروز تنش‌های اجتماعی و سیاسی و بی‌حاصل ماندن انعطاف در سیاست خارجی، به تقویت نیروهایی منجر شد که منبع مشروعیت اصلی‌شان آمریکاستیزی و دشمنی با غرب است. چنین بود که راست رادیکال آمریکا، راست رادیکال ایران را برکشید. بحران اقتصادی، از دولت عادی‌ساز حسن روحانی و نیروهای میانه‌روی حامی آن اعتبارزدایی کرد؛ اما همین، فرصتی به دست «انقلابیون جدید» داد تا با تکیه بر پوپولیسم و نیز زیر سؤال بردن سیاست‌خارجی آشتی‌جویانه با غرب، برای خود در مناسبات درونی ساختار سیاسی، موقعیت‌سازی کنند. موقعیتی چنان محکم که در سایه آن، حذف همه اصلاح‌طلبان و میانه‌روها توجیه پیدا می‌کرد؛ حتی اگر چهره‌ای چون علی لاریجانی می‌بود. اما چه پارامترهایی در کار بود که به حذف چنین چهره‌ای انجامید؟


الف/ پارامترهای خارجی: لاریجانی می‌توانست در فضای شکل‌گرفته از پیروزی دموکرات‌ها و ریاست‌جمهوری جو بایدن در آمریکا، رئیس‌جمهوری مناسب برای تداوم سیاست‌خارجی عصر حسن روحانی باشد. نامزدی او برای ریاست‌جمهوری با تعابیری چون «متحد حسن روحانی» و «حامی برجام» از سوی رسانه‌ها و سیاستمداران غربی توصیف و به‌نوعی، استقبال شد. درعین‌حال، لاریجانی برخلاف روحانی، از اعتبار و اعتماد قابل‌توجهی هم در نزد چین و حتی روسیه برخوردار بود. او مسئول پیشبرد پرونده همکاری‌های 25 ساله با چین بود و درعین‌حال، از طریق دست راست خود (کاظم جلالی) که به سفارت ایران در مسکو گمارده بودش، از مزه دهان روس‌ها هم خبر داشت. در واقع، ریاست‌جمهوری لاریجانی می‌توانست نماد قطعی و بارز اتخاذ سیاست عادی‌سازی با جهان و همگرایی با نظام بین‌الملل باشد. حتی می‌توان مدعی شد لاریجانی گزینه‌ای بود که با ریاست‌جمهوری او این امکان وجود داشت که رویکرد کلان سیاست خارجی پس از انقلاب، (اگرنه، «رسماً»)، ولی «عملاً» تغییر کند. پس از انقلاب، نظام سیاسی رویکرد «موازنه منفی» را که ریشه در گفتمان نهضت ملی شدن نفت به رهبری محمد مصدق داشت، در قالب شعاری «نه شرقی، نه غربی» اتخاذ کرده بود. از سال 1384 به بعد، رهبری نظام سیاسی کوشید با استراتژی «نگاه به شرق» همکاری با رقبای نظام تک‌قطبی را شکل دهد و عملاً بال «نه شرقی» موازنه منفی پیشین، از بین رفت و مثبت شد. با ریاست‌جمهوری لاریجانی و تداوم یافتن سیاست‌خارجی پس از 1392 که تحت‌عنوان «نرمش قهرمانانه» تئوریزه شد؛ نظام سیاسی این پیام را به مخاطب جهانی منتقل می‌کرد که آمادگی دارد بال «نه غربی» را نیز تغییر دهد. اما حذف این بال برخلاف بال نخست، با نیروهای مقاومت جدی درون نظام‌سیاسی مواجه است. نیروهایی که در زمان ریاست لاریجانی بر مجلس هم، مقابله خود با این رویکرد را نشان داده بودند و گرچه در موضوع برجام (توافق هسته‌ای) مصلحت دیده شد که به حاشیه بروند و در حد ابراز دلواپسی بمانند؛ اما در موارد تعیین‌کننده دیگر چون لوایح FATF مانع حل مسئله شدند و تاکنون، اجازه نداده‌اند مبادلات مالی و اقتصادی ایران، روالی عادی پیدا کند. ردصلاحیت لاریجانی از منظر سیاست خارجی، واجد پیامی منفی به جهان غرب بود؛ مبنی بر آنکه تصمیمی برای تغییر استراتژی نظام سیاسی در حوزه بین‌الملل در راه نیست و حداکثر تعامل با غرب، در همان حد و حدود انعطاف تاکتیکی است که در برجام رخ داد و در ادامه هم به سایر حوزه‌های مورد اختلاف، تعمیم نیافت.


ب/ پارامترهای داخلی: در کنار این عامل خارجی، ناظران عوامل داخلی را هم مؤثر می‌دانند. پس از درگذشت هاشمی‌رفسنجانی و محمدرضا مهدوی‌کنی و حاشیه‌نشین شدن علی‌اکبر ناطق‌نوری، این لاریجانی بود که به‌نوعی جایگاه عالی‌ترین چهره محافظه‌کاران و سنت‌گرایان را در مناسبات سیاسی پیدا کرد. او گرچه رهبری یا عضویت حزب یا گروه خاصی را نداشت، اما در سایه سوابق خانوادگی و روابط شخصی خود، با حوزه‌های علمیه قم و نجف ارتباط داشت و از حمایت و همراهی نیروهای مؤثر سنتی برخوردار بود. او درعین‌حال، دارای روابط و سوابقی هم با نظامیان و هم با نوگرایان حوزه فرهنگ و سیاست بود که می‌توانست محل توافقی کلی در بین طیف متنوعی از نیروها واقع شود. در واقع، لاریجانی جز بخشی از سنت‌گرایان و محافظه‌کاران، نامزد و گزینه ایده‌آل هیچ جریان سیاسی یا نیروی اجتماعی نبود؛ اما درعین‌حال، به‌عنوان گزینه‌ای مورد توافق، می‌توانست از سوی همه جریان‌ها محل توجه واقع شود. تنها جریانی که از این دایره «توافق کلی» خارج می‌ماند؛ اتفاقاً، قدرتمندترین نیرو بود. راست رادیکال، نه‌تنها با لاریجانی همراه و همدل نبود؛ بلکه او را رقیبی خطرناک‌تر و پیچیده‌تر از اصلاح‌طلبان و حتی حسن روحانی تلقی می‌کرد. اما عامل مهمتر و نهایی که شاید ردصلاحیت را «اجتناب‌ناپذیر» کرد؛ تحولات سیاسی سال‌های آینده بود که در میان نیروهای سیاسی از آن با تعبیر «مسئله جانشینی» یاد می‌شود. مسئله‌ای که ریشه بسیاری از فشارها و حملات به حسن روحانی در دولت دوم او هم تلقی می‌شود و به نظر می‌رسد صادق آملی لاریجانی را هم بی‌نصیب نگذاشت. حتی، در قالب سناریویی اعتبارزدایانه، ریاست‌جمهوری سیدابراهیم رئیسی هم، در چارچوب همین بحث قابل‌تحلیل است. این پارامتر، در ممانعت از نامزدی سیدحسن خمینی هم مؤثر بود و چنانکه همان زمان در یادداشت «دوئل بی‌دوئل» (صدای 61، شنبه 28 فروردین‌ماه 1400) به آن اشاره شد، می‌توانست انتخابات ریاست‌جمهوری را سطحی بالاتر برود و آن را به رقابتی با تنش غیرقابل‌تصور و «بازی مرگ و زندگی» ارتقاء دهد. از این منظر، دوقطبی «لاریجانی/ رئیسی» هم، کارکرد و معنایی مشابه در پی داشت و شاید، همین اصلی‌ترین عاملی بود که نوبت آسیاب او را جلو انداخت.


    ***
چنین بود که «گام دوم انقلاب» با «حذف سومین میانه‌رو» همراه شد. حذف میانه‌روی اول (مهدی بازرگان)، نهضت آزادی و لیبرال‌های اسلامی را برای همیشه به دایره اپوزیسیون فرستاد. حذف میانه‌روی دوم (اکبر هاشمی‌رفسنجانی)، با شکستی غیرمترقبه همراه شد و چرخ آسیاب را کند کرد و شاید اگر «نعمت تحریم» و «سوغات ترامپ» نبود، آن را برای همیشه از چرخیدن بازمی‌داشت. حذف میانه‌روی سوم (علی لاریجانی)، اما می‌تواند هم نشانه تندتر شدن چرخیدن آسیاب انقلابی‌گری باشد و هم، این امکان هست که زمین سخت واقعیت و مسئولیت اداره دولت، نسل جدید انقلابیون را بار دیگر دچار شکاف کند و طیفی از آنان را به شک و تردید درباره فرجام راه خویش بیاندازد. در این صورت، بار دیگر محافظه‌کاران و میانه‌روهایی جدید ظهور خواهند کرد. آنها هم، گرفتار چرخ آسیاب انقلاب خواهند شد؟