پایه‌های یک میز

مواجهه پوتین با رئیسی و مکرون از یک جنس بود؟

محمدجواد روح/ سرمقاله شماره ۹۷ هفته‌نامه صدا/ شنبه ۲۳بهمن‌ماه ۱۴۰۰

میز عریض و طویل ولادیمیر پوتین این روزها سوژه طنز و کنایه‌ها و حتی تحلیل و گمانه‌هاست. این حواشی و بحث‌ها، ابتدا در سطح رسانه‌های ایران مطرح شد. زمانی که سیدابراهیم رئیسی به مسکو رفت و با میزبانی مواجه شد که نه‌تنها "بد استقبال" و "بد بدرقه" بود که در زمان همنشینی هم، بیشترین فاصله ممکن را با مهمان خود شکل داد. نوع برخورد پوتین با رئیسی، چنان زننده بود که حتی رسانه‌های جریان حاکم که روسیه را "متحد استراتژیک" می‌نامند و ایرادها به میزبانی مسکو را "بهانه‌جویی دنباله‌های داخلی غرب" می‌خواندند؛ پس از مدتی، زبان توجیه در کام فرو بردند و حتی کوشیدند با خبرسازی‌های عجیب، پوتین را در موضع ضعف تصویر کنند. چنان که خبرگزاری فارس با انتشار ویدئویی توجیه‌گرانه، تا آنجا پیش رفت که از "عرق کردن"، "تکان دادن پا" و "بازی با کراوات پوتین" سخن گفت و آن را نشانه "استرس" رئیس‌جمهوری روسیه دانست. توجیهاتی که خود، به سوژه‌ای تازه در رسانه‌ها تبدیل شد.

اما هفته گذشته، همان نوع از مواجهه پوتین درباره امانوئل مکرون، رئیس‌جمهوری فرانسه، تکرار شد. مکرون که در اوج تنش‌ها درباره مساله اوکراین و نیز انتقال گاز به اروپا، به دیدار پوتین رفته بود تا چنان که گفت، درهای تنش‌زدایی و گفت‌وگو را پیش از ورود به بحران، بگشاید؛ خود را پشت همان میز و روی همان صندلی دید که چند روز قبل، سیدابراهیم رئیسی بر آن نشسته بود. آیا می‌توان گفت ولادیمیر پوتین مواجهه‌ای یکسان با سیدابراهیم رئیسی و امانوئل مکرون داشته است؟ اصولا، این میز حاشیه‌ساز بر چه پایه‌هایی استوار است و چه پیام‌های ناگفته‌ای را می‌توان از زبان آن شنید؟

 

پایه اول: رئالیسم علیه فرمالیسم

درباره رئیسی، برخی ناظران اعتقاد داشتند که این شکل مواجهه به آن دلیل است که پوتین، رئیس‌جمهور ایران را در سطح خود نمی‌بیند و با شناختی رئالیستی از مناسبات واقعی قدرت در ایران، جایگاه ریاست‌ جمهوری اسلامی ایران را در اختیار مقام‌رهبری ایران می‌داند و نه شخصی که عنوان "رئیس‌جمهوری" به او اطلاق می‌شود. در واقع، پروتکل‌های تشریفات سیاسی روس‌ها نه از فرمالیسم که از رئالیسم تبعیت می‌کند؛ همچنان که گفته می‌شود چینی‌ها هم برای گفت‌وگو درباره سند همکاری‌های ۲۵ ساله با ایران، نماینده‌ای تام‌الاختیار از سوی رهبر ایران را خواستار شده بودند. (بگذریم که همان نماینده تام‌الاختیار هم، چند ماه قبل از سوی نمایندگانی تام‌الاختیارتر ردصلاحیت شد تا چه برای چینی‌ها و چه برای داخلی‌ها روشن شود سطح خودمختاری و آتش‌به‌اختیاری در این ملک تا به کجاست!).

اما این نگاه، با تکرار مواجهه پوتین-رئیسی در دیدار پوتین-مکرون دچار تناقض شد. مکرون، نه‌تنها واقعا رئیس‌جمهوری فرانسه است؛ که جمهوری این کشور، الگو و نمادی برای دیگر جمهوری‌هاست. چنان که رهبر انقلاب ایران، وقتی ۴۳ سال پیش در دهکده نوفل‌لوشاتو در نزدیکی پاریس اقامت گزیده بود، خبرنگاری از او پرسید: "جمهوری اسلامی که شما خواهید آورد، چگونه جمهوری خواهد بود؟" و او پاسخ داد: "مثل همه جمهوری‌ها. مثل همین جمهوری فرانسه...".

و حالا از طنز روزگار، در آستانه سالروز پیروزی انقلاب ایران، جمهوری اسلامی ایران و جمهوری لائیک فرانسه به شعبده ساحر روس، مثل هم شدند؛ دست‌کم از این جهت که دو رئیس‌جمهور را بر یک کرسی و پشت یک میز و در یک نقطه نشاند!

 

پایه دوم: ژئوپلتیک علیه دیالوگ

اما فارغ از این کنایه و مطایبه تاریخی، روشن است که مکرون نه‌تنها رئیس‌جمهوری واقعی فرانسه که از رهبران قدرتمند اروپاست. او گرچه در داخل فرانسه با جنبش قدرتمند و جنجالی راست‌های افراطی مواجه است که حتی ممکن است انتخاب دوباره او را به خطر اندازد؛ اما در سطح قاره سبز، شاید باثبات‌ترین و قدرتمندترین رهبر کنونی باشد. پس از پایان دوران صدراعظمی آنگلا مرکل در آلمان و در روزهایی که قایق بوریس جانسون گرفتار امواج پرتلاطم دریای سیاست در انگلستان پسابرگزیت است؛ مکرون تصویری از یک رهبر قدرتمند و باثبات در سطح اروپا را ارائه می‌دهد. همین که در اوج بحران میان روسیه و غرب، این مکرون است که در میانه زمستان شال و کلاه می‌کند و راهی مسکو می‌شود؛ نشانه بارزی از جایگاه و موقعیت او در رهبری اروپاست. اما بااین‌حال، مکرون هم در کرملین، پشت همان میزی جای گرفت که رئیسی. تعبیری که روزنامه "لیبراسیون" برای تحلیل این رخداد به کار گرفت، تامل‌برانگیز بود؛ تبدیل میز عجیب پوتین به راهی پیچ‌درپیچ که در آن، رئیس‌جمهور روسیه عملا جایگاه بالاتر را داشت و این تیتر ضرب‌دار: "گفت‌وگو به سبک روسی".

تصویر و تیتر روزنامه فرانسوی، بر روی اصل ماجرا انگشت می‌گذارد. اینکه گفت‌وگو با روس‌ها آسان نیست. روس‌ها و شخص پوتین نیک می‌دانند که روسیه امروز در جایگاه اتحاد جماهیر شوروی یا حتی روسیه تزاری نیست؛ اما با تکیه بر معدود ابزارهای قدرت و کارت‌هایی که در دست دارد، بازی خود را بی‌رحمانه پیش می‌برد. در واقع، روسیه پوتین  برخلاف چین که متکی بر قدرت اقتصادی خود، به دنبال تبدیل شدن به ابرقدرت است؛ خواسته یا ناخواسته، راهی جز اتکا به ابزارهای نیمه‌سختی چون جایگاه ژئوپلتیک و دیپلماسی (جنگ) انرژی ندارد. طبعا، اروپا و غرب نمی‌توانند این دو ابزار را از دست روسیه بستانند.

سیاست دولت در روسیه، همچون هر کشور دیگری، تا حد زیادی تابع جغرافیاست. با وجود همه درهم‌تنیدگی‌ها و درهم‌فرورفتن‌هایی که جهان امروز را صورتی شبکه‌ای بخشیده؛ اما پارامتر جغرافیا (به‌ویژه در ابعاد گسترده و در نقاط حیاتی) همچنان عاملی تاثیرگذار بر مناسبات قدرت است. طبعا، در این میان روسیه که حتی پس از فروپاشی، همچنان پهناورترین کشور دنیاست و مهمتر از آن، شیر بخش قابل‌توجهی از گاز اروپا را در دست دارد؛ بیش از اغلب کشورها به ابزارهای ژئوپلتیک متوسل می‌شود. گفت‌وگوی برابر با چنین کشوری - اگر نگوییم: "محال"- اما به‌غایت، "دشوار" است. در واقع، شکل اصلی و اصیل میز گفت‌وگوی پوتین و مکرون، همان حالت طبقاتی است که لیبراسیون تصویر کرده است. گفت‌وگوی پوتین و مکرون، گرچه در مقام دو رئیس‌جمهور از دو کشور مهم اروپا، در ظاهر "گفت‌وگویی برابر" است؛ اما با توجه به ابزارهای ژئوپلتیک و انرژی که روسیه در اختیار دارد، در باطن "گفت‌وگویی نابرابر" را شکل می‌دهد و پوتین را در جایگاهی فراتر می‌نشاند. منطق آن هم، خیلی ساده است: کرملین اگر گاز را قطع کند، الیزه یخ می‌زند!

 

پایه سوم: بازدارندگی علیه ناتو

روسیه برای آنکه ناچار نشود از این ابزار سود جوید، خواسته ظاهرا کوچکی از اروپا و غرب دارد؛ "به حیاط خلوت من کاری نداشته باشید!". البته، اینکه دایره این حیاط خلوت تا کجاست؛ محل ابهام است. آیا مثلا ایران، عراق و سوریه هم شامل آن می‌شود؟ بعید است ابعاد ادعای روس‌ها چنین گسترده باشد؛ گرچه تلاش خود را در مقاطع مختلف به کار بسته‌اند تا در این مناطق هم، چانه‌زنی کنند و به‌اصطلاح، با این کارت‌ها هم بازی کنند. اما در مقابل، جای تردیدی نیست که مسکو، کشورهای اتحاد جماهیر شوروی سابق (به‌ویژه اوکراین، بلاروس، گرجستان و قزاقستان) را حیاط خلوت خود می‌داند و در برابر قدرت گرفتن هر نیروی مخالف منافع خود در این کشورها می‌ایستد. ازاین‌روست که نه‌تنها اپوزیسیون و جریان‌های دموکراسی‌خواه در داخل روسیه که در این کشورهای پیرامونی هم، از فشارها و حملات مسکو و دولت‌های همسوی آن در امان نیستند. از طرفی، توسعه ناتو به شرق و در بر گرفتن کشورهای اروپای شرقی و در ادامه بقایای اتحاد جماهیر شوروی، روسیه‌ی پوتین را به شکلی دائم در قالب استراتژی "خارپشت" قرار داده است؛ فرو رفتن در خود و نشان دادن تیغ‌ها به دیگران.

 

پایه چهارم: نوستالژی علیه وضع موجود

در کنار همه این موارد، بخشی از مساله هم به ذهنیت تاریخی پوتین در مقام رهبر روسیه بازمی‌گردد. روشن است که پوتین گرچه سیاستمداری اقتدارگرا و جویای دیکتاتوری ملّی (و حتی منطقه‌ای) است؛ اما از جنس اقتدارگرایان متوهمی چون صدام، قذافی یا کیم جونگ اونِ کره‌شمالی نیست. او واقعیت قدرت و منطق موقعیت خود را می‌شناسد. اما این‌همه باعث نمی‌شود راه بر آرزوها و رویاهای روزگار گذشته ببندد. اتحاد جماهیر شوروی گرچه امروز در نگاه جهانیان، نمونه‌ای تاریخی است که تنها در موزه‌ها می‌توان از آن سراغ گرفت؛ اما در ذهنیت رهبری چون پوتین - و شاید ذهنیت تاریخی اغلب مردم روسیه و حتی روس‌تبارهای دیگر کشورهای اتحاد جماهیر سابق- "رویای امپراتوری" پابرجاست. کافی است خود را جای روس‌ها بگذاریم تا به آنها حق دهیم. درحالیکه بیش از ۱۴۰۰ سال از سقوط امپراتوری‌ ساسانی در ایران می‌گذرد و حتی، آخرین پادشاهان قدرتمند (شاه‌عباس صفوی و حداکثر نادرشاه افشار) سده‌هاست زیر خاک خفته‌اند؛ هنوز گفتمان متکی بر امپراتوری شکوهمند باستانی ایران در ذهن و ضمیر بسیاری از ایرانیان، جا دارد. هنوز، وقتی از بحرین، جمهوری آذربایجان، حتی گرجستان و افغانستان سخن می‌گوییم؛ از "پاره‌های تن وطن" سخن می‌رود. هنوز، مواجهه تیم‌های ملی و باشگاهی فوتبال ایران با حریفان عربی، بیش از رقابتی ورزشی، جنگی حیثیتی است؛ گویی، هنوز می‌خواهیم انتقام قادسیه را بگیریم. چنان که وقتی صدام در ابتدای حمله به ایران شعار "تکرار قادسیه" را داد، خون در رگ‌ها جوشید. حال برگردیم به روسیه؛ کشوری که نه ۱۴۰۰ سال که تنها ۳۰ سال از دوران ابرقدرتی آن می‌گذرد. چگونه می‌توان انتظار داشت پوتین (و یا هر رهبر دیگری که در کرملین بنشیند)، عقده استالینیسم - و یا دست‌کم، برژنف و خورشچف بودن- نداشته باشد؟ چگونه می‌توان انتظار داشت ساکت بنشیند و چشمک زدن ایالت‌های دیروز خود را به ناتو و آمریکا ببیند و دست به کاری نزند؟ اگر ما جای پوتین بودیم، این عقده را به شکلی بیرون نمی‌ریختیم؟ حتما. حداقل کاری که می‌کردیم، این بود که یک رهبر بلوک غرب را بنشانیم در دورترین جای ممکن میز! مخصوصا، در جهان رسانه‌ای مجازی امروز که حاشیه بیشتر از متن و تصویر بیشتر از سخن خریدار دارد. پوتین، غیر از گاز و جغرافیا و تاریخ و نوستالژی، زبان این سیاست مبتذل را هم بلد است....

موقعیتی بر لب کارون، زبانی بر لب مادر من

نادر صدیقی/ نویسنده و پژوهشگر
فیلم "موقعیت مهدی" که شروع شد، گفتم لابد اسمی از شهید علی باکری در میان نخواهد بود. اما درست برخلاف انتظار من خطی نقطه چین میان علی باکری مجاهد خلق قبل از انقلاب ومهدی وحمید برقرار شد تا بیننده به انتخاب خود آن را پر کند. خانواده باکری ها از علی به نیکی یاد می کردند.برای تفکیک میان آن سازمان که علی عضو آن بود وسازمان رجوی گفته شد علی متعلق به دورانی بود که اعضای سازمان اسلام را قبول داشتند وهنوز واقعه مارکسیست شدن پیش نیامده بود.از مسلمانی علی باکری گفتند واز این که "مسلمان تر از اون پیدا نمی شد".زهرا خواهرش روزهایی را به خاطر می آورد که علی هر وقت به ارومیه می آمد با خود کتاب می آورد،برای آگاهی بخشی..
این همان چیزی است که من "نقطه صفر مرزبندی ها" می نامم،یعنی بر مبنای وضعیت امروز گذشته سازی نکنیم ،بگذاریم گذشته در تکینگی تقلیل ناپذیر خود بدرخشد.فکر می کنم  زیباترین بخش هر فیلم جدی  آن چیزی است که فیلم نمی خواهد نشان بدهد اما در ناخودآگاه فیلم می توان آن را دید.مثلا "خواهر سیما" در صحنه آخر فیلم "ماجرای نیمروز" می گوید که "قبل از مرز بندی ها به جبهه رفته بود که بجنگند با عراقی ها".در آن اوایل که هنوز مرزبندی های گفتاری وکرداری شکل نگرفته بود،هنوز می شد در جبهه دفاع میهنی اعضایی از وابستگان سازمان های فدایی یا مجاهد را دید،مدتها قبل از این که فداییان خلق به شوروی متواری بشوند وجنگ را از منظر ابرقدرت حامی بعث عراق تحلیل کنند ویا پیش از آن که مجاهدین خلق در پیچ ومهره های ماشین جنگی صدام منحل شوند.
سیما "قبل از مرزبندی ها" به جبهه می رود.در ابتدای فیلم تصویر روشنی در باره ویژگی شرایطی که "ماقبل مرزبندی ها "  می بینیم :شوهر سیما که در قسمت مخابرات  وشنود اطلاعات کار می کند با پرستارهایی که همکار سیما بودند ودر جبهه بودند صحبت می کند.از او می پرسد آیا سیما در آن موقع یعنی مثلا سال 59 با گروهها در تماس بود؟ پرستار جبهه از این سوال ناراحت می شود.زیرا او نیز طبیعی می داند که در سال 59 که هنوز مرزبندی ها سفت وسخت وتیز نشده بود سیما با اعضای گروههای آن دوران در تماس باشد.چرا؟ زیرا (این را از توضیح آن پرستار می فهمیم) در آن سالها یعنی 58 و59 خیلی ها در متینگ های گروهها شرکت می کردند بی آنکه لزوما عضو باشند.خیلی ها در جلسات سازمان ها شرکت می کردند واین یک امر رایج وطبیعی بود.یعنی وقتی مثلا در دانشگاه بودی امکان آن وجود داشت که افراد همزمان در چندین جلسه وچندین متینگ شرکت کنند،زیرا تضاد ویا "مرز" عبور ناپذیر میان این دسته وآن دسته هنوز ابداع نشده بود،در حال برساختن بود،اما حالت ژله ای وعبور پذیر داشت..
به عبارت دیگر "مرزبندی" امری پیش ساخته نیست،اینطور نیست که مرز میان این سازمان وآن گروه دیگر ویا آن جریان انقلابی یک مرز،یک دره ای از خون باشد.مرز در این مفهوم برناگذشتنی وعمیق وقاطع،چیزی بود که در حال ساخته شدن بود،رجوی سعی می کرد آن را بسازد.از خلال کنش های حساب شده بر مبنای یک هوشمندی شیطانی در جهت عصبانی کردن حاکمیت وکشاندن حاکمیت به پای معرکه ای که در حالت عادی نمی توانست ونمی خواست وارد آن بشود.اکنون در لحظه گذر از مرزکشی های استعماری میان سنی وشیعه،وشاید هم در امتدادِ همان مرزبندی ها،اکنون شاهد صف بندی کاذبی هستیم از دل زبان مادری می گذرد.برخی به نام دفاع از زبان فارسی تلاش می کنند زبان مادری بخش عمده ای ازمردم این سرزمین را به حاشیه رانده ویا حتی موجودیت مستقل را منکر شوند ومدعی شوند فارسی زبان مادری همه ایرانیان است.می خواهند به زور مدعی شوند که زبان مادر من فارسی بوده است ،هم بدان تصور ناشیانه که تقلید از ناسیونالیسم یک عصر منسوخ موجب تقویت زبان فارسی خواهد شد.این یک دفاع بد از زبان فارسی است که با حمله پهلو می زند.به گواهی تاریخ "ترکان پارسی گوی" وسلسله های فارسی پرور ترک در این سرزمین وبه طور کلی در جغرافیای اسلام نقش اصلی در بسط وگسترش وتکامل فارسی داشتند،بیشتر ازحکومت های فارس زبان.مستندات این را می توان در مولف شهید "خدمات متقابل اسلام وایران " دید واگر قبول ندارید حداقل خطابه سید حسن تقی زاده را بازخوانی کنید که در سال 1326 "لزوم حفظ زبان فارسی فصیح " را در پیوند با مشترکات فرهنگی میان ایران وعثمانی در ادای دین زبان فارسی به عربی به رشته تحلیلی درخشان درآورده است:
file:///C:/Users/n.sedighi/Downloads/%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C%20%20%D8%AA%D9%82%DB%8C%20%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87%20%D9%85%D9%84%DB%8C%20%D8%B3%D8%A7%D8%B2%DB%8C%20%D8%B4%D8%AF%D9%87.pdf
درتمام ایام سلطنت پهلوی  در ایامی که اسلام را به نام عرب می زدند ،به خورد محصلین داده بودند که فردوسی در مواجهه فرهنگی وحتی در دشمنی با عرب وزبان عربی وتهاجم زبان عربی از زبان فارسی پاسداری کرده است.اما خطابه مذکور نشان می دهد که این گران مایه در دری در صدف اسلام وعرب وتمدن اسلامی پرورده شده ودرفضای درهم تنیدگی افق های ایران وعرب واسلام  و"امتزاج عربی با فارسی وحلول آن در این "(تقی زاده،لزوم حفظ زبان فارسی فصیح،مجله یادگار 1326)
تقی زاده نحوه حلول عربی در فارسی را خیلی استادانه توضیح می دهد.اگر به تحلیل او وفادار باشیم باید  به کمک واژگان همان تحقیق عالمانه گفت این حلول در واقع حلول یک امر "پرمایه " در یک امر "کم مایه " است که البته محصول نهایی آن از هردو (از عربی واز پارسیک قدیم) بسی فراتر می رود: 
"اصلا زبان های قدیم ایرانی حتی پهلوی ( پارسیک )‌ هم که کتبی از آن در دسترس است. وسیع و باثروت نبوده است"(تقی زاده ) وسعت وثروت فارسی جایزه همان حلول وهمان مراوده است که به نوبه خود محصول آن "میدان ادبی وعلمی " بود که در عصرخلافت عباسی وسپس سلسله های ترک زبان،در فضای امت به وجود آمد.بوردیو جامعه شناس شهیر فرانسوی نقش "فضای مقدورات" در حوزه های تولید فرهنگی را به خوبی نشان داده است.ناسیونال فاشیست های ایران-شاهی-ایرانشهری درکی ذات گرایانه از زبان فارسی عرضه می کنند ،آنها چنان مستغرق در ترک ستیزی وعرب ستیزی هستند که فارسی را نیز به مثابه یک ابزار هویتی برضد عرب وترک واسلام وامت بازنمایی می کنند.باید نقبی از تقی زاده به پی یر بوردیو زد تا در فراسوی نگاه ذات گرایانه به زبان نقش امت واسلام را در ایجاد آن "فضای ممکنات" را بررسی کرد که شرط امکانی باروری فارسی واز همه مهم تر تبدیل آن به یک سرمایه عظیم فرهنگی بوده است.برخلاف ناسیونال فاشیسم ایرانشهری که به تاسی از شرق شناسی استعماری از عصر ساسانیان یک عصر طلایی برای شکل دادن به پروژه تجزیه طلبانه خود برضداقوام ایرانی می سازد،تقی زاده  ضمن مقایسه سرنوشت زبان فارسی در دوران پیش از اسلام با شکوفایی ادبیات عرب وتعامل پربرکت عربی وفارسی در عصر امت نتیجه می گیرد:" قویا محتمل است که نفوذ لغات عرب در فارسی دری بیشتر به دلیل تنگ و محدود بودن زبان بوده و اصلا از علم و معرفت در عهد ساسانیان آثار زیادی نیست و دلایل زیادی بر نقصان آن وجود دارد." (تقی زاده ،پیشین)
روح خطابت پیشگفته تقی زاده در 1326 را امروز پس از یک قرن می توان در سخنان خطیب برجسته دید که در همین بهمن ماه  به شیوه ای مشابه از نقش واژگان فارسی وعربی در باروری ترکی گفت وبی خردی ناب گرایی وتصفیه گرای وپاکسازی آتاتورک در حوزه زبان را محکوم کرد:
" متاسفانه از قرن هفدهم با کاربرد فراوان مکمل های فارسی وعربی فاصله زیادی میان زبان نوشتار وزبان گفتار افتاد.از آغاز عصر گذشته فاصله میان زبان نوشتار وزبان گفتار به میزان زیادی کاهش یافت.ترکیه در سالهای 1930 درپیامد آن فعالیت هایی که "ساده سازی زبان " گفته می شد،دچار تفریط شد. به بهانه این که گویا درحال تصفیه ترکی مان از کلمات بیگانه هستند،چه بسیار کلماتی که در طول قرون به هویت مان شکل بخشیده بودند طرد شد تحقیر شد،.به جای آن  صدها کلمه بی مزه،بی نمک،بی رنگ،بی آهنگ آمد که موجب انقطاع از مدنیت قدیم ما گردید. (تصفیه کنندگان زبان )رویای پاکسازی تمام رد اجدادمان هم  از موسسه های دولتی مان،هم از قلبها را داشتند. " (اردوغان،مراسم جایزه کاربرد زبان ترکی )
تقی زاده در توصیف زیبایی زبان ادبی عثمانی درپرتو همان برآمیزی ها می گفت :
" زبان ادبی ترکی عثمانی با امتزاج با عربی و فارسی تکامل یافته و از هفتاد سال به این طرف با سعی نویسندگان زبر دست بیشماری ساده نویس که ترسل با تکلف را نسخ نمودند و طریقه " شناسی" را که شبیه به طریقه قائم مقام در فارسی بود بنا نهادند و در صف اول آنها باید شناسی و نامق کمال و احمد مدحت  و عبدالحق حامد و معلم ناجی و سلیمان نظیف و جناب شهاب الدین و جلال نوری و ابوالضیاء توفیق و ضیاء پاشا و چند نفر فاضل و ادیب دیگر را باید شمرد زبانی ظریف و زیبا شده بود." 
شگفت اینکه اردوغان نیز در ستایش همان نسل ادبی عثمانی به همان سبک وسیاق پاکسازی های ناب گرایانه آتاتورکی را به باد انتقاد گرفت وشگفت تر این که سالها پیش از اردوغان وپیش از تقی زاده،یعنی در سالهای 1906 تا 1907 در مجله "ینی فیوضات" نشر باکو همان مباحث توسط علی بی حسین زاده وروشنفکران تاتار ذیل عنوان "غوغای لسان" مطرح گردید وگفته شد پاکسازی واژگان عربی وفارسی منجر به عریانی و"تناقص" زبان ترکی ما خواهد شد.یعنی همان سخنی که چند دهه بعد از روشنفکران مسلمان قفقاز،تقی زاده به بیانی شیوا در طعن "ملت پرستان " زمانه رضاخانی گفت :
"در اینجا سخن از جامه عاریت نیست بلکه رخت زیبایی است که از قماش خارجی از نو بقامت خود شما بریده و ساخته شد و در حکم جامه پیراسته شده است " 
ملی به این اعتبار بازگشت به هزاره های مفقود باستانی نیست،ملی همان تبدیل جامه کهن به جامه نو است که در کارگاه امت واسلام وتمدنی اسلامی بافته وبه قامت ایران آراسته شد.
اسلام وامت وآن فضای "تلاقی تمدنی " در پرتو اسلام میان فرهنگ ها وتمدن های این جغرافیای مشترک از دیوار چین تا جیحون وکارون وباکو وبالکان وشمال افریقا فراهم آمد در حقیقت روح این جهان بی روح بود،مزه آن بود رنگ بود وآهنگ بود.
اکنون بار دیگر همان ناب گرایی وفاصله گیری از مشترکات فرهنگی ودیالوگ همسایگانی در جامه تنگ نظری ناسیونالیسم بی جاساز ایرانی ظاهر شده.این بار تعلیق اصل پانزده قانون اساسی در خصوص زبان های محلی اقوام ایرانی در پوشش یک جعل ویک انکار آشکار درآمده:انکار زبان های محلی ومادری زبان های ایرانیان وتقلیل همه زبان های مادری به "یک "وفقط "یک "زبان مادری که گویا تنها زبان مادری ایرانیان است.تقلیدی تهوع آور از تئوری ملی شاهانه در شکل بازسازی شده خود وجود دارد که تقویت هویت ملی را در گرو تضعیف زبان های مادری محلی می داند ومدعی است اقوام ایران هرچه از قومیت وزبان خود تخلیه شوند ایرانی تر خواهند شد.این یک بازگشت ارتجاعی است به یک عصر منسوخ وبه روزگاری که گفته می شد :"ترکی در ایران ازترکتازی به وجود آمده است.این زبان در چند قرن پیش به طور مهاجم وارد کشور شده وقسمتی از خاک وطن عزیزما را گرفته است وهیچگاه بومی نیست وزبان ملی نتواند بود.مهمان ناخوانده ومزاحم است!..مهمانی است که به ناموس وطن دست درازی کرده،زیرا زبان ملی ناموس وطن است وبا مقدرات ملت هم اکنون بازی می کند! وجود آن ممکن است به جای غرور ملی که هر ملت زنده باید داشته باشد غرور محلی که برای وحدت ملی زیان آور است ایجاد کند" (دکتر محمود افشار،یگانگی ایران وزبان فارسی ،مجله آینده 1338،کتاب زبان فارسی در آذربایجان،ص 289 ،انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار)
تحلیل نمونه وار پیشگفته در حقیقت سرشت نمای درک ناسیونال فاشیستی از هویت ملی است:امر برآمیزی وترکیب بندی هویت ها زبان وفرهنگ  ها که در مرحله کنونی پیشرفت علوم انسانی در مقیاس جهانی ستوده می شود در عصر ناسیونال فاشیسم وبازتوصیف هویت ملی به کمک واژگان فقیر فاشیستی به شکلی تهاجمی "ناموسی " بازنمایی می شذ.
کاربست واژگان "ملت " ،"مقدرات ملت "،"وحدت ملی " "مهمان ناخوانده ومتجاوز ناموسی" در متن مذکور ،در کنارِ قطبی سازی میان امر ملی وامر محلی به فشرده ترین وجهی درک شاهانه از مفهوم "ملت " را به نمایش می گذارد.ملت در آن عصر وجود انضمامی نداشت وبه عبارت دقیق تر ایرانیت جعل شده وتولد یافته در زهدان کودتا چندان تجریدی وانتزاعی بود که نمی توانست قابل انطباق با ملت واقعا موجود وایرانیان واقعا موجود باشد.به عبارت روشن تر،ایرانیان وملت واقعا موجود با همه رنگ ها وفرهنگ ها وزبان ها چنان باید قلمروزدایی می شدند ودر معرض عملیات بی جاسازی قرار می گرفتند که قابل انطباق با الگوهای فاشیستی زمانه شوند.کار انقلابی خمینی در سویه تئوریک خود برانداختن افسرشاهنشاهی از پیکر نظریه ملی بود وپر کردن دال ملیت توسط ملت در هیئت واقعا موجود خویش.امر تعیین مقدرات که در متن شاهانه وناسیونال فاشیستی پیشگفته در شکلِ زبان زدایی از اقوام ایرانی به کار می رفت،مفهومی جز "مقدرات تعیین شده " توسط شاه وتوسط هویت پردازان ایرانیت جعل شده در ماتریس کودتا نداشت.خمینی واژه تعیین مقدرات را احیا کرد وگفت این نسل بر طبق حقوق بشری خود حق دارد سرنوشت خودش را خودش تعیین کند.تا زمانی که ایرانیان واقعا موجود ونسل اکنون نتوانند در فعلیت دموکراتیک خود سرنوشت خودشان را تعیین کنند ومقدرات امور خویش را به دست خود بگیرند چیزی به نام "ملت" در مفهوم انضمامی وملموس وغیر انتزاعی آن نخواهیم داشت وبه همین لحاظ لحظه انقلاب لحظه ملت شدن ملت ایران بود ولحظه رویت پذیری ملت .وقتی به نمایش نمی گذاری نیستی،بنابراین ملت در تمام قرون ایران-شاهی این کشور هیچ نوع آشکارگی جز بر زمینه پیکر سیاسی شاه نداشت.به بیان دیگر شدت وجودی شاه بر پیکر نظریه ملی چندان بود نمی توانست فضایی برای زیست استقلالی ملت بگشاید.برق شکوه شاه ولشکر وسپاه شاه سوسوی نیستی ملت بود.ملت یعنی آن هستی مستقلی که خود را در آینه "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت " در معرض بازشناسی قرار می دهد،خارج از این ،همچنان که در قرون ایران-شاهی تجربه شد چیزی به نام ملت ایران نداشتیم بلکه صرفا شاه وزوج "شاه-ارتش" بود که به مثابه تن یافتگی کشور بازنمایی می شد.کشور ایران در همه آن هزاره های باستانی وجود داشت لشکر وسپاه هم بود اما خارج از شاه ولشکر،بقیه مردم صرفا "اهالی" وساکن پیکر شاهانه تلقی می شدند.ملت ایران ارمغان انقلاب اسلامی  ملت است و در سویه تئوریک،همان چیزی است که خمینی با ارجاع به واقعیت تجلی یافته وبه نمایش درآمده ملت آن را به سادگی تعبیر به "ملت بالفعل" یعنی ایرانیان واقعا موجود وبه قول او همین طوایف ایرانی مثل کردستان وهمین پزشکان ومهندسین وهمین مردمی که حول خواست معطوف به تعیین مقدارت باز توصیف کرد.خارج ازاکنونیت وفعلیت تعیین مقدرات نسل حاضر توسط نسل حاضر،وارد وادی تعاریف انتزاعی هگلیانی می شویم که اقبال در طعن درجه تجرید فلسفه او گفت :
گرچه فکر بکر او پیرایه بندد چون عروس
ماکیان کز زور مستی خایه بندد بی خروس
بیرون از قلمرو "یک مملکت یک دولت آن هم به رای ملت" ملت در مفهوم ملموس وانضمامی جای خود را به تعریف نیابتی از هویت ملی خواهد داد.یعنی همچنان که شاه به نیابت از ملت خود را نقطه تجسد وتجلی ایران می خواند ویا همچنان که  در تعریف کمالیستی از "خلق " گفته می شد "به نام خلق،برای خلق وبه رغم خلق".یعنی این که مهم نیست ملت واقعا موجود وبه تعبیر خمینی "ملت بالفعل " چه می گوید ،هستی خود را چگونه به نمایش در می آورد وشدت وجودی خود را چگونه در کار وخویش-کاری ملی پرتو افکنی می کند،مهم این است که جماعتی از هویت پردازان بر طبق آموزه های هلگیانی ویا فاشیستی چگونه ملت وهویت ملی را به عرصه تصور درمی آورند.اکنون نیروهای مستقر در اتاق فکر های جنگ وتجزیه وتفرقه می کوشند همان افسر شاهنشاهی را که خمینی از پیکر نظریه پردازی ناسیونال فاشیستی در باره هویت ملی برانداخت دوباره در اشکال گوناگون بازسازی کنند.این امر البته امکان ناپذیر است اجزای آن مجسمه نظریه ناسیونال فاشیستی را که یک بار به یمن همین ملت فرو ریخت دگر باره نمی توان سرهم بندی کرد اما همین امر ناممکن است که در دستور کار تجزیه طلبان قرار گرفته است.هدف آن ها بازسازی ملی نیست قطبی سازی است...
موقعیت مهدی از ارس تا کارون
هادی حجازی فر کارگردان فیلم "موقعیت مهدی " می گوید:
"مطمئن بودیم که «موقعیت مهدی» فیلم تلخی می‌شود و برای این که این فضا را بهتر کنیم کمی طنز را وارد داستان کردیم. لشکر ۳۱ عاشورا، لشکر ترک‌هاست و تنها دو نفر فارس زبان میان آن‌ها بود. نمی‌توانستیم فیلم را به زبان دیگری جز ترکی که زبان خود آن رزمنده‌ها بود، بسازیم‌.  "
دقیقا همین عنصر ترکی فیلم وهمجواری شیرین آن با فارسی است که ما را به نقط ماقبل مرزبندی های جعل شده توسط پیروان ناسیونال فاشیسم باز می گرداند.تاثر عمیق عاطفی که فیلم برمی انگیزد ریشه در همان سرخوشی بی مرزی آن  دارد.فارسی وترکی در این فیلم چونان موزائیک  های همجوار اما غیر متداخل ومرزبندی شده نیست،درهم متداخل می شوند وگرداگرد واقعیت دفاع میهنی شکل می گیرند.آنچه که طبق تعریف ناسیونال فاشیست از مفهوم وحدت ملی غیرممکن می نماید،یعنی آن برابر حقوقی فرهنگیِ ترکی وفارسی، در اینجا،درست در جزیزه مجنون ودر ساحل کارون  به سهولت ممکن می شود و شکل یک تابلوی هنری به خود می گیرد.فیلم موقعیت مهدی کار دشوارِ تزریق روح زندگی وگفتمان زندگی در متنی از خون وانبوهه مرگ وآتش وباروت ودود را ممکن کرده است.واین یعنی مقاومت حافظه وخاطره برضد ناسیونال فاشیسمی که می کوشد دهه شصت را سراسر تاریک جلوه دهد وآن را به مثابه چیرگی گفتمان مرگ برگفتمان زندگی بازنمایی کند.درست در همین نقطه است که به حضور نقش آفرینی زنان در فیلم می رسیم که بازآفرینی گفتمان زندگی بدون بازیگری وشیرین گفتاری آنان ممکن نمی شد.از ماجرای نیمروز ورد خون که به موقعیت مهدی برسیم،می توان  به درک روشن تری از بلوغ روایی در فیلم اخیر نایل آمد:غلبه عنصر عملیاتی واکشن در فیلمهای پیشگفته به حدی است که سرهم بندی گفتمان زندگی به متن فیلم را دشوار ونچسب کرده است..
ناسیونال فاشیسم آکادمیک ورسانه ای در محیط مساعدی که جنگها ومداخلات امریکایی برای نشو ونمای هویت های مرگبار فراهم کرده تصویردهه شصت را سراسر تاریک جلوه می دهد واز آن به مثابه عصربرآمد امت وفروشد ملت یاد می کند،اما درخشش گفتمان زندگی در فیلم موقعیت مهدی در واقع رستاخیزی است از خاطره ها برضد هرآن چیزی که نگاه پسینی ناسیونال فاشیسم به آن  دوران سعی در پوشاندن وبه محاق سپردنش دارد.جمع میان مقال ملت ومقال امت که امروزه ناسیونال فاشیسم ایران شاهی آن را محال جلوه می دهد در جلوه دفاع مقدس ودر نحوه کاربست مفهوم امت در متن وصیت نامه شهدا ودر گفتمان مسلط آن عصر در قالب یک ترکیب بندی واقعا زیسته ی جنگ ممکن شد.مقال امت بود ونه مقال سراسر نفرت وکین توزانه "نه غزه نه لبنان " که ایران را حفظ کرد.
در یکی از جذاب ترین صحنه های فیلم آنجا که خانواده های مهدی وحمید باکری ملاقات خود در ساحل کارون را جشن می گیرند مهدی رندانه وعاشقانه از صفیه  می پرسد اینجا کجاست؟ دوست دارد صفیه به جای "ساحل کارون" "لب کارون " بگوید تا بهانه ای شود برای ترانه ای به همین نام.فیلمی که با ترانه ترکی آغاز شده بود در موقعیت ترانه "لب کارون " جلوه یک چند نوازی به خود می گیرد ،در موقعیتی بینا-فرهنگی.

روحانی مقصر نیست

بدون کاهش تنش در روابط خارجی، بهبود وضعیت اقتصادی امکان ندارد 
بهمن آرمان/ استاد اقتصاد دانشگاه تهران/ هفته‌نامه صدا/ ۱۶ بهمن ۱۴۰۰
میزان سرمایه‌‌گذاری همیشه شاخص کلیدی و معتبری در اقتصاد است. از اواسط دولت خاتمی ایران دارای پایین‌ترین نسبت سرمایه‌گذاری به تولید ناخالص داخلی در منطقه خاورمیانه و شمال افریقا بوده است و این امر بازتاب‌های خود را به‌صورت‌های مختلفی باقی گذاشته است؛ یعنی رشد اقتصادی پایین، آمار بالای بی‌کاری‌، کوچک‌شدن اقتصاد کشور و در نهایت کوچک‌شدن سفره مردم، این اتفاقات متأثر از عوامل زیادی بوده است. متأسفانه در کشور ما به مدیران شایسته، کاربلد میدان داده نمی‌شود و اصولاً آن چیزی که تحت عنوان شایسته‌سالاری از آن نام برده می‌شود، رعایت نشده و الگوهای مختلفی برای گزینش افراد از جمله مسائل امنیتی، اطلاعاتی و حتی ایدئولوژی ملاک بوده است.

تجربه نشان داده که دولت‌هایی که اقتصادشان را بر پایه ایدئولوژی اداره می‌کنند، دولت‌های موفقی نبوده‌اند. نمونه آشکار آن را در کشورهای شرق اروپا یا کشورهای کمونیستی دیده‌ایم و هنوز هم شاهد آن هستیم. مصداق عینی این کشور، روسیه است که با وجود اینکه حزب کمونیست در رأس قدرت نیست، اما اقتصاد آن بر اساس روشی که در ایران به آن خصولتی می‌گویم،‌ اداره می‌شود.

شرکت‌های بزرگی مانند گازپروم یا لوک اویل اگرچه سهام‌شان در بورس معامله می‌شود، اما عملاً مدیرعامل و اعضای هیات مدیره و حتی مشاوران آنها توسط رئیس‌جمهور یا نهادهای وابسته به دولت تعیین می‌شود.

این روش اقتصادی به ایران هم منتقل شده است و نمونه آن شرکت‌های خودروسازی است که با وجود اینکه دولت تنها ۲۰ درصد در آنها سهام‌دار است اما تعیین‌کننده سیاست‌های آنها و حتی مدیران‌عامل آنهاست.
متأسفانه اقتصاد ایران در اثر ضعف مدیریتی یا سوء مدیریت آسیب‌های فراوان دیده است که دلیل آن نگاه ایدئولوژیک به اقتصاد است و فضای امنیتی و اطلاعاتی کشور در شرایطی قرار گرفته است که عملاً الگوپذیری بیشتر به سمت شرق بوده است.

کشور روسیه اگرچه در زمینه نظامی دارای قدرت است اما کشور تولیدکننده تکنولوژی نیست؛ به‌طوری‌که برای تولید اتومبیل و لوازم‌خانگی و غیره به سایر کشورها از جمله چین روی آورده است. با وجود اینکه شرکای اقتصادی ایران، دو کشور چین و روسیه هستند اما متأسفانه با ما همراهی لازم را ندارند.

برای نمونه هفته گذشته اعلام شد که کشور چین ۱۰ میلیارد دلار در عراق سرمایه‌گذاری کرده است؛ درحالی‌که جاده ابریشم را از ایران منحرف کرده و طرح بهینه‌سازی پالایشگاه آبادان را به بهانه کرونا رها کرده و رفته است. این رفتار یعنی این کشورها شرکای خوب اقتصادی برای ایران نبوده‌اند یا تمایلی برای تبدیل‌شدن ایران به قدرت اقتصادی در منطقه ندارند. 
صنایع مهم ایران از جمله صنایع فولادی و غذایی بر اساس روابط با کشورهای غربی و کشورهای ژاپن و کره دارای تکنولوژی رشد کرده‌اند. این در حالی است که ایران روابط سازنده‌ای با این کشورها نداشته و همواره با این کشورها در تنش سیاسی است و سایه این تنش‌ها اقتصاد داخلی را تحت تأثیر قرار داده است.

نکته دیگر اینکه در هیچ‌جای دنیا، دولت سرمایه‌گذار و بنگاه‌دار خوبی نبوده است. برای همین است که از اوایل دهه ۸۰ میلادی فرایند خصوصی‌سازی از کشور انگلستان آغاز شد و تمام جهان را در برگرفت. اما در کشور ما همچنان دولت سرمایه‌گذار و بنگاه‌دار است و اقتصاد کشور متأثر از تصمیمات دولت و افراد ناکارآمد و کارنابلد و عدم اجرای سیاست شایسته‌سالاری، ضربه‌‌های سنگینی خورده است.
اما ضعف اقتصاد ایران در نگاه کلان این است که از تجربیات کشورهای موفق استفاده نمی‌شود. برای نمونه در تمامی کشورهای اقتصادی، اقتصاد بر پایه اوراق بهادار است.

در کشورهای صنعتی و تازه صنعتی‌شده بین ۶۵ تا ۷۰ درصد از منابع مالی موردنیاز سرمایه‌گذاری‌های جدید از طریق انتشار سهام و اوراق بهادر تأمین می‌شود؛ درحالی‌که این نسبت در کشور ما به‌زحمت ۵درصد است. این نشان‌دهنده عدم درک مسئولان از اهمیت بازار سرمایه است. بازار سرمایه در همه کشورها یکی از منابع اصلی تأمین منابع مالی برای دولت و بخش خصوصی است که این بخش در ایران نادیده گرفته می‌شود.

یکی از سیاست‌های اقتصاد مقاومتی، مردمی کردن اقتصاد است. اصلی که در اقتصاد ایران دیده نمی‌شود و مصداق عینی این موضوع نیز شرکت تجلی است. شرکتی که با هدف جذب سرمایه‌های خرد مردم در بورس عرضه شد، اما به محلی برای فساد نهادینه برخی از شرکت‌ها و مجری تبدیل شد.

بنابراین می‌توان در جمع‌بندی این بخش گفت، ترکیب اقتصاد دولتی، گزینش مدیران بر پایه مسائل امنیتی، عقیدتی و اطلاعاتی و داشتن روابط پرتنش با سایر کشورهای دارای تکنولوژی موجب شده تا ایران پایین‌ترین نرخ سرمایه‌گذاری نسبت به تولید ناخالصی داخلی در منطقه را داشته باشد. به همین دلیل است که فضای کسب‌وکار در ایران به سمت سرمایه‌گذاری مولد سوق نمی‌یابد.
در دیدار رهبری با کارآفرینان از صاحبان شرکت‌های بزرگ ایران دعوت نشده بود. برای نمونه از طرف فولاد مبارکه اصفهان و خوزستان که سهم بالایی در اقتصاد کشور دارند، حضور نداشتند و افرادی دعوت شده بودند که بیشتر نقش مخرب را در اقتصاد ایران بازی کرده‌اند و همین مساله نشان‌دهنده این است که دولت و حاکمیت اهمیت چندانی به بهبود حوزه‌های اقتصادی نمی‌دهند.

تمام مشکلات اقتصادی در دهه ۹۰ مربوط به دولت روحانی نیست. معتقدم این مشکلات پس از دوره سازندگی آغاز شد، زیرا این دولت برای سازندگی آمده بود. دولت خاتمی، دولت سیاسی بود و دولت احمدی‌نژاد با وجود درآمدهای سنگین نفتی،‌ برای کار کردن نیامده بود و دولت روحانی نیز تلاش کرد با ایجاد ارتباط با کشورهای دارای تکنولوژی بخشی از مشکلات اقتصادی را مرتفع کند که مانع کارش شدند. دولت رئیسی نیز برای برون‌رفت از این مشکلات باید بتواند مشکلات ریشه‌ای اقتصاد را حل کند.

متأسفانه عدم حضور نخبگان، دلسوزان و کسانی که دانش کافی دارند در مراکز تصمیم‌گیری و اجرایی مشکل اصلی اقتصاد ایران است. بهتر است همانند دوره سازندگی زمینه‌ای فراهم شود که از کارشناسان دارای دانش استفاده شود.
‌در حال حاضر همه جهان انگشت‌به‌دهان است که چرا باید کشوری که دارای ‌دومین ذخیره گاز طبیعی جهان است یکی از صنایع مهم آن یعنی فولاد، که می‌توانست تولید خود را به ۳۵ میلیون تن افزایش دهد، تولید خود را کاهش داده یا چرا صنعت پتروشیمی تولید و صادرات خود را کاهش داده است! بنابراین ادامه تنش در روابط خارجی و عدم دستیابی به تکنولوژی‌های نوین آینده خوبی برای اقتصاد ایران نوید نمی‌دهد.

مایه تعجب است چرا کشوری که جزو ۱۰ کشور متنوع مواد معدنی در جهان است و دارای مقام پنجم در ذخایر طبیعی است، باید در فقر باشد؟ متأسفانه سیاست‌های دولت‌ها در زمینه حمایت از تولید کارساز نبوده است. آنچه برای اقتصاد ایران می‌تواند اهمیت داشته باشد این است که شرایط را برای تولیدکننده به‌گونه‌ای فراهم کنند که امکان سرمایه‌گذاری در کشور وجود داشته باشد.

به‌خاطر دارم زمانی که نماینده وزارت اقتصاد در هیات امنای حساب ذخیره ارزی بودم، با طرحی ایران را به چهارمین کشور تولیدکننده سیمان جهان تبدیل کردیم. برای این کار نرخ بهره را برای کسانی که می‌خواستند کارخانه‌های سیمان احداث کنند به دو درصد کاهش دادیم. همچنین دوره ساخت ۵ ساله، دوره تنفس ۲ ساله و دوره بازپرداخت ۱۰ ساله تعریف کردیم. بنابراین، اگر منابع مالی صندوق توسعه ملی به‌جای اینکه حیاط خلوت دولت باشد تا کسری بودجه را تأمین کند، به منابع ارزی موردنیاز تولید تبدیل شود، طبیعتاً می‌تواند بسیار راه‌گشا باشد.

به‌نظرم بدون کاهش تنش در روابط خارجی کشور و پذیرش قوانین بازی، امکان توسعه و رشد اقتصادی در ایران وجود ندارد. شاید یکی از مهمترین مسائلی که می‌تواند در دستور کار وزارت اقتصاد، بانک مرکزی و مهمتر از همه حاکمیت و وزارت امور خارجه باشد این است که از شریک تجاری خود یعنی کشور چین بپرسیم که به کدام دلیل در ایران سرمایه‌گذاری نمی‌کند اما در عراق سرمایه‌گذاری کلان می‌کند؟

یا از کشور روسیه پرسیده شود که چرا خط ۵میلیارد دلاری ساخت راه‌آهن گرمسار به اینچه برون، ساخت نیروگاه ۱۴۰۰ مگاواتی هرمزگان و بهینه‌سازی و نوسازی نیروگاه‌های رامین و شهید منتظری اصفهان را هنوز عملیاتی نکرده است؟

نگاه شرق به غرب

کارکرد روسیه و چین کدام است: متحد ایران علیه نظم جهانی یا کاتالیزور استحاله ایران در نظم جهانی؟

محمدجواد روح/ سرمقاله شماره ۹۴ هفته‌نامه صدا/ شنبه دوم بهمن ماه ۱۴۰۰

اوایل امسال، در آن شب‌هایی که کلاب‌هاوس تازه داشت نزد اهالی سیاست و رسانه ایران جا باز می‌کرد، محمدجواد ظریف یک‌شب آمد و پاسخگوی انبوه موافقان و مخالفان شد. آن شب بهاری، او جمله‌ای کلیدی درباره نگاه به رابطه با چین گفت: «نگاه به شرق زمانی که خود چین نگاهش به غرب است، معنا ندارد».
وزیرخارجه سابق و کاربلد ایران، آن شب و نیز در دیگر مصاحبه‌ها و موضع‌گیری‌هایش مخصوصاً در ماه‌های آخر وزارتش، دراین‌باره توضیحات زیادی داد و از جمله این جملات صریح را: «من نه به نگاه به شرق اعتقاد دارم و نه نگاه به غرب. معتقدم نگاه ما در سیاست خارجی باید تعاملی و متناسب با همه دنیا باشد. این چینی‌ها بودند که از سال ۹۲ که ما به سر کار آمدیم و درخواست رابطه استراتژیک کردیم تا سال ۹۴ به ما پاسخ ندادند، چون شرایط قطع‌نامه‌های قبلی زمینه را برایشان فراهم نمی‌کرد. روسیه تا تیر ۹۴ هیچ دعوت رسمی از شهید بزرگوار سردار سلیمانی برای سفر به روسیه نکرد. اولین دعوت از شهید سلیمانی مربوط به مرداد ۹۴ یعنی چند روز پس از انعقاد برجام است. این یعنی همان‌قدر برجام برای حل مشکل غرب بود که برای حل مشکل شرق بود».

 ۱- سطح تحلیل مناسبات داخلی: محرماتی که مقدس می‌شود

راست رادیکال، همان جریانی که در دولت روحانی و هم‌زمان با مذاکرات هسته‌ای پرچم «دلواپسی» را همچون پیراهن عثمان بر دست گرفته بود، طبعاً سخنانی از جنس این گفتارهای صریح محمدجواد ظریف را برنمی‌تابید و امروز هم، برنمی‌تابد. ازاین‌روست که در این روزها بیش‌ازپیش، میانه‌روها و اصلاح‌طلبان و حامیان سیاست‌خارجی دولت روحانی را با برچسب «غربگرا» توصیف می‌کند و در برابر این پرسش که: «پس چه شد شعار نه شرقی، نه غربی؟»، برمی‌آشوبد و موج تهدید و تمسخر را برمی‌انگیزد. جالب است یکی از استدلال‌هایی هم که می‌آورند، این است که امروز از عصر جهان دوقطبی و بلوک شرق و غرب گذشته‌ایم؛ اما هم‌زمان، مخالفان یک‌جانبه‌گرایی در سیاست‌خارجی یا منتقدان محرمانه ماندن محتوای قراردادها با چین و روسیه را به «غربگرایی» متهم می‌کنند و مدام، از درستی سیاست «نگاه به شرق» می‌گویند و می‌نویسند. بگذریم که گاه، چنان در این «شرق‌گرایی» افراط می‌کنند و از همه اقدامات و سیاست‌های داخلی و خارجی چین و روسیه دفاع می‌کنند و مقامات و حکومت‌های پکن و مسکو را تا سطح مقدسات نظام و مقدسان تهران و قم بالا می‌برند که به قول احمد زیدآبادی عزیز، «دیگر واقعاً شورش را درآورده‌اند» و بعید نیست مدتی دیگر بگویند: «چه کسی گفته چینی‌ها کمونیست هستند؟!».
حالا هم، هم‌زمان با سفر سیدابراهیم رئیسی به مسکو و دیدار او با ولادیمیر پوتین، ازیک‌سو طرح هر نقد و کنایه‌ای درباره سفر و حواشی و نکات آن را چون ذنب‌لایغفر و مصداق وابستگی مخالفان و منتقدان توصیف و تصویر می‌کنند و ازسوی‌دیگر، چنان به تطهیر روسیه می‌پردازند که تأخیر در ساخت نیروگاه اتمی را هم گردن ایران می‌اندازند و یا نگاه منفی مردم ایران به روسیه را محدود و معطوف به عصر روسیه تزاری (و نه حتی دوران حاکمیت کمونیسم!) می‌پندارند. درعین‌حال، یک کلمه هم نمی‌گویند که چرا در زمان ریاست‌جمهوری سیدمحمد خاتمی هنگامی که او به سفرهای خارجی می‌رفت و با عالی‌ترین مقامات وقت کشورهای مهم جهان دیدار می‌کرد، نه‌تنها چنین «حمایت ملی» از رئیس‌جمهور و سکوت مخالفان لازم نبود؛ بلکه هر بار، هم‌زمان با سفر او بحرانی در داخل کشور شکل می‌گرفت که اعتبار و جایگاه رئیس‌جمهور را در برابر طرف خارجی، تنزل دهد. یا در مورد حسن روحانی که بازگشت او از نیویورک پس از گفت‌وگوی تلفنی با باراک اوباما با تجمع تندروها در فرودگاه و پرتاب لنگه‌کفش همراه شد. هیچ‌گاه هم پاسخ ندادند و نمی‌دهند که آیا خاتمی و روحانی رئیس‌جمهور این کشور نبودند؟ یا آنکه تعامل اگر با روسیه و چین باشد، جزء مقدسات می‌شود و اگر با اروپا و آمریکا باشد، جزء محرمات؟ یا در مورد برجام که وقتی ظریف و تیم او در حال مذاکره بودند، شبانه‌روز مخالفان و دلواپسان (از جمله همین جناب علی باقری و رئیس ایشان، سعید جلیلی) در کمیسیون ویژه مجلس و شبکه‌های مختلف صداوسیما و صفحات اول روزنامه‌ها به نقد و افشاگری علیه مذاکره‌کنندگان می‌پرداختند؛ ولی امروز، خودی‌ترین کارشناسان روابط بین‌الملل هم نامحرم پنداشته می‌شوند و عملاً کسی اطلاع دقیقی از جزئیات ندارد که بتواند با عملکرد تیم مذاکره‌کننده، مخالفت و حتی موافقت کند.
اینها، تنها نمونه‌هایی از تأثیر اختلاف‌ها و تعارضات اساسی و ساختاری است که درون ایران وجود دارد و تأثیر مستقیم خود را هم بر سیاست خارجی می‌گذارد. درنتیجه این رویه ساختاری، طرف قدرتمندتر، هرچه کند و بیاندیشد، عین حق و صواب می‌داند و طبعاً، هر اقدام و رویکرد طرف مقابل را مصداق باطل و مستوجب عذاب و عتاب می‌پندارد.

۲- سطح تحلیل میانه: کارتی که چین و روسیه با آن بازی می‌کنند


اما فراتر از این تعارضات و تناقضات، در سطحی دیگر می‌توان و باید به راهبرد «نگاه به شرق» نگریست. از این منظر، مساله اصلی نه استراتژی و دلایل رویکرد ایران به چین و روسیه، بلکه نوع نگاه چین و روسیه به ایران است. به‌عبارت دیگر، تفاوت قوا در بین سه کشور چین، روسیه و ایران چنان آشکار است که به‌طور طبیعی، تعیین‌کننده سیاست و استراتژی در روابط فی‌مابین، نه ایران بلکه دو کشور دیگر خواهند بود (در این زمینه، تفاوتی هم نیست که رئیس دولت یا جناح حاکم ایران، از میانه‌روها باشد یا تندروها؛ درهرحال، طرف مقابل دست بالاتر را دارد).
با این نگاه، نوع برخورد یا مواجهه چین یا روسیه با مقامات و کلا کشور ایران طبیعتاً محتوا و حتی فرمی بالابه‌پایین خواهد داشت که البته، هرچه دولت ایران اعتبار داخلی‌اش کمتر و انزوای بین‌المللی‌اش بیشتر باشد، این نگاه بالابه‌پایین تقویت می‌شود و کفه ستانده‌ها از ایران در قبال داده‌های احتمالی، سنگین‌تر خواهد بود. این مساله، البته اختصاص به چین و روسیه هم ندارد. آمریکا، کانادا، کشورهای مهم اروپا، ژاپن و حتی کره‌جنوبی هم که فاصله معناداری از نظر ثروت و قدرت ملی با ایران دارند، هریک به نسبت وزن و موقعیت خود، چنین مواجهه‌ای با ایران دارند و شرایط تحریم گسترده یک دهه گذشته، این روند را تشدید کرده است.
بااین‌حال، نوع نگاه ویژه ایران به چین و روسیه و طرح شعارهایی چون «اتحاد استراتژیک» یا آرزوهایی چون «مقابله با نظام تک‌قطبی» از رهگذر این همکاری‌ها، باعث شده تا این دو کشور بیش از دیگر کشورها، از چنین موقعیتی در روابط خود با ایران برخوردار باشند و راحت‌تر بتوانند با کارت ایران، بازی خود را پیش ببرند.

۳- سطح تحلیل کلان: آچاری که پیچ را سفت می‌کند

اما این تحلیل، سطحی بازهم کلان‌تر می‌تواند داشته باشد. در این سطح تحلیل، مساله اصلی و مهم، تصورات ایران درباره کارکردهای چین و روسیه برای مقاومت در برابر تحریم‌ها و تهدیدهای بیرونی یا طرح‌ها و شعارهای آرمانی و ایدئولوژیک نیست. مساله این هم نیست که روسیه و چین، چه اهداف و برنامه‌هایی را در قالب همکاری با ایران دارند و تا چه حد، برنامه‌ها و سیاست‌های این دو کشور با منافع ملی ایران تناسب یا تزاحم دارد.
مساله و پرسش اصلی در این سطح تحلیل کلان، این است که کارکرد کلی و کلان همکاری‌های ایران با چین و روسیه و به‌اصطلاح، سیاست «نگاه به شرق» در چارچوب کلی مناسبات بین‌المللی چیست؟ به عبارت دیگر، در اینجا کلیت «همکاری‌های ایران با چین و روسیه» (فارغ از محتوای آن و نیز فارغ از رویکرد هریک از طرفین)، به‌صورت یک پدیده واحد در کنار سایر پدیده‌های موجود در نظام بین‌الملل تلقی می‌شود و این پرسش را برمی‌انگیزد که نسبت یا رابطه این پدیده، با سایر پدیده‌های موجود و نیز با کلیت نظام بین‌الملل واقعاً موجود چیست؟
طرح این پرسش کلان است که بیش‌ازپیش، ارزش و اهمیت آن جمله کوتاه و گویای ظریف را روشن می‌سازد: «نگاه به شرق زمانی که خود چین نگاهش به غرب است، معنا ندارد». در اینجا، منظور از غرب صرفاً آمریکا و قدرت‌های اروپایی نیست. غرب در این نگاه، به‌معنای نظم جهانی است که با ارزش‌هایی جهانشمول پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفته و پس از سقوط بلوک شرق و به‌ویژه در پی حوادث ۱۱سپتامبر، موقعیت گفتمانی و سیاست‌های راهبردی خود را تحکیم بخشیده است. در این نگاه، حتی چین و روسیه هم به‌نوعی جزئی از غرب محسوب می‌شوند؛ چراکه عملاً خود را در قالب این نظم نوین جهانی تعریف کرده‌اند و رویکرد تعارض و مواجهه در قبال آن ندارند. در مقام مثال، همه قدرت‌های جهانی (چه آمریکا و متحدانش در غرب و چه روسیه، چین و کشورهایی که زمانی بلوک شرق خوانده می‌شدند) همچون مسافران یک کشتی ‌یا ساکنان یک خیمه هستند که گرچه بین خود، رقابت‌های شدید و جدی سیاسی و اقتصادی و حتی منزلتی دارند، اما به‌دنبال سوراخ کردن کشتی یا آتش کشیدن خیمه نیستند. این نظم نوین جهانی، واقعیتی است که پس از فروپاشی بلوک شرق بر جهان حاکم شد و همچون همان کشتی یا خیمه، همه کشورهای ریز و درشت خواسته یا ناخواسته، باید الزامات و شرایط مسافرت یا سکونت در آنها را بپذیرند و در عمل، متعهد شوند.
در این میان، معدودی از کشورها هستند که درست یا غلط، متهم به برهم‌زدن نظم و امنیت بین‌المللی و حتی تهدید آن شده‌اند که ایران تقریباً در صدر لیست آنها جای دارد. در اینجا، قرار نیست استدلال بیاوریم که طرح این ادعاها علیه ایران تاچه‌حد مبتنی بر واقعیت است. مساله مهم‌تر و واقعی‌تر، وجود این اتهامات علیه ایران است. همه کشورهایی که طی یک دهه گذشته تحریم‌ها علیه ایران را طراحی ‌یا با قطع‌نامه‌ها علیه ایران همراهی کرده‌اند، عملاً این گزاره که ایران را «بازیگر نقش منفی (بدمن) صحنه نظام بین‌الملل موجود» می‌پندارند، تائید کرده‌اند. چین و روسیه هم در این زمینه، همراه و به‌نوعی متحد آمریکا و دیگر قدرت‌های غربی بوده‌اند. چین و روسیه، این همراهی را چه در زمان صدور قطع‌نامه‌های شورای امنیت علیه ایران، چه در زمان مذاکرات برجام، چه در زمان بازگشت تحریم‌ها در دوران ترامپ و چه امروز در مذاکرات وین نشان داده‌اند. البته، چین و روسیه در تاکتیک‌های خود در قبال ایران تفاوت‌ها و تمایزهایی دارند که آن‌هم، به موقعیت متفاوت آنها در چارچوب کلی نظام بین‌الملل بازمی‌گردد.
اما در تحلیل نهایی، هر دو کشور در این زمینه که باید ایران را در چارچوب نظم جهانی درآورد و به‌نوعی، رویکرد «نظم‌ستیز» یا «نظم‌گریز» آن را استحاله کرد، تفاوتی ندارند و به‌نوعی، هر دو کشور نقش کاتالیزور یا میانجی پیشبرد برنامه غرب در قبال ایران را ایفا می‌کنند. در مقام مثال، ایران همچون پیچ یا مهره‌ای در ماشین نظام بین‌الملل است که به‌شکلی باید آن را سفت کرد تا از ماشین جدا نشود و باعث تصادف یا خرابی آن نشود. برای سفت کردن این مهره، شاید از ابزارهای سخت هم بشود استفاده کرد؛ اما آن ابزارها هم پرهزینه هستند و هم ممکن است به سایر اجزای ماشین نیز صدمه بزنند. بنابراین، بهتر است از آچار یا پیچ‌گوشتی متناسب با آن پیچ یا مهره استفاده کرد تا با ملایمت و به‌تدریج، سفت شود و نقش خود را در حرکت ماشین ایفا کند. به نظر می‌رسد چین و روسیه، آچار مناسبی برای سفت کردن پیچ ایران هستند. همان‌طور که این روزها در مذاکرات وین هم، آن‌طور که از اخبار و شواهد و قراین برمی‌آید، این چین و به‌ویژه روسیه هستند که دیپلمات‌های سابقاً رادیکال و دلواپس دولت رئیسی را به راه آورده‌اند و عملاً، آنها را به پذیرش توافقی متمایل کرده‌اند مشابه آنچه دولت روحانی در آستانه دستیابی آن بود. سفر رئیسی به مسکو و دیدار او با ولادیمیر پوتین و دیگر مقام‌های روس هم، در همین چارچوب قابل ارزیابی است. شاید، این آخرین حرکت آچار باشد برای سفت کردن پیچ...

«تشخیص بازرگان» و راه فلاح ایران

حمیدرضا جلایی‌پور/ جامعه‌شناس و فعال سیاسی اصلاح‌طلب

مهندس بازرگان (۱) بعنوان شخصیت بارز در میان اصلاح‌گران دینی و اصلاح‌طلبان سیاسی تتبعات و تجربه‌های گوناگونی داشت. یکی از تتبعات برجسته و ماندگار او «آسیب‌شناسی» تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران است. او مهمترین مرض تاریخی ایران را «نظم-بی‌نظمی استبدادی» می‌دانست. او این مرض‌شناسی را در نطق دفاعیه‌ تاریخی خود در ۱۴/۱۲/۱۳۴۴ در جلسه دادگاه‌ تجدید نظر دادرسی ارتش در پادگان عشرت‌آباد در دوره رژیم کودتایی پهلوی ارائه داد و اینک در مجموع آثار او قابل دسترس هست (۲). 

«استبداد» بعنوان نظمی سیاسی-اجتماعی است که در آن اعمال حاکمیت و برقراری نظم بصورت نهادی، غیرشخصی (قانونی) برقرار نمی‌شود بلکه بصورت نهادها و قوانین ظاهری که متاثر از اراده یک شخص، سلطان یا شاه هست اعمال می‌شود. از نظر بازرگان رژیم‌های استبدادی-شخصی در ایران سه عیب اساسی دارند. اول اینکه این رژیم‌ها بی‌ثبات‌اند چون این رژیم‌ها مبتنی بر رضایت اکثریت مردم نیستند. زیرا بین حکومت و مردم فاصله و شکاف هست و مردم با حکومت همراهی ندارند و اگر مردم فرصتی هم پیدا کنند به این رژیم‌ها ضربه می‌زنند چون آن‌را از خود نمی‌دانند. دوم اینکه چون رژیم‌های استبدادی بی‌ثبات‌اند، فرایند آبادانی (یا پیشرفت و توسعه) کشور با اخلال روبرو می‌شود. زیرا مهمترین دغدغه رژیم‌های استبدادی نه توسعه همه جانبه و پایدار کشور که ایجاد راه‌هایی برای «بقای خود رژیم» و حامیان آن است. راه‌های بقای پرهزینه‌ای که به قیمت توسعه نامتوازن کشور تمام می‌شود. سوم اینکه رژیم‌های استبدای، اخلاق عمومی جامعه را فرسوده می‌کنند. مردم برای زندگی روزمره در پناه رژیم‌های استبدادی مجبورند از حیث اخلاقی دوگانه زندگی کنند و دروغ، تظاهر و فساد رواج پیدا می‌کند و یا در میان مردم بخاطر ظلم و ناکارآمدی رژیم، نفرت، کینه و بدبینی رواج پیدا می‌کند و تنش و آشفتگی فرهنگی و اجتماعی را در جامعه افزایش می‌دهد (۳). 

مهندس بازرگان در زمان پهلوی فقط مرض سیاسی-اجتماعی ایران را تشخیص نداد بلکه در برابر نظم استبدادی و تحمیلی از نظم قانونی و مبتنی بر رضایت مردم و خشونت‌پرهیزانه و دموکراتیک دفاع می‌کرد. او شصت‌سال در مقام نظر و در مقام عمل هم با نظم استبدادی مخالفت کرد و هم بطور ایجابی از نظم قانونی و دموکراتیک دفاع کرد-او به راستی یک ایرانی مسلمان و دموکراتیک بود و در بحران‌ها صداقت در عمل را نشان داد و «مردم‌انگیزی در عرصه سیاست مدرن» او را وسوسه نکرد. او در زمان انقلاب ۵۷ پس از امام و آیه‌الله طالقانی جز محبوب‌ترین شخصیت‌ها در میان مردم عادی و نخبگان بود اما او «مردم انگیز» و پاپولیست نبود. در زمانی که پس از انقلاب نیروهای قدرتمند سیاسی نظام سیاسی را تحت عنوان نظام ولایت فقیه به طرف تقویت «حکمرانی شخص» به پیش می‌بردند او با این جریان که حمایت مردمی هم داشت همراه نشد و از حکومت قانونی و مبتنی بر انتخابات آزاد دفاع کرد و هزینه‌های آن‌را نیز پرداخت. ظریف اینکه او در این پرداخت هزینه از محبوبیت خود سو‌استفاده نکرد و به راه خشونت آمیز گروه‌های چریکی مخالف جمهوری اسلامی مثل سازمان‌مجاهدین خلق ایران (گروه مسعود رجوی که در آن زمان بقول خودش پانصدهزار میلیشیا در ایران داشت) نیز نرفت. و بدین‌سان مهندس بازرگان الگو و پیشکسوت حرکت اصلاحی، قانونی و تدریجی در برابر حرکت‌های رادیکال بنام انواع انقلابی‌گری شد. 

چرا امروز آسیب‌شناسی و درمان‌شناسی بازرگان برای فلاح و نجات ایران راهگشا است؟ زیرا ایران امروز در وضعیت بغرنجی قرار دارد. به چهار ویژگی این وضعیت بغرنج اشاره می‌کنم. بخاطر سیاست‌های غلط داخلی و خارجی حاکمیت و علل دیگر، امروز کثیری از مردم ایران (حدود هشتاد در صد) افق روشنی را برای آینده خود در نظر ندارند.

این شرایط ناامیدی مهمترین خصیصه وضعیت بغرنج ایران است زیرا هر جامعه‌ای مهمترین سرمایه‌اش مردم آن جامعه هستند. خصیصه دوم اینکه حاکمیت در ایران بعنوان مهمترین نهاد که ثروت و منابع ایران را در اختیار دارد، برای مواجه با جامعه بی‌افق ایران راه خطایی را دنبال می‌کند. این حاکمیت در انتخابات ۹۸ و ۱۴۰۰ با مکانیزم «استبداد استصوابی» از بالا ارکان حاکمیت را بدون کسب رضایت اکثریت مردم «یک‌دست» ساخت. و اینک ۹ ماه است که ایرانیان شاهد این حکومت «یکدست» هستند. حکومتی که حتی قادر نیست «مسائل مهم کشور» را با کلام «بیان» کند و چگونه می‌تواند این مسائل را در برابر یک جامعه ناراضی حل کند!-با این وضع افق روشن نیست. خصیصه سوم اینکه راه اصلاح‌ امور در چشم مردم تیره و تار هست و کثیری از اقشار متوسط جامعه (که اداره جامعه بر دوش آن‌ها است) در انتخابات ۱۴۰۰ شرکت نکردند. و با حذف کامل اصلاح‌طلبان از حکومت، حاکمیت ایران خود را در یک جامعه ناراضی بی سپر و بی‌دفاع کرد. خصیصه چهارمی که حکایت از وضعیت بغرنج ایران می‌کند این است که نامیدان از اصلاح‌ وضع موجود به وقوع «ابرشورش» و «انقلاب آرام» در جامعه ناراضی ایران امید بسته‌اند-حداقل بیست‌در‌صد شهروندان عاصی و بی‌قرار. غافل از اینکه نه رژیم ایران «پوشالی» است و نه شرایط ایران «انقلابی» است (البته نشانه‌های فرسایش ظرفیت بوروکراتیک حکومت از طریق دوری از شایسته‌گزینی به چشم می‌خورد. با روی‌کارآمدن دولت رئیسی فرآیند «نوچه‌گزینی» بجای شایسته‌گزینی این فرایند را تشدید کرده است) (۴).
برای عبور از این وضعیت بغرنج چه باید کرد؟ گفتیم راه فعلی حاکمیت یا راه «یکدست‌سازی» حکومت راه درمان پیشرفت و توسعه ایران نیست. «راه اصلاحات» هم که توسط دولت پنهان و دولت موازی در بیست‌و‌پنج سال گذشته با انواع موانع روبرو شده و مردم را از انجام اصلاحات ناامید کرده است. راه «انقلاب آرام» و «ابرجنبش» هم اولا عملی نیست ثانیا حتی اگر عملی هم باشد ایران را در خاورمیانه و جهان ناامن فعلی با «بی‌دولتی» روبرو می‌کند و اصل تمامیت ایران به مخاطره می‌افتد. از این رو به نظر می‌رسد راه کم‌هزینه فلاح و نجات ایران در بیت مقام رهبری است. رهبری در سه دهه گذشته در کنار تقویت دفاع موشکی از ایران (که کار صحیحی بود) یک کار دیگر نیز انجام داده است و آن این است که تمام ارکان و قوای حکومت را در بیت رهبری متمرکز کرده است. رهبری الان این موقعیت اختصاصی  را در کشور دارند که تا زمانی که در حیات هستند دست به «اصلاح از بالا» بزنند و الگوی حکومت قانون و مبتنی بر رضایت همه ایران را بصورت نهادی نه شخصی تقویت کنند و تا در حیات هستند شکاف دولت و ملت و خصوصا حاکمیت بی‌سپر را درمان کنند. رهبری شخصیتی است که بالندگی‌اش در پیش از انقلاب در نزدیکی‌اش به نواندیشان دینی و شاگردان امام خمینی بود. اینک وقت آن است که رهبری در اوج قدرت آسیب‌شناسی و درمان شناسی بازرگان را در دستور اصلاح‌ قرار دهد. ایران را از «استبداد استصوابی» دور کند و حکومت رضایتی، نهادی و قانونی را در ایران تقویت کند تا آینده ایران با مخاطرات بیشتر روبرو نشود-ان‌شالله. 

پی‌نوشت‌ها:

۱-مهدی بازرگان تبریزی معروف به مهندس بازرگان متولد ۱۲۸۶ در تهران بود و در ۱۳۷۳ درگذشت. او اصلاح‌گر تاثیرگذار دینی و اصلاح‌طلب سیاسی با حدود سیصد اثر بود. او همچنین از موسسین نهضت مقاومت ملی، عضو جبهه ملی ایران (مدافع مصدق)، موسس حزب نهضت‌آزادی ایران، استاد و رئیس دانشکده فنی تهران، نخست‌وزیر دولت موقت پس از پیروزی انقلاب ۵۷ و نماینده اولین دوره مجلس شورای ملی در تهران بود. 

۲-به «فهرست آثار مهدی بازرگان» که در سی‌وپنج جلد جمع‌اوری شده مراجعه کنید. خصوصا به «مدافعات در دادگاه غیرصالح تجدید نظر نظامی» سال ۱۳۴۳ ش؛ «چرا ما مخالف استبداد هستیم»، سال ۱۳۴۳ ش؛ «چرا دچار استبداد شده‌ایم»، سال ۱۳۴۳ ش، نگاه کنید. 

۳-برای آشنایی دقیق‌تر با آثار زیانبار رژیم‌های استبدادی در نگاه بازرگان به سخنرانی دکتر سعید برزین در بیست و هفتمین سالگرد درگذشت  بازرگان در ۳۰/۱۰/۱۴۰۰ در اتاق کلاب‌هاس مراجعه کنید، قابل دسترس در کانال نهضت آزادی ایران. 

۴-بعنوان آخرین نمونه، اخیرا یکی از جامعه‌شناسان برجسته نسل جدید و دغدغه‌مند ایران را (دکتر محمد فاضلی) از دانشگاه شهید بهشتی عذرش را خواسته‌اند.