حمله تروریستی به امنیت شهروندی دنیای مدرن

رضا رئیسی| روزنامه‌نگار و تحلیلگر سیاسی
ترور و تروریسم در افواه عمومی و در تعاریف رسانه ای و سیاسی مصادیق همسان، مشخص، فراگیر و به نوعی جهان شمولی دارد. هرگونه عملیات خشونت آمیز به قصد آسیب و کشتن شهروندان غیر نظامی در موقعیت غیر جنگی را می توان مصداق بارز ترور و تروریسم دانست.

طی 2 روز گذشته؛ اما نوع و جلوه تاکتیکی و تازه ای از تروریسم و عملیات تروریستی به سمع و نظر جهانیان رسیده که تاکنون مسبوق به سابقه نبوده و حداقل از بعد عملیاتی و اجرایی نمونه مشابهی در این سطح و با این سبک را نداشته است.
روز سه شنبه انفجار هزاران دستگاه پیجر در سراسر لبنان و سوریه، موجی از بهت و حیرت جهانی را رقم زده و منجر به کشته و زخمی شدن هزاران شهروند لبنانی و سوری و حتی سفیر ایران در لبنان شد.
شاید تا پیش از این، نمونه های اندک و انگشت شماری از این مدل ترورِ قائم بر ابزار و ادوات تکنولوژیک برای هدف گیری اشخاص و افراد خاص را شاهد بوده باشیم اما اینکه به یکباره در سطح وسیع دستگاه های ارتباطی دچار انفجار و تخریب فضای پیرامونی شده باشند، اتفاقی بی مثال و به نوعی ترور در ابعاد نسل کشی کور اما با ابزاری هدفمند انجام پذیرفت.
حدس و گمانه های بسیاری در این ارتباط مطرح شد که آیا این دستگاه خاص با توجه به موج تخریب و انهدام، دستکاری شده بود؟! آیا یک حمله سایبری رخ داده؟ آیا با توجه به شایعه حضور ادوات جنگ الکترونیک در آن ساعات در مرز لبنان، پای آمریکا و دیگرانی در میدان بوده و….
تا اینکه عصرگاه روز چهارشنبه 18 سپتامبر این بار موج انفجارهای دیگر سراسر لبنان را در نوردید، در ابتدا تصاویر و فیلم های ارسالی حکایت از انفجار بی‌سیم های نیروهای حزب‌الله لبنان داشت اما به مرور اخبار و تصاویر دیگری در رسانه های مختلف انتشار یافت که حکایت از آن داشت که بسیاری از وسایل الکترونیکی از دستگاه واکی تاکی، خودرو و موتورسیکلت برقی تا دستگاه حضور و غیاب و دیگر لوازم الکترونیکی دستمایه حمله تروریستی شده و جان برخی از شهروندان را گرفته و تعداد بسیاری دیگر را نیز زخمی و مصدوم کرده است.
با این اوصاف نمی توان شکی داشت که این عملیات نه در پیامد یک دستکاری و تخریب موردی بر روی یک محصول و دستگاه خاص که یک عملیات تروریستی-تکنولوژیکی با دایره شمول فراگيرتر از یک دستکاری موردی و جاگذاری تله های انفجاری بوده است.
به زبان ساده رژیم صهیونیستی به فناوری تکنولوژیکی ترور در قالب استفاده از وسایل ارتباطی مدرن و فراگیر مورد استفاده در میان عموم شهروندان دست یافته که برخی منبع آن را انفجار باتری لیتیومی عنوان می کنند.
فارغ از اینکه فرآیند این عملیات تخریبی چیست و از چه تکنولوژی بهره گرفته شده و بر روی چه ابزاری این نفوذ و تخریب انجام گرفته، این برای اولین بار در تاریخ جهان مدرن است که ابزار ارتباطی و تکنولوژی‌های مورد استفاده شهروندان، ابزار انهدام و تخریب و ترور می شود.
وسیله ای که قرار بوده تسهیل کننده و ترفیع دهنده سطح زندگی و تعاملات اجتماعی و ارتباطی مردم باشد، اکنون به سلاح مخربی تبدیل شده است که جنگ را از میادین نظامی به امن ترین پستوهای زندگی شهروندان رهنمون کرده است و به نوعی می توان گفت بزرگترین تهدید برای دنیای مدرن رقم خورده و بشر را برای حفظ امنیت و سلامت خود به عنوان مهمترین عنصر حیات و زندگی فردی و جمعی، ترغیب به بازگشت به دنیای پیشامدرن می کند.
مسئله فراتر از این بعد زمانی یا مکانی حمله به لبنان و سوریه توسط رژیم اسرائیل است. مسئله این است که دایره حملات نظامی و تروریستی به ابزارهای ارتباطی و فراگیر در لایه های مختلف و متکثر جامعه جهانی بسط و تعمیم یافته و امنیت روانی شهروندان را از آنان سلب و بدبینی نسبت به تکنولوژی را نهادینه و آغازگر می شود.
مثلا یک شهروند اوکراینی یا یک شهروند لهستانی چه تضمینی دارد که اگر دیر یا زود روسیه به چنین تکنولوژی دست یافت علیه وی و خانواده اش استفاده نکند، یا یک شهروند ونزوئلایی یا برزیلی براحتی خاطر جمع باشد که سیا برای حذف وی و یا ضربه نزدیکانش از چنین راهبرد و ابزارهایی بهره نگیرد.
برای ما ایرانی ها البته ماجرا بغرنج تر هم هست چرا که اسرائیل نشان داده تابع هیچ یک از قواعد انسانی و حقوق بشری در جنایت جنگی خود نیست و البته ما باید هر چه سریعتر با استفاده از همه ظرفیت های ممکن، بازدارندگی در قالب برقراری راهبرد موازنه منفی را روی میز معادلات جنگ نانوشته با اسرائیل قرار دهیم، چرا که تجربه نشان داده این تنها راه مهار و کنترل این رژیم جانی و قساوت کار است.
اما هماهنگونه که اشاره رفت، اتفاقات اخیر نشان داد که یک تهدید بزرگ و تاریخی پیرامون امنیت و ثبات در جامعه جهانی رقم خورده و فتح بابی شده است که هیچ کس را حد یقفی بر آن نیست و اگر قرار بر کنترل و مهار هر چه سریعتر این رویکرد تازه و بدیع تروریستی نباشد، دیر یا زود دامن گیر همگانی خواهد شد و بیش و پیش از هر چیزی نکته بغرنج، سلب امنیت روانی شهروندان نسبت به تکنولوژی و ابزار ارتباط نوین است که بسیاری آن را مهمترین عنصر ارتقا بخش تمدنی در دنیای و هزاره ارتباطات جمعی و جهان پسامدرنیسم خوانده اند.
همانگونه که دستیابی به تکنولوژی سلاح هسته ای وضعیت جهان در پسا جنگ جهانی را به دو قطبی آسیب سازی دوران جنگ سرد رهنمون کرد، این فعل و انفعال تازه هم می تواند،آغازگر اتفاقات بسیار ناخوشایند در سطح جهانی باشد با این اوصاف که دایره شمول منازعه و سلب امنیت را به جای جای دنیای مدرن و در گوشه گوشه زندگی شهروندان بسط و تعمیم دهد.

دو نشانه بد و حکمرانی غیرپاسخگو

حمیدرضا جلایی‌پور| استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران

در سیزدهم دی‌ماه ١۴٠٢، بر اثر دو انفجار تروریستی (که گفته می‌شود از سوی داعش بوده) در مراسم چهارمین سالگرد شهادت قاسم سلیمانی در کرمان، هشتاد و چهار هموطن ایرانی (و افغانستانی) شهید و دویست هشتاد و چهار نفر زخمی شدند(١). به نظر اینجانب این فاجعه جانسوز و پیامدهای آن دو نشانه و سندروم را در مورد حکمرانی غیرپاسخگو و شعاری ما دوباره روشن می‌کند.

نشانه اول این‌که نه مردم گرفتار در تورم، بلکه مردمی که پایگاه اصلی حکومت را تشکیل می‌دهند، در مهمترین مراسم سوگواری سردار خود، امنیت ندارند. اگر این فاجعه در کشوری با حکومتی پاسخگو رخ می‌داد، پس از گذشت ساعات اولیه بحران و پس از حمل پیکر شهدا و مجروحین فاجعه، حداقل مقامات مسول در پیشگاه شهروندان استعفا می‌دادند. متاسفانه در حکمرانی ما نه فقط از فسادهای میلیاردی چای دبش که از فجایع امنیتی هم «دستاورد‌سازی» می‌کنند! متاسفانه در حالی‌که دائم از «انتقام سخت» صحبت می‌شود، ولی حکمرانی ناپاسخگوی ما نیامد روشن کند که چهار سال پیش به چه عللی هفتاد نفر هموطن در مراسم تشییع پیکر شهید سلیمانی و ازدحام جمعیت شهید شدند؟ متاسفانه در برابر فاجعه سیزدهم دی باز مسولین ذی‌ربط شعار می‌دهند و بعد هم مثل گذشته شامل مرور زمان می‌شود. در صورتیکه تکرار فاجعه کرمان می‌تواند امنیت ایران و ایرانیان را با مخاطرات جدی‌تر روبرو کند.

نشانه دوم، رفتار فاشیستی بعضی از ایرانیان در فضای مجازی بود. آن‌‌ها (مثل علی کریمی و هوادارانش) از مرگ ایرانیان مسلمان شرکت کننده در مراسم شهید سلیمانی خوشحال شدند و مرگ را حق‌شان دانستند!! البته فضای مجازی فقط در سیطره این فاشیست‌ها نبود و عده‌ قابل توجهی از ایرانیان عمیقا از وقوع این فاجعه ابراز انزجار کردند و با قربانیان همدردی کردند و عده‌ای از طرفداران حکومت هم مثل گذشته از «انتقام سخت» گفتند و می‌گویند. نکته من در این نشانه دوم این است، که در ایران ما از انقلاب مشروطه به بعد در میان لایه‌هایی از طبقه متوسط افراد و رفتارهای فاشیستی داشتیم. اما این فاشیست‌ها در هنگام عزای ایرانیان با صدای بلند شادی نمی‌کردند!

چرا این تعداد فاشیست با صدای بلند در ایران تولید شده است؟ البته حکمرانی غیرپاسخگوی ما پاسخ می‌دهد صدای فاشیست‌های طبقه متوسط جای نگرانی ندارد. زیرا این صدا بخاطر رسانه‌های دشمن و شبکه‌های غیرصیانت‌شده اجتماعی، بلند به نظر می‌رسد، و جای نگرانی نیست! اما حرف من این است که فرض کنید این عده محدود و مثلا هزاران نفر باشند، باز یک حکمرانی پاسخگو باید عزا بگیرد. چون ایرانیان فاشیست هم قبلا مقداری حیا داشتند و حداقل در هنگام جانباختن ایرانیان شادی نمی‌کردند. به نظر من این حکومت پاسخگو است که از خود می‌پرسد که چگونه حکومت کرده است که چهار سال پیش در هنگام شهادت سلیمانی در برابر ترامپ متجاوز، ده‌ها میلیون نفر مردم ایران در مراسم تشییع جنازه او شرکت کردند، چهار سال بعد فضای جامعه طوری شده که فاشیست‌های طبقه متوسط فکر کنند که ابراز شادمانی‌ آن‌ها از مرگ دوستداران سلیمانی در داخل کشور مشتری دارد؟!

به نظر من این شادمانی فاشیست‌های ایرانی به تحقیق عمیق‌تر نیاز دارد و چند عاملی است. من در این فرصت کوتاه فقط به دو عامل اشاره می‌کنم. عامل اول عمق و گسترش نارضایتی مردم از حکمرانی غیرپاسخگو در ایران است. این حکمرانی بیست و پنج سال جلوی اصلاح امور از طریق صندوق رای ایستاد، خیزش‌های اعتراضی مردم در سال‌های ٨٨، ٩۶، ٩٨، ١۴٠٠ و ١۴٠١ را بدون پاسخگویی سرکوب کرد. در بستر چنین نارضایتی مردمی است که فاشیست‌های طبقه متوسط به خود اجازه می‌دهند که بدور از اخلاق از مرگ هم‌وطن ایرانی ابراز شادی کنند.

عامل دوم این که حکمرانی ناپاسخگو در ایران هر چه جلو آمده است اپوزیسیون قانونی و نجیب خود را منکوب کرده است. روزی در این کشور اپوزیسیون این حکومت افراد فهمیم، فرهیخته‌ و ایراندوستی چون مهدی بازرگان، ابراهیم یزدی و عزت‌الله سحابی بودند، همه را حتی اصلاح‌طلبان را حذف کردند و حالا کار بجایی رسیده عده‌ای وطن‌فروش و مزدور «اسرائیل نسل‌کش» در خارج دارند نقش اپوزیسون را بازی می‌کنند.

متاسفانه تاکنون این حوادث بزرگ و ایرانسوز رفتار حکومت ناپاسخگوی ما را تغییر نداده است و نابخردی در حکمرانی ادامه دارد (٢).

پی‌نوشت

١-گفته می‌‌شود در میان شهدا بیست دانش‌آموز کرمانی که چهار نفر آنان از یک خانواده بود. همچنین حدود ده نفر از شهدا افغانستانی بودند.

۲-اگر حکومت ما پاسخگو بود به این شهردار تهران (آقای زاکانی) تذکر می‌داد که بجای هزینه کردن هزاران میلیارد تومان برای تبلیغات پرحجم برای قاسم سلیمانی، این پول بزرگ را خرج امنیت تهران و مناطق محروم حاشیه تهران می‌کرد. آن‌گاه روح شهید سلیمانی بیشتر شاد می‌شد و تعداد ناراضیان ایرانی هم کمتر می‌شد. این نوع تبلیغات زاکانی درست در برابر خواست خود شهید سلیمانی است و در واقع ضد تبلیغ است. آدمی شک می‌‌کند که گویی طرفداران عاقل شهید سلیمانی در اطراف مدیران شهرداری حضور ندارند.